حسین منصوریان برادر شهید:
یک ویژگی خاصی داشت و آن اینکه اگر واقعاً احساس می کرد جایی حقی از ایشان و یا کسانی که منتسب به ایشان هستند دارد ضایع می شود. می ایستاد و برای ایشان مهم نبود که طرف مقابل دارای چه موقعیتی و چه منسبی است. حرف خودش را می زد و چه بسا ممکن بود گاهی کار به درگیری هم می کشید. لذا این شجاعت و جسارت عجیب در ایشان وجود داشت و حتی فرماندهان ایشان هم به این جسارت ایشان در جبهه و جنگ اشاره کرده اند.
حسین منصوریان ـ برادر شهید:
درست همان شبی که قرار بود آنها اعزام شوند. سر سفره ی شام بودیم ایشان یک احترام خاصی برای من قائل بودند چون من معلم بودم و فرهنگی و احترام ایشان هم در همه ی مواقع آشکار بود. من به ایشان گفتم که حسن این دفعه شما را می خواهند به جنوب ببرند. دفعه ی قبل که شما را به غرب برده بودند زیاد جدی نبود ولی این دفعه دیگر جنوب واقعاً جدی است. چون بحث روی این بود که ایشان نرود. بعداً ایشان به من گفت که نه خیر اتفاقاً من می روم و آن جلوی جلو هم می روم.
آن جلوی جلو رفتن یعنی چه؟ یعنی خود را برای هنری به نام شهادت آماده کردن. پس این مفاهیم برای او حل شده بود.
پدر شهید: در آن زمان سپاه دانش در روستاها حضور داشتند و این افراد هم در محل ما چند خانم بودند. روزی از این خانمها سئوال کردم معلم کلاس چهارمی ها چه کسی است خانمی در جوابم گفت: بنده هستم. گفتم: چرا شما به این بچه ها فشار نمی آورید که درس بخوانند. حسن منصوریان وقتی به منزل می آید همه چیز را می اندازد و به بازی می رود. خانم در جوابم گفت: ما حق زدن بچه ها را نداریم پدر شهید گفت: خانم به بچه های ما آنقدر فشار بیاورید که درسشان را بخوانند تا بتوانند فردا فرد مؤثری برای جامعه شوند. بعد از سه چهار روز متوجه شدیم که شهید علاو بر این که با دست مشق می نویسد وقتی که خسته می شود با پا هم می نویسد. درسش به حدی از کلاس پنجم به بعد خوب شد که در دوران راهنمایی از طرف مدرسه دوچرخه ای به عنوان جایزه می گیرد و آن دوچرخه را تا دبیرستان نگه می دارد و هنوز هم آن دوچرخه هست و پدر شهید می گوید اگر میلیون ها تومان آنرا از من بخرند نمی دهم.