در توصیف سجایای اخلاقی و شخصیت بینظیر شهید، مادرش با ذکر مطالب و یاد خاطرهای می گوید: «فرزندم به همراه من و پدرش در مساجد و برنامه های دینی مذهبیاش حضور داشت و همراه ما نمازش را می خواند. علاقه خاصی نسبت به ما داشت علیالخصوصی جانش را برای خواهرش می داد. خیلی به نظم و انضباط اهمیت می داد و کارهای خانه را انجام می داد. روحانیت و انقلاب را بسیار دوست داشت. عاشق وطن و خدمت به آن بود برای همین در سپاه و بسیج فعالیت میکرد و می گفت تا پای جان برای میهنم کار میکنم. آرزوی شهادت درس داشت به همین منظور راهی جبهه شد. یادم میآید روزی را که برای آخرین دفعه به جبهه میرفت داخل مسجد جامع بودند من به همراه عمهاش در بیرون از مسجد از او خواستیم که پیش ما بیاید تا با هم باشیم. چند متری ما قرار گرفت. هر کاری کردیم پیش ما نیامد و میگفت :«شما من را می گیرید و نمیگذارید که به جبهه بروم.» چون عمهاش خیلی دوستش داشت. هر کاری کردیم او نزد ما نیامد. برای پوشیدن لباس به منزل آمد و پیش پدرش ایستاد و گفت:« من قدم اندازه پدر شد و این لباس، لباس دامادی من است.» و همان روز اعزام شد. دیگر نیامد.»