نام پدر : سید تقی
تاریخ تولد :1345/04/25
تاریخ شهادت : 1367/03/23
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید سید مطیع مطیعی*

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

«إنّا لله و إنّا اليه راجعون»

با سلام و درود بر يگانه منجي عالم بشريت، حضرت بقية­الله العظم ارواحنا فدا و با سلام و درود بر رهبر كبير انقلاب و بنيان­گذار جمهوري اسلامي ايران و با سلام و درود بر آيت­الله منتظري، اميد امام و امت شهيدپرور. با سلام و درود فراوان بر روان پاك شهيدان ايران زمين مخصوصاً شهيدان توكلي و فكوري و محمد حسن­زاده و حسن حسن­زاده و ذكرياپور و ديگر شهيدان همرز­م­­ام و با سلام و درود بر ملت شهيدپرور ايران كه از مال و جان و فرزندان خود در راه اسلام و امام دريغ نمي­كنند.

وصيت اين­جانب، سيد مطيع مطيعي، فرزند سيد تقي، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي قائم­شهر، به ملت شهيد پرور اين است كه دنبال­رو رهبر باشند، گوش به حرف ضد انقلاب و انقلابي­نما ندهند. آن­ها كه خود را در خط امام مي­دانند و در باطن نيروهاي در خط امام را تهمت مي­زنند، آن­هايي كه سپاه و بسيج را قبول ندارند، مسلمان نيستند. چون امام آرزو مي­كند كه يك پاسدار باشد. آن­ها چه­كاره­اند كه مخالف سپاه و بسيج باشند. اين افراد به ظاهر مسلمان فقط مي­توانند در پشت جبهه توطئه بكنند برعليه افراد بسيجي و سپاهي و آن­ها را برچسب بزنند و درباره آن­ها شايعتي به راه بياندازند. آن­هايي كه از خون اين همه شهيدان شرم نمي­كنند و خجالت نمي­كشند و به قول خودشان مي­خواهند بسيج و سپاه را تضعيف بكنند ولي كور خواندند؛ چون اين برادران ياران مخلص امام است و امام زمان (عج) هستند و امام زمان هيچ­وقت نمي­گذارد كه آبروي سربازانش برود براي اين است كه آن­ها هرچه دسيسه و نيرنگ مي­كنند، آبروي خودشان مي­رود و ماهيت شيطاني خودشان مشخص مي­شود.

وصيتي چند به پدرم:

پدر مهربانم! اميدوارم مرا ببخشيد كه نتوانستم در وقت پيري عصاي دست­ام شوم. پدرم! چون اسلام به وجود من و جوان­هاي مثل من احتياج دارد و اين را بدان كه فرزندان امانتي در دست پدر و مادر هستند، امانتي از طرف خداوند و هر وقت بخواهد مي­تواند اين امانت را بگيرد و تو خوشحال باش كه امانت خود را سالم و پاك تحويل صاحب اصلي دادي و از شما مي­خواهم كه نكند خداي نخواسته سوءاستفاده­اي از خون فرزندت بكني چون من راضي نيستم. پدر جان! من مي­دانستم كه تو چنين پدري نيستي و از تو انتظار دارم كه هيچ وقت رابطه خود را سپاه و بسيج قطع نكني. اميدوارم كه با خوشحالي خود مرا هم خوشحال كني و مشت محكمي بر دهان ياوه­گويان بزني.

وصيت­ام به مادرم:

مادر عزيزم! از تو هم حلاليت مي­طلبم زيرا زحمت­هاي زيادي برايم كشيدي و با هزار مشكلات و گرفتاري ما را بزرگ كردي. از تو مي­خواهم در وقت شهادت­ام گريه و زاري نكني و خوشحال باشي. اميدوارم كه مرا ببخشيد.

وصيت­ام به همسرم:

همسر مهربانم! اميدوارم مرا ببخشيد كه در مدت كوتاه زندگي باعث رنجش خاطر شما شدم. همسرم! من، هم شما را دوست داشتم و هم جبهه را، ولي از ميان اين دو جبهه را انتخاب كردم؛ چون من خودم را در جبهه شناختم و موقعي آرام و قرار مي­گرفتم كه در جبهه باشم و اين را خودت هم مي­دانستي چون از اولين روز ازدواج در جبهه بودم تا حالا. و مي­دانم كه خوشحال هستي و افتخار مي­كني كه شوهرت براي ياري دين خدا شهيد شد. از تو مي­خواهم بعد از شهادتم زينب­وار صبور باشي و با حجابت مشت محكمي بر دهان بي­حجاب­ها بزني.

وصيت­ام به برادران و خواهران­ام:

از برادران مي­خواهم كه اسلحه افتاده مرا بگيرند و سنگر مرا پر كنند و نگذارند دشمن از خالي شدن سنگرها سوءاستفاده بكنند. و از خواهرانم مي­خواهم كه حجاب­شان را حفظ كند و زينب­وار پيام­ام را برسانند.

وصيت­ام به برادران حزب­الله:

برادران عزيز! صبور باشيد و از برچسب­هاي منافقان هراسي نداشته باشيد؛ چون شما هدف ديگري داريد و آن­ها هدف ديگر. هدف شما ياري اسلام و قرآن است و هدف آن­ها ياري رساندن به دشمنان اسلام. من مي­دانم كه شما از دست اين­ها درامان نيستند. از دست آن­هايي كه خود را حزب­اللهي دوآتشه مي­دانند، آن­هايي كه سنگ رجوي و بني­صدر به سينه مي­زدند، آن­هايي كه امام را قبول ندارند ولي خود را در خط امام مي­دانند. آن­هايي كه شهدا را قبول ندارند، ولي براي ظاهرفريبي آن­ها را تشييع جنازه مي­كنند. برادران! نگذاريد اين­جور افراد در جامعه پا بگيرند. از برادران انجمن­هاي اسلامي و گروه مقاومت­ها مي­خواهم كه در كارها غفلت نكنند، سعي كنيد كه كارهاي شما براي خداوند باشد. هيچ وقت از روي هوا و هوس كاري را انجام ندهيد به گفته امام عزيز انجمن­هاي اسلامي رسالت انبيا را دارند. سعي كنيد كه از عهده اين رسالتي كه بر دوش شماست، خوب برآييد و در پيش خدا و رسولش برافراز باشيد.

چند كلامي به مردم شهيدپرور جوان محله! از مردم مي­خواهم كه از بسيج جدا نشوند. پشتيبان بسيجيان باشيد؛ چون اين­ها كساني هستند كه از ناموس شما دفاع مي­كنند. بسيجيان مهمان شما هستند. سعي كنيد از مهمان خود غفلت نكنيد و به جاي حمايت از بسيجي به او برچسب نزنند زيرا بسيجي­ها هستند كه با قدرت الهي خود جنگ را پيش مي­برند. از مردم مي­خواهم كه مسجد را پر كنند و دنباله­رو روحانيت در خط امام باشند نه مثل بعضي روحاني­نماها امام را تنها نگذاريد. از جوان­ها مي­خواهم كه جبهه­ها را پر كنند. در خاتمه از تمام دوستان و فاميل­ها حلاليت مي­طلبم اميدوارم كه خداوند گناهان مرا ببخشيد. التماس دعا.

مرگ بر دشمنان بسيج

خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.


زندگی نامه

سردار شهيد «سيّد مطيع مطيعي»

نام پدر: سيّد تقي

تير ماه 1345 بود كه طليعه حضورش در كاشانه «سيّدتقي و هاجر»، شادي را به ارمغان آورد. نوزادي با نام «مطيع» از ذُرّيه سادات كه اولين فرزند خانواده و چشم‌و‌چراغ پدر و مادر بود.

كودكانه‌هايش در كوي و برزن «جوان‌محله» جويبار خاطره شد؛ تا اين‌كه هفت سالگي‌اش از راه رسيد و به دبستان راه يافت. سپس، تحصيلاتش را در مدرسه راهنمائي «دكتر علي شريعتي» فعلی جويبار ادامه داد؛ امّا در پايه سوم همين مقطع، از درس خواندن دست كشيد.

مطيع بعد از ترك تحصيل، پيشه نجّاري را در پیش گرفت و دو سال در اين حرفه مشغول به كار شد.

او كه در ايّام انقلاب، نوجواني بيش نبود، همگام با انقلابيون به تظاهرات ضد رژيم پرداخت و فرياد تظلّم سر داد چرا که تفكر انقلابي‌اش، تحت تأثير انديشه‌هاي امام خميني(ره) و شهيد مطهري بود.

او در سال 1360 رخت بسيجي به تن كرد و دوره مقدماتي آموزشي را در رامسر گذراند. اين سيد خستگي­ ناپذير كه مطيع محض رهبر امام خميني(ره) بود، به تبعيت از ايشان، در سنّ پانزده سالگي، رهسپار ميادين نبرد با دشمن بعثي شد و همواره در جبهه‌ها حضوري فعال داشت.

او بيشتر وقت خود را صرف دفاع از وطن و حضور در جلسات فرهنگي و سياسي کرده بود. علاوه بر آن، به هم‌رزمان خود توصيه مي‌كرد كه هرگز دست از جهاد نكشند و اسلام را تنها نگذارند.

دوست ديرينش، «عين‌الله توكلي جويباري»، در گذر از آن سال‌ها اين‌گونه مي‌گويد: «در زمان فعاليت در پايگاه «شهيد توكلي» جوان‌محله، او و شهيدان «حسين طبري» و «مصطفي پوشيان»، از جمله نيروهاي مؤثر و فعّال بودند كه با حضور گسترده در جبهه‌هاي نبرد، مشوق دوستان و نسل جوان، جهت رفتن به ميادين جنگ مي‌شدند. مطيع در آموزش به نيروهاي جوان و آشنايي آن‌ها با فنون نظامي، پشتكار و مهارت خاصي داشت.»

سيّد مطيع در 25/12/1362 به عضويت رسمي سپاه پاسداران در آمد و خدمات بي‌شائبه‌اي را در اين راستا ارائه كرد؛ از جمله فرماندهي قله در مريوان، جانشيني گردان‌هاي حضرت فاطمه(س) و حضرت ابوالفضل(ع)، مسئوليت دسته و فرماندهي گروهان.

عمليات‌هاي بدر و رمضان، ازجمله ميادين حضور او در دوران دفاع مقدس مي‌باشد.

اين عزيز بزرگوار در هورالعظيم از ناحيه دست، مجروح و در بيمارستان اهواز بستري شد.

و امّا حكايت اين پاسدار رشيد مازندراني به روايت هم‌رزم آن روزهايش، «عين‌الله تبريزي»: «سال 61 یا 62، در طلائيه، زمانی‌که مسئول دسته گردان مسلم‌بن‌عقيل بودم، با او آشنا شدم. داراي روحيه بالا و اخلاق جذّابي بود؛ به طوري كه با اولين برخورد، او را به عنوان يك دوست صميمي پذيرفتم. از همان سال تا زمان شهادت، هرگز نديدم كه لبخند به لبانش نباشد. انصافاً چهره بشّاش و شوخ‌طبعي‌هاي او، نسبت به ديگر خصوصياتش زبانزد بود. هر وقت كه ناراحت بوديم و مي‌خواستيم گرفتاري‌هاي‌مان را فراموش كنيم، با سیدمطیع كه بوديم، انصافاً همه آن‌ها را فراموش مي‌كرديم. او در جوان‌محله هم محبوبيت خاصي بين مردم داشت. اين را بعد از شهادتش متوجه شدم.»

سيّد مطيع در سال 1365 بود که بانوئي عفيفه به نام «معصومه مژده» را به همسري اختيار كرد كه ثمره زندگي مشترك‌شان، تنها يادگارش «سميه» است.

سیّدمطیع، در آخرين اعزام، بسيار خوشحال بود. ساك خودش را برداشت و با همسرش خداحافظي كرد. وقتي تنها فرزندش را به او دادند، او را در آغوش مادرش گذاشت و اين‌گونه به نگاه متعجّبانه اطرافيان پاسخ داد: «بهتر است به من عادت نكند كه دلبستگي داشته باشد.»

در نهايت، اين سردار سربلند مازندراني در 23/3/1367، طي عمليات بيت‌المقدس 7 در شلمچه به جمع ياران شهيدش پيوست؛ و سپس، با تشييع اهالي شهيدپرور جويبار، تا گلزار شهداي زادگاهش بدرقه شد.