سردار شهيد «سيّد مطيع مطيعي»
نام پدر: سيّد تقي
تير ماه 1345 بود كه طليعه حضورش در كاشانه «سيّدتقي و هاجر»، شادي را به ارمغان آورد. نوزادي با نام «مطيع» از ذُرّيه سادات كه اولين فرزند خانواده و چشموچراغ پدر و مادر بود.
كودكانههايش در كوي و برزن «جوانمحله» جويبار خاطره شد؛ تا اينكه هفت سالگياش از راه رسيد و به دبستان راه يافت. سپس، تحصيلاتش را در مدرسه راهنمائي «دكتر علي شريعتي» فعلی جويبار ادامه داد؛ امّا در پايه سوم همين مقطع، از درس خواندن دست كشيد.
مطيع بعد از ترك تحصيل، پيشه نجّاري را در پیش گرفت و دو سال در اين حرفه مشغول به كار شد.
او كه در ايّام انقلاب، نوجواني بيش نبود، همگام با انقلابيون به تظاهرات ضد رژيم پرداخت و فرياد تظلّم سر داد چرا که تفكر انقلابياش، تحت تأثير انديشههاي امام خميني(ره) و شهيد مطهري بود.
او در سال 1360 رخت بسيجي به تن كرد و دوره مقدماتي آموزشي را در رامسر گذراند. اين سيد خستگي ناپذير كه مطيع محض رهبر امام خميني(ره) بود، به تبعيت از ايشان، در سنّ پانزده سالگي، رهسپار ميادين نبرد با دشمن بعثي شد و همواره در جبههها حضوري فعال داشت.
او بيشتر وقت خود را صرف دفاع از وطن و حضور در جلسات فرهنگي و سياسي کرده بود. علاوه بر آن، به همرزمان خود توصيه ميكرد كه هرگز دست از جهاد نكشند و اسلام را تنها نگذارند.
دوست ديرينش، «عينالله توكلي جويباري»، در گذر از آن سالها اينگونه ميگويد: «در زمان فعاليت در پايگاه «شهيد توكلي» جوانمحله، او و شهيدان «حسين طبري» و «مصطفي پوشيان»، از جمله نيروهاي مؤثر و فعّال بودند كه با حضور گسترده در جبهههاي نبرد، مشوق دوستان و نسل جوان، جهت رفتن به ميادين جنگ ميشدند. مطيع در آموزش به نيروهاي جوان و آشنايي آنها با فنون نظامي، پشتكار و مهارت خاصي داشت.»
سيّد مطيع در 25/12/1362 به عضويت رسمي سپاه پاسداران در آمد و خدمات بيشائبهاي را در اين راستا ارائه كرد؛ از جمله فرماندهي قله در مريوان، جانشيني گردانهاي حضرت فاطمه(س) و حضرت ابوالفضل(ع)، مسئوليت دسته و فرماندهي گروهان.
عملياتهاي بدر و رمضان، ازجمله ميادين حضور او در دوران دفاع مقدس ميباشد.
اين عزيز بزرگوار در هورالعظيم از ناحيه دست، مجروح و در بيمارستان اهواز بستري شد.
و امّا حكايت اين پاسدار رشيد مازندراني به روايت همرزم آن روزهايش، «عينالله تبريزي»: «سال 61 یا 62، در طلائيه، زمانیکه مسئول دسته گردان مسلمبنعقيل بودم، با او آشنا شدم. داراي روحيه بالا و اخلاق جذّابي بود؛ به طوري كه با اولين برخورد، او را به عنوان يك دوست صميمي پذيرفتم. از همان سال تا زمان شهادت، هرگز نديدم كه لبخند به لبانش نباشد. انصافاً چهره بشّاش و شوخطبعيهاي او، نسبت به ديگر خصوصياتش زبانزد بود. هر وقت كه ناراحت بوديم و ميخواستيم گرفتاريهايمان را فراموش كنيم، با سیدمطیع كه بوديم، انصافاً همه آنها را فراموش ميكرديم. او در جوانمحله هم محبوبيت خاصي بين مردم داشت. اين را بعد از شهادتش متوجه شدم.»
سيّد مطيع در سال 1365 بود که بانوئي عفيفه به نام «معصومه مژده» را به همسري اختيار كرد كه ثمره زندگي مشتركشان، تنها يادگارش «سميه» است.
سیّدمطیع، در آخرين اعزام، بسيار خوشحال بود. ساك خودش را برداشت و با همسرش خداحافظي كرد. وقتي تنها فرزندش را به او دادند، او را در آغوش مادرش گذاشت و اينگونه به نگاه متعجّبانه اطرافيان پاسخ داد: «بهتر است به من عادت نكند كه دلبستگي داشته باشد.»
در نهايت، اين سردار سربلند مازندراني در 23/3/1367، طي عمليات بيتالمقدس 7 در شلمچه به جمع ياران شهيدش پيوست؛ و سپس، با تشييع اهالي شهيدپرور جويبار، تا گلزار شهداي زادگاهش بدرقه شد.