هاجر خواهر شهید: وقتی برای آخرین بار می خواست به جبهه برود مخفیانه می رفت و فقط به ما خواهرها گفته بود و به والدین نگفته بود تا مانع او نشوند.
وقتی مادرم ساک آماده اش را دید به پدر گفت: و آن ها هم به شهید اجازه دادند و مادرم یک جمله گفت آن این بود که: «پسرم! برو من که از «ام لیلا بالاتر نیستم، خدا پشت و پناه تو باشد.»