*زندگی نامه شهيد علياوسط مُسلمي*
فرزند: رستمعلي
پيشه «رستمعلي»، كشاورزي بود و «بانو»، خانهدار و زحمتکش. زوج متديّني كه در سال 1341 چشم به راه تولد چهارمين ثمره زندگيشان بودند.
خردسالي «علياوسط» در كوچه پسكوچههاي روستاي «كارگرد محلّه» از توابع «خرّمآباد» تنكابن سپري شد.
تحصيلاتش به مقطع متوسطه در دبيرستان «سنايي» خرمآباد ختم ميشود.
ناگفته نماند كه او به دليل عزيمت به جبهه، صرفنظر از قبولي دانشگاه، راهي سنگر جهاد با دشمن شد.
در اوصاف تقيّدات ديني علياوسط، همين بس كه در اداي نماز جمعه و جماعت و رعايت احكام شريعت، اهتمامي خاص داشت و اغلب به تلاوت قرآن مشغول بود. علاوه بر آن، از سر ارادت به خاندان طهارت، از بنيانگذاران مراسم سوگواري در محل بود.
«علياعظم» در بيان خلقوخوی برادرش چنین نقل ميكند: «فردي متواضع و صبور بود و در رفتار با پدر و مادر، رئوف و مؤدب. از اينرو براي ساير اعضاي خانواده، الگو بود. گشادهرو، صدیق، بسیار فروتن و با حجب و حیا بود. در مراسم دعا شرکت میکرد. قرآن را خوب تلاوت میکرد. او از اولین کسانی بود که ذهن جوانان را نسبت به منافقین روشن میکرد. بسیار خوشرو بود. بیشتر اوقاتش را در انجمن اسلامی محل یا کمک به خانوادههای نیازمند میگذراند.»
علیاوسط که تحتتأثير انديشههاي امام خميني بود، در اكثر تظاهرات ضدّ طاغوت در تهران حضور داشت.
در روستاي «شهيدآباد» نيز، اوّلين كسي بود كه ذهن جوانان را نسبت به اهداف انقلاب، روشن ساخت. او در روستاي خود كتابخانهاي ايجاد كرده بود كه كتابهای امام خميني و نوار سخنراني ايشان را در اختيار جوانان قرار ميداد. حتّي اين كتابخانه توسط عناصر ضدّ انقلاب به آتش كشيده شد، امّا علياوسط هرگز از فعاليتهاي سياسي خود دست نكشيد. او میگفت: «باید در برابر منافقین ایستاد.»
شعارنويسي نيز، از جمله اقدامات علیاوسط در آن ايّام به شمار ميرود.
او از بنيانگذاران بسيج خرّمآباد و سپاه تنكابن بود و در جهاد نيز، مشاركت داشت. علاوه بر آن، چند سالي هم عهدهدار سِمَت محافظت از امامجمعه وقت تنكابن، «حاجآقا رحمت» بود.
علیاوسط اوّلين بار در هجده سالگي راهي جبهه مريوان شد.
او يك بار در شوش دانيال از ناحيه گوش آسيب ديد و يك بار هم در حين خدمت، در انبار مهمات از ناحيه مچ دست زخمي شد.
علياوسط كه در كِسوت فرماندهي نيز خدمات فراوانی از خود به يادگار نهاد، سرانجام در 10/2/1361 در اهواز به خيل ياران شهيدش پيوست. سپس با حضور گرم اهالي شهيدآباد، در بوستان شهداي اين محل به خاك سپرده شد.
*وصيتنامه شهيد علی اوسط مسلمي*
اين وصيتنامه انسان را تكان مي دهد. (امام خميني)
پدرم! شما آگاهتر از آن هستيد كه من بخواهم نصيحتتان كنم. ولي همينقدر به عنوان يادآوري به شما مي گويم و اميد است كه هميشه، همچنان مقامي براي برادران و خواهرانم باشي. پدرجان اسلام امروز به خون اين فرزندت نياز دارد. حسين در كربلاي ايران صداي هل من ناصر سر داده و بر ماست كه به نداي امام خود لبيك گوئيم و به ياران صديق در كربلاي حسين بپيونديم. و تو پدرم با اينكه داغي ديده اي، خودت را براي شهادت فرزندت آماده كن. خودت را آماده كن تا در جوار خانواده هاي شهيدان قرار بگيري.
مادر خوبم! شايد نتوانم با قلم علاقه خود را به تو و ديگر اعضاي خانواده ام بيان كنم و شايد ندانيد كه چقدر دوست دارم در كنار شما باشم، اما مادر خوبم مي خواهم بگويم كه علاقه ام به خداوند تبارك و تعالي و مكتب اسلام و علاقه ام به امام زمان و نائب بر حقش خيلي بيشتر از شماست.
برادر و خواهرم! آگاه و هوشيار باشيد كه دشمنان در كمين شما نشسته اند. برادر ..... دنيا راهي است كه من و تو رهگذر آنيم پس با خدا باشيم كه در اين مسير تله هاي زيادي پيش پايمان نهاده اند به خدا توكل كنيم كه منحرف نشويم. امروز روز امتحان است و برادر كوچكتان اين سعادت را پيدا كرده كه در كنار ياران امام و از سربازان صاحب الزمان باشد اميد است كه خداوند توفيق سعادت نصيبمان كند تا به شهداي صدر اسلام بپيونديم.
اميدوارم در صورتي كه شهيد شدم مرا به عنوان عضو كوچكي از انجمن اسلامي بدانيد و در اعلاميه ها حتما قيد كنيد كه عضوي از انجمن اسلامي شهيد آباد هستم.
والسلام
(ضمنا متذكر مي شويم كه برادر شهيدمان علي اوسط مسلمي عضو فعال و مفيدي در انجمن اسلامي شهيدآباد بوده و هميشه در هنگام سختي گره گشاي راه انجمن بود و او سرسختانه در مقابل منافقين ايستاده، او هميشه جايش در ميان ما خالي است و ما با توكل بر خداي بزرگ راه آن شهيد عزيز و ديگر شهدا را دنبال خواهيم كرد باشد تا خداي بزرگ نصرت و سعادت عنايت نمايد.
به اميد فزوني عمر پربركت رهبر كبير امام خميني – درود به شهداي خونين كفن ما انجمن اسلامي شهيدآباد.
تكثير: جهاد سازندگي خرم آباد.