مادر شهید با بیان خاطرهای می گوید: «پسرم روز 22 بهمن به جبهه رفت. روزی که به من گفت میخواهد برود و من گفتم: کی برمیگردی،تا روز عرفه برمیگردی یا نه؟
او در جواب گفت:آمدن یا نیامدن من با خدا است.»
گفتم: چرا میخواهی بروی. الآن جنگ است و من تا کی چشم انتظاری بکشم؟
گفت :«جنگ باشد. من اهل کوفه نیستم که امام تنها بماند.»
گفتم: برو خداوند پشت و پناهت باشد.
او رفت من آمدم خانه و کمی گریه کردم و گفتم: خدایا پسرم رفت و برگشت او معلوم نیست من او را در راه تو دادم. یکی دیگر از پسرهایم رفت و با یک پایش برگشت و گفتم آن یکی را در راه خدا دادم حالا این پسرم را به تو میسپارم پشت و پناهش باش.»
در وصف اخلاقیات و شخصیت شهید خواهرشهید، " بَنی" با ذکر مطالب و مواردی می گوید: «محمدتقی حدود 3 سال نزد من بود و درسش را میخواند او با من خیلی خوب و یکرنگ بود و خیلی به من علاقه داشت.
او شهادت را خیلی دوست داشت و همیشه میگفتک من در راه خدا، پیامبر و امامان باید شهید شوم.
همیشه سفارش میکرد که اسلام در خطر است. باید برای دفاع و حفظ اسلام و ایمانمان، تا پای جان برویم و تأکید زیادی بر مسأله حجاب داشت و میگفت: حجابهایتان را حفظ کنید.»