نام پدر : صادق
تاریخ تولد :1343/11/05
تاریخ شهادت : 1367/03/04
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید بهروز (رضا) مستشرق*

 

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهادت می دهم به یگانگی خداوند و شهادت می دهم به 124 هزار پیامبر و شهادت می دهم آخرین پیامبر حضرت خاتم النبین محمد (ص) فرستاده خداست بر ما کتابم قرآن مجید دینم اسلام، مذهبم شیعه و 12 امام معصوم پاک و صالح که در حقیقت حجت خدا در زمین هستند.

(امام خمینی) چه غافلا دنیا پرستان و بیخبران که ارزش شهادت را در صحیفه های طبیعت جستجو می کنند و وصف آنرا در سرودها و حماسه ها و شعرها می خوانند و می جویند و کشف آن از هنرها و تخیل و کتاب تعقل مدد می خواهند و حاشا که حل این معما جزء به عشق میسر نگردد که به ملت ما آسان نگردد.

(شهید بهشتی) ما شهیدان را از دست ندادیم بلکه آنان را بدست آوردیم و خودمان نیز زمانی بدست خواهیم آمد که شهید شویم به آمریکا بگوئید ما عاشقیم عاشق شهادتیم هیچ شنیده اید عاشقی را از معشوق بترسانند.

در حالی این وصیت را می نویسم که می دانم چند صباحی یا چند ساعتی به پایان عمرم نمانده و این بدن من به خاک باز می گردد بار الهی در هر نمازی که به سجده می رویم و می گوئیم به خاک می رویم و می گوئیم به خاک باز می رویم و بعد از آن بر می خیزیم و دوباره به خاک بر می گردیم. خدایا اگر در طول زندگیم در نماز و عبادات سستی کردم و آنرا یا آن حالت که شکرگزار تو باشم انجام نداده ام توبه می کنم خدایا خودت بهتر می دانی من چه کسی هستم انسانی سروپا آلوده به گناه.

خدایا به محمدت و به خمینی ات سوگند که بالاتر از خونم متاعی ندارم که هدیه کنم و این جان بی مقدار من هدیه به تو روح تو خمینی کبیر تا شاید مرا بیامرزی و توبه ام را بپذیری . ای جوانان ای ملت مسلمان در همه حال تسلیم خداوند باشیم و مسئولیتهای شرعی را به دوش بکشیم و از زیر این مسئولیت شانه خالی نکنین اگر کسی به جبهه نرفت خیال نکند که زرنگی کرده است خیر بلکه ضرر کرده و واقعاً هم به جبهه رفتن سعادت می خواهد بیائید برای مدت کمی هم که شده به فکر قیامت و قبر و لحظات جان دادن و آخرت و جهنم قهر الهی باشیم تا بتوانیم در آخرت توشه ای برداریم اگر گناهکار بودیم تویه کنیم و اگر انسان خوبی بودیم بهتر []من در طی 23 سال زندگیم مانند حسین لحظه ای برای من لذت بخش تر نیست و از خدای بزرگ می خواهم هنگام شهادت امام حسین (ع) را در آغوش بگیرم تا شاید در آن دنیا همراه اصحاب امام وارد بهشت شوم و ای عزیزان بدانید که من و امثال من از این دنیا رخت بربستیم تا اینکه راهمان رهرو داشته باشد من و دیگران خون خود را بیهوده به زمین نریخته بلکه آگاهانه و عزمی راسخ به این راه پا نهاده ایم مگر ما از امام حسین (ع) بیشتر هستیم که خاک پای آن حضرت هم نمی شویم ای عزیزان حرفها و نصایح گوهر بار حضرت امام عزیزمان را عمل کنیم تا وحدت و یگانگی در ما بیشتر شود برادران اسلحه از دست افتاده ما را بگیرید و هدفمان که همان هدف آقا و مولایمان امام حسین در صحرای کربلا بوده است را ادامه دهیم و ای کسانی که فعلا پست و مقام دارید نکند خدای ناکرده این مقامهای ظاهری دنیا شما را گول بزند سعی کنید پیش خداوند مقامتان بالا باشد.

این توصیه برادرانه را به این مسئولین ونمایندگان امت مسلمان می کنم که باندبازیها و اختلافات سلیقه را کنار بگذارید و به فکر اساسی مملکت که در حال حاضر جنگ است بپردازید و اگر اختلاف این کار را بکنید گناه بزرگی (کبیره) است.

اگر می خواهید ارواح شهدا راحت و آسوده باشند دست از این کارها پوچ و بیهوده بکشید و جا دارد از این دولت خدمتگزار به عنوان یک برادر حقیر نظر کنم که با مشکلات جنگ مملکت چگونه مقابله و پیروز شده است در طی مدتی که در جبهه ها بودم دوستان زیادی از میانمان رفتند و ناراحت بودم ولی الان با دلی پر از شادی به سوی آنها پر می کشم و چهره پرنور آنها را می بوسم.

سخنی با پدر و مادر عزیزم: انشاالله مرا می بخشید و حلالم می کنید که فرزند خوبی برایتان نبودم و آرزوهای بزرگی داشتید که میسر نشد ولی این را بدانید که رضای خداوند بود که از این جهان رخت برکشم خلاصه روزی باید رفت ولی چه بهتر که در راه عشق به خدا و ولایت امام و رهبری رفت.

پدر و مادرم می دانم که دوست داشتید مرا داماد کنید و مرا در لباس دامادی ببینید ولی من معشوق خود را یافتم و به سویش پرکشیدم و این را از ته قلب می گویم.

و ای خواهرانم همچون زینب زندگی کنید وضع حجابتان را بیش از پیش بیشتر کنید که روح ما در آرامش است و در پایان از تمام برادران به نحوی که از من بدی دیدند مرا به بزرگواری خود حلال کنند (سلام مرا به پسرعموی اسیرم برسانید و به او بگوئید که آرزوی دیدار او را داشتم که خواست خدا نبود انشاالله در آن دنیا دیدار خواهیم کرد.

 

والسلام

رضا مستشرق

جنگ جنگ تا پیروزی

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار


زندگی نامه

شهيد رضا مستشرق

فرزند: صادق

«روز نوزدهم ماه مبارك رمضان بود. ده عدد، 50 توماني به من داد و گفت: من كه دارم به جبهه مي­روم! اگر برگشتم، آن را به من پس بدهيد. اگر هم برنگشتم، خب! خودت مي­داني...! وقتي به شهادت رسيد، آن پول را روي تابوتش ريختم.»

دل­گفته­هاي «فخري»، ما را به تقويم سال 1343 مي­برد. آن­گاه كه صداي گريه نوزادي در پنجمين طلوع بهمن ماه، بهاري زودهنگام را براي او و همسرش، «صادق» به ارمغان آورد. نو رسيده­اي كه اگرچه نامش «رضا»، بود، امّا اغلب «بهروز» صدايش مي­زدند.

دوره ابتدايي­اش در دبستان «شريعت» زادگاهش، «ساري» سپري شد. سپس با گذر از مقطع راهنمايي در مدرسه فردوسي همين شهر، وارد دبيرستان «طالقاني» ساري شد. او دانش­آموز پايه سوّم متوسطه بود كه به قصد عزيمت به جنگ، ترك تحصيل كرد.

زمزمه­هاي انقلاب كه در شهر پيچيد، اين نوجوان بابصيرت نيز هم­پاي ديگر تظاهرات­كنندگان فرياد دادخواهي سر داد. وي بعد از ظفرمندي قيام مردم ايران، فعاليت­هايش را در جهاد و ديگر زمينه­هاي فرهنگي ادامه داد.

علاوه بر آن در سركوب تحرّكات منافقين نيز شركت داشت. رضا از 15/3/1361 به مدّت 9 ماه در سِمَت تك­تيرانداز در جبهه كردستان به سَر بُرد.

وي تا سال 1364 در واحد عمليات سنندج و از همين سال الي 1365 در گردان رزمي مشغول خدمت شد. سپس در 23/10/1366 به عضويت سپاه درآمد و تا 4/3/1367 عهده­دار سِمَت جانشيني گروهان از گردان امام علي (ع) در تيپ سوّم لشكر 25 كربلا شد.

ناگفته نماند كه اين دليرمرد مازندراني، دو بار در عمليات والفجر 8 دچار جراحت جسماني و عارضه شيميايي شد كه منجر به بستري شدن وي در بيمارستان فياض­بخش تهران، شهيد بقايي اهواز و بوعلي­سينا ساري گرديد. عاقبت، رضا در 4 خرداد ماه سال 1367 در كربلاي ايران، شلمچه، سر به آستان معبود نهاد و جان به جانان دوست تقديم نمود. جسم مطهّرش نيز با همراهي اهالي قدرشناس ساري، تا گلزار شهداي «ملامجدالدين» اين شهر بدرقه شد.

و امّا روايتي ديگر از مادر:

«نماز شبش ترك نمي­شد. يك شب كه مشغول تلاوت قرآن بود، فكر كردم راديو روشن است. رفتم سمت اتاقش كه آن را خاموش كنم. ديدم گرم خواندن نماز شب و قرآن است. گفت: مادر! چه شد كه به اتاقم آمدي!؟ گفتم: فكر كردم در اتاقت راديو روشن است. آمدم كه خاموش­اش كنم. من آن زمان نمي­دانستم كه آن­گونه قرآن را با صوتي زيبا تلاوت مي­كند.»