محمد عسگری دوست شهید: یک روز به اتفاق شهید در یک روز بسیار آفتابی بعد از آب تنی به پشت چادر بالا تپه ها جهت استراحت رفته بودیم و بر اثر خستگی به خواب رفت که مدتی نگذشت شهید از خواب بیدار شد و من از چهره ایشان متوجه شدم حالت طبیعی ندارد و از او سئوال کردم چه شده؟
رو به من کرد گفت: «من الان خواب دیدم شب عملیات فرا رسیده و من در این عملیات به شهادت رسیدم و مردم رباط در تشییع جنازه من بسیار ناراحت و غمگین بودند.»
من هم به شوخی به او گفتم: «محمد ولی! من در تشییع جنازه ات بودم.»
گفت: «بله!» من هم برای خنده به او گفتم شما در اول عملیات به شهادت می رسی و شهید مسافری در جواب من گفت: «آقای عسگری! شهادت یکی از آرزوهای قلبی من است اما برای برادر بزرگ ام بسیار سخت می باشد.» ایشان در سال 61 در عملیات محرم پس از ساعاتی از جنگ به شهادت رسید.