نام پدر : احمد
تاریخ تولد :1335/10/27
تاریخ شهادت : 1361/10/09
محل شهادت : فکه

وصیت نامه

ما پيروان علی(ع) هستيم که امروز خداوند اين منت را بر ما نهاد و در آزمايش الهی سربلندمان کرد. آری پيروان همان علی(ع) هستيم که در مقابل ظلم و ستم ساکت ننشست و عليه ظلم قيام کرد...

وقتی که پيرو علی(ع) باشيم نمی توانيم ساکت بنشينيم تا اسلام در خطر بيفتد و غارت گران قرن به مملکت اسلامی تجاوز کنند. من به جبهه حق عليه باطل می روم تا بتوانم دينم را نسبت به اسلام و انقلاب ادا نمايم...

ای مادر عزيز! در اين راه آنقدر مقاومت خواهم کرد و شکنجه خواهم کشيد و حتی حرف هايی از اين کوردلان خواهم خورد تا اين که لياقت آن را پيدا کنم تا با آخرين وسيله بدنم که خونی در رگ هايم جاری است انقلاب اسلامی را به تمام جهان صادر کنم...

اگر در اين جنگ پاهايم قطع گردد با دست و اگر دستم قطع گردد با زبانم و اگر زبانم قطع شود با چشمم و اگر چشمم از کاسه درآيد با آخرين وسيله بدنم که خونی در رگ هايم جاری است انقلاب اسلامی خود را به رهبری قائد اعظم امام خمينی به تمام جهان صادر می کنم. خون خود را می دهم و شما بازماندگانم پيام خون مرا بدهيد...

تشکر می کنم از مادر که دعا می کرد که فرزندش شهيد شود. من نمی دانم چه بگويم چه بگويم، فقط می توانم بگويم که فاطمه زهرا(س) را زيارت کنی. آری مادر عزيزم! خدا از تو راضی و خشنود است. مادرم! اگر من شهيد شدم، شما شال عزا بر سر مگذار، جشن بگير و خوشحال باش که رسالت مادری خود را خوب انجام دادی...

ای امت مسلمان ايران! بدانيد که هر قطره خون شهدا دارای پيامی است و بر شماست که پيام خون را به جهانيان برسانيد و اسلام را با رسالت سجاد گونه تان صادر کنيد. به شما مژده می دهم که با داشتن جوانانی عاشق در راه خدا که جان شيرين خود را در کف نهاده اند و هر لحظه در انتظار شهادت به سر می برند ما شکست نخواهيم خورد. چون نيروی الهی در وجود رزمندگان ما است. آموزگار آنها سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين(ع) می باشد که چگونه مردن را چه خوب آموخت و از اين رو اسلام مستحکم تر و پابرجاتر خواهد ماند. پس اسلام پيروز است چون عاشق دارد...

زندگی نامه

شهید صادق مزدستان

فرزند: احمد

صدای گریه‌اش که در خانه طنین‌انداز شد، زمستان سال 1335، بیست و هفتمین طلوع‌اش را پشت سر می‌گذاشت. احمد که آن روزها حسّ ناب پدرانه را تجربه می‌کرد، نوزاد نو رسیده را «صادق» نامید. فرزندی نیک سیرت و نیکو صورت که تقدیری دیگر گونه داشت.

ردّ پای کودکی‌اش را که در قائمشهر بگیریم، می‌رسیم به میز و صندلی‌های دبستان دهقان. از آن‌جا بود که سیر علم را دنبال کرد تا مدرک دیپلم را گرفت.

با حضور در باشگاه‌های قائمشهر به ورزش مورد علاقه‌اش، فوتبال روی آورد. بهره‌مندی از یک روحیه خاص ورزشکاری و اخلاقی، صادق را محبوب دیگران کرد؛ فردی فروتن و خوش خلق که مرام پهلوانی‌اش زبان‌زد همه بود. کسب مقام قهرمانی آموزشگاه‌های مازندران همراه با تیم فوتبال باشگاه‌شان، از جمله عناوین ورزشی است که صادق در آن سهیم بوده است. او در سال 56 مور توجه‌ی آقای بهمن صالح، مربی تیم ملوان بندر انزلی قرار گرفت، اما این یل نامدار مازندرانی با توجه به شرایط آن زمان، ترجیح داد برای مدتی ورزش را کنار بگذارد و به انجام فعالیت‌های سیاسی و مذهبی خود علیه رژیم پهلوی بپردازد.

این سرباز گوش به امر رهبر، لحظه‌ای آرام نمی‌گرفت و در راه به ثمر نشستن نهال نوپای انقلاب به صورت شبانه‌روزی فعالیت می‌کرد. بعد از ظفرمندی این نهضت مردمی، در انجمن اسلامی شهید «مسعود دهقان» در قائمشهر مشغول انجام وظیفه شد. او که زندگی‌اش را وقف انقلاب کرده بود، در قائمشهر و دیگر شهرهای استان برای منسجم کردن بچه‌های مسلمان، جهت مبارزه با منافقین و پاسداری شبانه‌روزی زحمات زیادی را متحمّل شد. بعد از آن برای سرکوبی انقلاب به کردستان عزیمت کرد. شیپور جنگ که نواخته شد، در دوم آبان سال 59، خود را به گروه چریکی شهید چمران رساند و در کنار آن‌ها رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد. نبرد مردانه‌اش در دیار حَمیّت و همّت، سوسنگرد نیز از دیگر حماسه‌هایی است که از او به یادگار مانده است.

وی همزمان با تشکیل تیپ کربلا به آن پیوست و بعد از مدت کوتاهی به علت شایستگی‌ای که از خود نشان داد به سمت فرماندهی گروهان منصو شد. اندکی بعد هم فرماندهی گردان صاحب‌الزمان را به او واگذار کردند. صادق در عملیات‌های فتح‌المبین، بیت المقدس و رمضان نیز حضور داشت و چندبار دچار مجروحیت شد. وی در عملیات محرم با رشادت‌هایی که از خود نشان داد، فاتح عملیات لقب گرت و مُفتخر به دریافت نشانی از سوی حضرت امام خمینی (ره) شد.

در یکی از مرخص یهایی که توانست مدتی در قائمشهر بماند، تیم فوتبال «شهید رجایی» را بنیان گذاشت و بازوبند کاپیتانی را از سوی مربی دریافت کرد. وی که به ورزش اسلامی معتقد بود، در مکتبی نمودن این تیم تلاش زیادی به خرج داد؛ تا جای یکه تیم شهید رجایی بعد از مدت کوتاهی به عنوان یک تیم منضبط و با اخلاق شناخته شد. صادق اندکی بعد از سر و سامان دادن این تیم، زلفش را به دل «گیسو» پیوند زد و با او پیمان ازدواج بست.

اما دامادی او چند روزه بود چرا که حنظله‌وار عزم حجله‌ای دیگر کرد و از شهر و دلبستگی‌هایش دل کند. این بار اما به سمت فرماندهی تیپ پیاده 2 مکانیزه لشکر ویژه 25 کربلا منصوب شد.

طبق گفته همرزمانش صادق بارها گفته بود:

«من مُزدستان‌ام. آن‌قدر در جبهه می‌مانم تا مُزدم را بِستانم.»

سرانجام این سرباز خستگی‌ناپذیر وطن در 9 دی سال 61 طی یک عملیات شناسایی، در منطقه عملیاتی «عین خوش» در فکّه شراب وصل نوشید و به ضیافت معشوق شتافت.

این قهرمان مازندرانی حالا سال‌هاست که در گوشه‌ای از بوستان شهدای «سید ملال» قانمشهر آرام گرفته است.

 


وصیت نامه

اسکن وصيتنامه در قسمت تصاوير موجود مي باشد