پدر شهید می گوید: روزی شهید به اتفاق برادرش سر زمین شالیزار رفتند که کار کنند، همسایه بغل دستی ظاهراً خسارتی به شالیزار وارد کرده بود و برادرش متوجه این موضوع شد و شروع به فحاشی و دشنام و داد و بیداد کرد، خیلی داغ کرده بود که نزدیک بود میان شان درگیری ایجاد شود و در این جا بود که دیدم شهید به برادرش گفت: برادرم! هنوز معلوم نیست که این فرد این کار را انجام داده یا نه. چرا ناسزا می گویی؟ برویم با او صحبت کنیم شاید دلیل داشته باشد و به عمد این کار را انجام نداده باشد. چرا اعصابت را خورد می کنی و با فحاشی کردن گناه می کنی؟. این حرف های شهید انگار یک پارچ آب سرد روی سر برادرش بود؛ برادرش ساکت شد و با هم صحبت کردند و مسئله را حل کردند.
پدر شهید می گوید: من پیمانکار طرح جنگل بودم که چند کارگر نیز با من کار می کردند. شهید علی اکبر با این که جوان بود همیشه به من می گفت: اول دستمزد کارگرهایت را بده. هیچ وقت مزد کارگر را عقب نینداز که این کار گناه دارد. او حساب کارگرها را بیش تر وقت ها خودش انجام می داد و می گفت: بابا! یک تومان اضافه بده ولی مزد کارگر را دیر یا کم نده که اگر این کار بکنی گناه است. ایشان نسبت به حقوق دیگران و حق الناس حساس بود.