نام پدر : حبیب
تاریخ تولد :1340/01/01
تاریخ شهادت : 1362/08/02
محل شهادت : مریوان

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید رمضانعلی امیرخانلو*

 

بسم الله الرحمن الرحيم

به جبهه مي­روم تا به آزمايشگاه انسان­هاي پاك­باخته قدم گذارم.

با سلام به رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران، امام خميني و با سلام بر شهيدان انقلاب اسلامي ايران، با ياد خدا و با ياد چون بهشتي و ديگر ياران كه با خون خود درخت اسلام را آبياري نمودند. اكنون كه عازم جبهه­هاي نبرد هستم، احساس مي­كنم كه به سوي آزمايشگاه انسان­هاي پاك­باخته قدم مي­گذارم كه با نثار خون خود بزرگ­ترين حماسه بشريت را آفريدند و رحمت خداوند بر شهيدان راه اسلام و بر صالحين و درود بر امام خميني. اي خدا! مرگم را در راه خودت قرار بده و خونم را بپذير و بر گناهانم قلم عفو بكش اگر نتوانستم آن­طوري كه بايد و شايد در خدمت اسلام باشم و نتوانستم هم برخودم و هم بر جامعه­ام خدمت كنم مقرر فرما كه خونم در راه تو ريخته شود و جامعه مسلمين را فيض بخشد. پيامبر اسلام و اي ائمه طاهرين و اي شهيدان به خون خفته انقلاب اسلامي نزد خدا! مرا شفاعت كنيد. اي مظلوم به خون خفته كربلا! دلم براي شما پرپر مي­زند و اي پيامبران الهي و اي شهيدان دلم براي شما ذره­اي شده است. اي روح خسته من از زندگي پست دنيا پر بكش به سوي خدايت و اي برادران و خواهران بازماندگان شهدا! زندگي فريبنده است مبادا درگيرودار زندگي روي وراثت خون شهيدان به دعوا بپردازيد. قدرت و مقام و پست خودخواهي و كبر و غرور خودبيني در انتظار ضعيفان است. زندگي اگر از مجراي قرآن و ولايت نگذارند پوچ و بيهوده است و اگر از اين دو مجرا بگذرد و هدف و مرگ در اين حالت دوست داشتني است. اين حقيقت بزرگي است كه همه انسان­ها از آن آگاه نمي­شدند. اين­جا به راهي مي­روم كه خدايم در قرآن فرموده است و من وهله اول بايد از پدر و مادرم كه در بزرگ كردن من با هزار زحمت و بدبختي از هيچ فداكاري دريغ ننموده­اند تشكر مي­كنم وقتي دست­ها پينه بسته خود را بر سر و صورتم مي­كشيدند و مرا آسايش كامل مي­دادند هرچند كه من در برابر زحمات خدمتي نتوانستم بكنم. من از آنان درس بزرگي را آموختم. درس مبارزه با كفار و مبارزه با كساني كه به اسلام و ميهنم خيانت كرده­اند. پدر و مادر! خواهران و اي برادران! اگر در حضورتان اشتباه كردم، مرا ببخشيد و اگر بخواهيد روح مرا شاد كنيد در شهادت بر سر قبرم گريه نكرده و شاد باشيد تا دشمنان بدانند راهي كه مي­رويم راه سرور شهيدان حسين­بن­علي وتمام شهداي راه حق است. باري شايد قطره خون ناچيز من درخت تنومند و سربلند اسلام و نهال كوچك انقلاب اسلامي را آبياري كمك كند. اين پيام من به همه برادران و خواهران است كه اسلام را دريابند و راهي روند كه حسين­بن­علي رفت. راهي كه مردن در آن پيروزي است. همان­طور كه در جبهه آموختم هر مردن رفتن نيست و هر ماندن بودن نيست. زندگي­تان را با ماديات پر نكنيد و به اسلام بيانديشيد كه جواب­گوي تمامي نيازهاست. و پيام آخر به خانواده­ام اين است كه با همسرم عادلانه رفتار كنند تا جايي كه رضاي خدا باشد و از مسوولين مي­خواهم كه جسدم را در كنار برادرم شهيد نورالله دفن كنند در غير اين صورت شماها را نمي­بخشم. اگر در اين جنگ پاهايم قطع گردد و با دستم و اگر دستم قطع گردد، با زبانم و اگر زبانم قطع گردد، با چشم و اگر چشم قطع گردد و از كاسه درآيد، با آخرين وسيله بدنم كه خوني در رگ دارم و در رگ­هايم جاري است، انقلاب اسلامي خود را به رهبري قائم اعظم، امام خميني به تمام جهان صادر مي­كنم.

خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار    ستارگان كه رفتند تو خورشيد را نگهدار

خداحافظ، خداحافظ

پاسدار اسلام رمضان­علي اميرخانلو


زندگی نامه

شهيد «رمضان‌علي اميرخانلو»

نام پدر: حبيب‌الله

همگام با فروردين 1339، قدم به كاشانه «حبيب‌الله و ننه» گذاشت و زندگي اين زوج متديّن و فداكار را غرق شادي ساخت.

تحصیلات «رمضان‌علي» به پایه سوم متوسطه در دبيرستان «حنیف‌نژاد» زادگاهش «گلوگاه» در رشته فرهنگ و ادب ختم می‌شود.

او که پرورش‌یافته یک تربیت دینی بود، همواره در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی خاص داشت. با قرآن، این مصباح هدایت بشر نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

رمضان‌علی از اوايل انقلاب، در مجالس و تظاهرات ضدّ طاغوت حضور فعال داشت و با توزيع اعلاميه‌هاي امام‌خميني، به افشارگري‌هاي حكومت شاهنشاهي مي‌پرداخت.

او بعد از پيروزي انقلاب، آمادگي خود را در پايگاه بسیج «شهيد دستغيب» مسجدجامع گلوگاه اعلام كرد. لذا، جهت سركوبي ضدّ ‌انقلاب، شب‌ها به گشت‌زني مشغول بود.

ناگفته نماند که در تشکیل انجمن اسلامی نیز، نقش قابل توجهی داشت.

با گفته‌های «سمیع‌الله مظفری»، گذری به خلق‌وخوی دوست دیرینش می‌زنیم؛ «فرد خوش‌روئی بود و هرگز کسی را از خود نمی‌رنجاند. خودش را یک بسیجی می‌دانست و تلاشش بر این بود که الگوی دیگران باشد. از این‌رو، محبوبیت و بار تاثیرگذاری خاصی روی افراد داشت.» 

با آغاز تحرکات منافقین در سیاهکل، او خود را به آن خطه از کشور رساند تا دوشادوش دیگر نیروهای رزمنده، به مبارزه با آنان بپردازد.

رمضان‌علی نخستين بار با اولين گروه اعزامي بسيج گلوگاه، در سال 1359 راهي كردستان شد و مدّت سه ماه در سرماي طاقت‌فرساي آن منطقه به سَر بُرد.

او از 20 شهريور 1361، در کسوت بسيج ويژه خدمت ‌كرد؛ تا اين‌كه در 21 آذر همین سال(61)، به  عضويت سپاه در آمد. او دو ماه بعد نیز،  به عنوان مسئول تعاون در سپاه بندر گز انتخاب شد.

فرماندهي دسته در دزلي و پنجوين، و جانشيني گروهان و فرماندهي گروه ضربت در گروهان رزمي، از جمله خدمات ارزنده او به‌شمار مي‌رود.

آقای مظفری در ادامه اذعان می‌دارد: «آخرين اعزام او چند روز بعد از عروسي­اش بود. دوستان گفتند: شما تازه‌داماد هستيد. الان به جبهه نرويد تا مدّتي بگذرد. امّا او قبول نكرد و گفت: جبهه به ما نياز دارد و من بايد بروم.» 

در نهایت، رمضان‌علی در 2/8/1362، طي عمليات والفجر 4 در مريوان، جامه سرخ شهادت را به تن كرد و به لقاي حق پيوست. سپس با بدرقه همسرش «زهرا محمودجانلو»، در گلزار شهداي «سفيدچاه» گلوگاه آرام گرفت.

و اما روایتی از «سید رسول نبوی»، که به نقل از دوستان، درباره هم‌رزم شهیدش این‌گونه بیان می‌دارد: «در عملیات والفجر 4 همه در این فکر بودند که چگونه از منطقه صعب‌العبور به خاک دشمن نفوذ کنند. رمضان‌علی به لحاظ درایت و توانمندی جسمی، از روحیه خوبی برخوردار بود و توانست در نیروهای تحت امرش نیز، انگیزه ایجاد کند. او حرفش این بود که خونسردی‌تان را حفظ کنید. قطعا ما پیروز هستیم. او ابتدا نیروها را سازماندهی، و سپس خودش پیشاپیش دسته، حرکت کرد. به‌گونه‌ای که تا نوک قله کله‌قندی پیشروی کردند. حال آن‌که آتش دشمن به حدی بود که کوچک‌ترین اشتباه، منجر به شهادت می‌شد. او حتی توانست بعد از عملیات، معبری را باز کند تا نیروها بتوانند به پایین کوه برسند. اما رمضان‌علی هنگام پایین آمدن از کوه، ناله یکی از دوستانش را شنید. لذا، وفاداری و غیرتش اجازه نداد که دوستش «اسماعیل سلیمی»[1] را تنها بگذارد. برای همین، ناگهان در میدان مین قرار گرفت و کنار دوستش به لقاءالله پیوست.»

 



[1] . شهید.