شهيد «رمضانعلي اميرخانلو»
نام پدر: حبيبالله
همگام با فروردين 1339، قدم به كاشانه «حبيبالله و ننه» گذاشت و زندگي اين زوج متديّن و فداكار را غرق شادي ساخت.
تحصیلات «رمضانعلي» به پایه سوم متوسطه در دبيرستان «حنیفنژاد» زادگاهش «گلوگاه» در رشته فرهنگ و ادب ختم میشود.
او که پرورشیافته یک تربیت دینی بود، همواره در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی خاص داشت. با قرآن، این مصباح هدایت بشر نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
رمضانعلی از اوايل انقلاب، در مجالس و تظاهرات ضدّ طاغوت حضور فعال داشت و با توزيع اعلاميههاي امامخميني، به افشارگريهاي حكومت شاهنشاهي ميپرداخت.
او بعد از پيروزي انقلاب، آمادگي خود را در پايگاه بسیج «شهيد دستغيب» مسجدجامع گلوگاه اعلام كرد. لذا، جهت سركوبي ضدّ انقلاب، شبها به گشتزني مشغول بود.
ناگفته نماند که در تشکیل انجمن اسلامی نیز، نقش قابل توجهی داشت.
با گفتههای «سمیعالله مظفری»، گذری به خلقوخوی دوست دیرینش میزنیم؛ «فرد خوشروئی بود و هرگز کسی را از خود نمیرنجاند. خودش را یک بسیجی میدانست و تلاشش بر این بود که الگوی دیگران باشد. از اینرو، محبوبیت و بار تاثیرگذاری خاصی روی افراد داشت.»
با آغاز تحرکات منافقین در سیاهکل، او خود را به آن خطه از کشور رساند تا دوشادوش دیگر نیروهای رزمنده، به مبارزه با آنان بپردازد.
رمضانعلی نخستين بار با اولين گروه اعزامي بسيج گلوگاه، در سال 1359 راهي كردستان شد و مدّت سه ماه در سرماي طاقتفرساي آن منطقه به سَر بُرد.
او از 20 شهريور 1361، در کسوت بسيج ويژه خدمت كرد؛ تا اينكه در 21 آذر همین سال(61)، به عضويت سپاه در آمد. او دو ماه بعد نیز، به عنوان مسئول تعاون در سپاه بندر گز انتخاب شد.
فرماندهي دسته در دزلي و پنجوين، و جانشيني گروهان و فرماندهي گروه ضربت در گروهان رزمي، از جمله خدمات ارزنده او بهشمار ميرود.
آقای مظفری در ادامه اذعان میدارد: «آخرين اعزام او چند روز بعد از عروسياش بود. دوستان گفتند: شما تازهداماد هستيد. الان به جبهه نرويد تا مدّتي بگذرد. امّا او قبول نكرد و گفت: جبهه به ما نياز دارد و من بايد بروم.»
در نهایت، رمضانعلی در 2/8/1362، طي عمليات والفجر 4 در مريوان، جامه سرخ شهادت را به تن كرد و به لقاي حق پيوست. سپس با بدرقه همسرش «زهرا محمودجانلو»، در گلزار شهداي «سفيدچاه» گلوگاه آرام گرفت.
و اما روایتی از «سید رسول نبوی»، که به نقل از دوستان، درباره همرزم شهیدش اینگونه بیان میدارد: «در عملیات والفجر 4 همه در این فکر بودند که چگونه از منطقه صعبالعبور به خاک دشمن نفوذ کنند. رمضانعلی به لحاظ درایت و توانمندی جسمی، از روحیه خوبی برخوردار بود و توانست در نیروهای تحت امرش نیز، انگیزه ایجاد کند. او حرفش این بود که خونسردیتان را حفظ کنید. قطعا ما پیروز هستیم. او ابتدا نیروها را سازماندهی، و سپس خودش پیشاپیش دسته، حرکت کرد. بهگونهای که تا نوک قله کلهقندی پیشروی کردند. حال آنکه آتش دشمن به حدی بود که کوچکترین اشتباه، منجر به شهادت میشد. او حتی توانست بعد از عملیات، معبری را باز کند تا نیروها بتوانند به پایین کوه برسند. اما رمضانعلی هنگام پایین آمدن از کوه، ناله یکی از دوستانش را شنید. لذا، وفاداری و غیرتش اجازه نداد که دوستش «اسماعیل سلیمی»[1] را تنها بگذارد. برای همین، ناگهان در میدان مین قرار گرفت و کنار دوستش به لقاءالله پیوست.»