*زندگی نامه شهيد حبيبالله مرادتبار*
نام پدر: حسين
در سال 1345 چونان آفتاب در تقدير «حسين و خاتون» درخشيد. نامش «حبيبالله» بود و چشم و چراغ زوجي زحمتكش و متديّن كه با رزق حلال، گذران عمر ميكردند.
خردسالياش در كوچه پسكوچههاي روستاي «عزيزك» از توابع «بهنمير» بابلسر خاطره شد.
در هفت سالگي به دبستان «دهخدا»ی زادگاهش راه يافت؛ اما به سبب شرايط نامساعد مالي آن روزها، تحصيلاتش به همان مقطع ابتدائي ختم ميشود.
در سال 1357 به حرفه خياطي روي آورد تا كمكحال خانواده در امر معاش باشد.
در ایام انقلاب، نوجوانی بیش نبود که به صفوف تظاهراتكنندگان پيوست و همنوا با آنان، نداي آزادي سر داد.
حبيبالله با آغاز جنگ تحميلي، در 7/6/1361 در كِسوت آرپيجيزن، رهسپار جبهه مريوان شد.
در 3/10/1364 به عنوان تيربارچي، دوباره راهی مناطق نبرد شد.
او همزمان با پوشيدن جامه پاسداري در خرداد 1365، به گردان صاحبالزمان پيوست و دوشادوش ديگر برادران رزمندهاش به دفاع از ميهن پرداخت.
حبیبالله در طول مدت حضورش در جبهههاي نبرد، دو بار آسيب ديد و در بيمارستانهاي صحرايي اهواز و اراك بستري شد.
و اما «معصومه كاظمي» از همسرش روایت میکند: «سه ماه بعد از ازدواج، به او گفتم كه من عاشق خانوادههاي شهدا و جانبازان هستم. گفت: اگر تو هم جزء خانوادههاي شهدا بشوي، افتخار ميكني؟ من خيلي ناراحت شدم و گريه كردم. گفت: تو كه اين خانوادهها را دوست داشتي! حالا كه اين حرف را به تو ميگويم، ناراحت ميشوي؟ گفتم: نه، دوست دارم جزء خانوادههاي شهدا باشی. گفت: بايد به من اطمینان خاطر بدهی كه وقتي به منطقه ميروم، نگران نباشم كه خانمم از آمدنم ناراحت است. شايد روزي كسي از تو بپرسد از اينكه جزء خانوادههاي شهدا هستي، افتخار ميكني! آنوقت تو چه خواهی گفت؟ گفتم: مطمئن باش راضی ام!»
او در ادامه ميگويد: «شب آخر كه همه فاميل جمع بودند، براي رفتن به جبهه از من امضا خواست. وقتي امضا دادم، پدرشوهرم گفت: حالا كه اين كار را كردي، شوهرت ديگر برنميگردد. من پشيمان شدم و به حبيبالله گفتم: برگه را بده تا امضايم را پس بگيرم. گفت: نه! امضا دادي، تمام شد. گفتم: ميگويند كه تو ميروي و ديگر برنميگردي. گفت: اين حرفها را باور نكن؛ من برميگردم. روز آخر، سرم را بوسيد و در حالي كه نگاهم ميكرد، رفت.»
و سرانجام، او در 12/12/1365 در شلمچه شربت شيرين شهادت را نوشيد و به ديدار حق شتافت. اگرچه، پيكر پاكش نُه سال بعد با وداع يادگارانش «نبيالله، ميثم و رامين» در بوستان شهداي «درزيكلا»ی عزيزك به خاك آرميد.