شهید «اباذر محمودی»
نام پدر: نوروزعلی
هفده روز از پاییز سال 1349 میگذشت که آفتاب عمرش در آسمان روستای «اَرمککلا» طلوع کرد. کودکانههایش در وسعت سرسبز روستا و کانون گرم خانواده «نوروزعلی و زلیخا» خاطره شد.
پدر، اگرچه کشاورز بود و سختکوش، اما از تربیت «اباذر» غافل نبود.
او پس از طی دوران تحصیل ابتدائی، به مدرسه راهنمائی «شهید نصرتالدین» محمودآباد رفت. سپس به مقطع دبیرستان همین شهر رفت و در رشته اقتصاد فارغ التحصیل شد.
اباذر، فردی صبور، صادق و سادهزیست بود. در امور کشاورزی، کمککار پدر و مادر بود و تمام تلاشش را به کار میگرفت تا آنها دچار مشکلات نشوند.
او ارادت زیادی به ائمه اطهار داشت و در ایام محرم، برای امام حسین(ع) مرثیهخوانی میکرد. در انجام اعمال عبادی نیز، بسیار کوشا بود. نمازش اصلاً ترک نمیشد و همیشه سر وقت میخواند.
اباذر، اگرچه در آغازین روزهای قیام مردمی سال 1357 کمسنوسال بود، اما سعی میکرد همکلاسیهایش را با امام خمینی و آرمانهایش آشنا سازد.
با پیروزی انقلاب و تأسیس نهادهای انقلابی، او به انجام فعالیتهای فرهنگی و تبلیغاتی روی آورد. در زمینه آموزش بسیجیان محلی نیز، فعالیت داشت.
اباذر در جمعآوری کمکهای نقدی برای جبهه نیز، تلاش زیادی میکرد. ارگانهای انقلابی، بهخصوص بسیج و سپاه را، پشتیبان انقلاب میدانست و تا حد توانایی خود، با آنها همکاری میکرد.
او، برای دفاع از اسلام ناب محمدی برابر کفر، راهی جبهه شد. سپس، بعد از گذراندن دوره دو ماهه آموزشی در تهران، در 18 آذر 1364، رهسپار سومار شد.
سرانجام، او در تاریخ 16/7/1366 به علت بمباران شیمیائی در منطقه سومار به شهادت رسید و در گلزار شهدای اَرمککلا به خاک سپرده شد.
نوروزعلی میگوید: «در آخرین مرخصی، به مادرش گفت: وصیتنامهام را لای قرآن گذاشتم. مادرش گفت: این چه حرفی است که میزنی؟ میروی و به سلامت میآیی. چند روز بعد، خبر شهادتش را برایمان آوردند.»
«روحالله فضلاللهزاده» از دوستش اینگونه یاد میکند: «اباذر اهل ورزش والیبال بود. روزی که مسابقه والیبال داشتیم، یکروز مانده بود که مرخصیاش تمام شود، من از او خواهش کردم که بماند و این مسابقه را انجام بدهد، بعد برود. او هم قبول کرد. او در ابتدای مسابقه، به عنوان تعویض بود. تیم ما عقب بود. اباذر که به بازی آمد، با همکاری بچهها برنده شدیم. در پایان بازی، یک پیراهن زردرنگ به هر کدام از ما دادند. اباذر این پیراهن زرد را بر تن کرد و راهی خدمت شد. بعد از چند هفته که خبر شهادتش را دادند، ما برای شناسایی رفتیم. چون شیمیائی بود، خوب نمیشد تشخیص داد. من از روی پیراهن ورزشیای که به تن داشت، او را تشخیص دادم.»