نام پدر : رمضان علی
تاریخ تولد :1341/12/20
تاریخ شهادت : 1382/04/31
محل شهادت : بهشهر

خاطرات

 جعفر مزیدی ها (همرزم شهید): در اردوگاه زمان اسارت مسئول فرهنگی بودم و نمایشنامه می نوشتم و به صورت مخفیانه در اردوگاه بازی می کردیم یک شب تا 12 شب نمایشنامه ای را که در حدود یک ماه و نیم نوشته بودم بازنویسی اش تمام شده بود. گذاشتم زیر متکای خودم و خوابیدم صبح ساعت 7 عراقی ها سوت آمار می زنند و بدون اینکه مهلتی بدهند در را باز می کنند و وارد آسایشگاه می شوند و شروع می کنند به تفتیش کردن و بازدیدکردن با همان وضعیت آزادی که داشتیم و لباس عربی معروف به دشداشه به تن داشتیم عراقی ها ما را بازدید کردند و به بیرون فرستادند.

من به عباس گفتم: بیچاره شدم.

گفت چه شده؟

گفتم: نمایشنامه زیر پتوی منه. اگر اونو بگیرند بیچاره می شوم چون در متن نمایشنامه به صدام و عربها توهین شده بود و در مورد وحدت آزادگان بود.

با توجه به مجروحیتی که داشت به سرباز  عراقی میگه: سیدی من به حمام احتیاج دارم.

سرباز می گوید: نه

اما او می گوید: مجروحم و احتیاج دارم

سرباز می گوید: برو وسایلت را بردار و هنگام گرفتن لباس زیرش دفتر مرا از زیر متکا بیرون می آورد و داخل لباسش جا می دهد و بصورت آزاد بیرون می آورد و به سرباز عراقی نشان می دهد و این باعث شد که نمایشنامه دست عراقی ها نیفتد و نقشه ای که توسط منافقین لو رفته بود توسط ایشان نقش برآب شد.

 


خاطرات

خاطره ای از زبان شهید برگرفته از کتاب نماز در اسارت:

عصر روز سه شنبه زمانی که به دنبال عملیات پیروزمندانه والفجر 8، شهر فاو به تسخیر نیروهای اسلام درآمده بود ما به اتفاق تعدادی از دوستان امدادگر، طی مأموریتی از بهداری لشکر 25 کربلا عازم خط مقدم شدیم و وارد شهر فاو گشتیم. آن روز، این شعار حماسی، که همچون خورشید بر سینه دیوار می درخشید، نظرم را به خود جلب کرد: نماز صبح ظفر را سواره باید خواند. آنروز این شعار به صورت یک مصرع شعر در ذهنم نقش بست و پس از آن همیشه سعی می کردم که مصرع دیگری برایش پیدا کنم و آن را به صورت یک بیت کامل دربیاورم. اما هر چه به ذهنم فشار می آوردم و تفکر و تأمل می کردم به جایی نمی رسیدم تا اینکه در طلوع فجر 64/12/22 در خط مقدم نبرد و در سنگر بهداری، بیت شعر بدین گونه تکمیل گردید:

در خط مقدم نبرد نتوانستیم استحکامات زیادی فراهم نماییم. دشمن که از سه طرف ما را در محاصره داشت. توانست حلقه محاصره را کامل نماید و در نیمه های شب، بر سنگرهای ما مسلط شود. شب رفته رفته به سپیدی گرائید و ما نیز از امکان دریافت کمک و پشتیبانی مأیوس شدیم. از این زمان به بعد، فکر اسارت، بیش از هر چیز دیگر ما را می آزرد. با روشن شدن هوا، دیگر هیچ گونه حرکتی نمی توانستیم بکنیم، تا چه رسد به این که برای وضو و اقامه نماز بیرون بیائیم. و درست در این لحظات بود که مصرع دوم شعر به ذهنم آمد و اینگونه تکمیل شد.

نماز صبح ظفر را سواره باید خواند

نماز صبح اسارت چگونه باید خواند؟

و با همان حالت مضطرب و نگرانی که داخل سنگر به صورت چمپاته نشسته بودم. دستهایم را به نیت تیمم بر زمین زده و سپس به حالت اشاره، اولین نماز صبح اسارت را به جا آوردم.