نام پدر : ابوالحسن
تاریخ تولد :1341/01/06
تاریخ شهادت : 1360/03/01
محل شهادت : مریوان

خاطرات

محمدصادق الیاسی ـ دوست شهید: اواخر سال 59 تعدادی از بچه های روستایمان برای آموزش عمومی بسیج و رفتن به جبهه رفته بودیم. باید با پارتی بازی و واسطه گرفتن موانع اعزام را پشت سر می گذاشتیم. از والدین باید رضایت می گرفتیم و چون سن و قد ما کوچک بود، به هر شکلی شناسنامه و فتوکپی دستکاری می شد که مسئولین اعزام هم کلک های بچه ها را کم کم متوجه می شدند. خلاصه بنده اعزام شدم ولی این شهید و دوست دیگر ما هنوز مقدمات کارشان آماده نشده بود. پس از پایان آموزش یک ماهه از چالوس داشتم بر می گشتم. شب بود. با اورکت آن وقت های سپاه و کلاه که تمام سر و گوش هایم بسته بود و فقط چشم هایم معلوم بود. همین زمان شهید محمدپور و برادر رزمنده عباس الیاسی با هم در محل قدم می زدند و من با سر و صورت پیچیده از وسط این دو عبور کردم و آنها را از هم جدا کردم. آن موقع به این صورت فعلی روشنایی نبود.

آنها کمی ناراحت شدند و گفتند: آهای مگر شما نمی بینی. وقتی متوجه شدند من هستم و در حال بازگشت از دوران آموزشی ام، با دست مرا بلند کردند و تا منزل مان که حدود چند صد متر فاصله داشت بردند. تا ساعت یک شب هم برایشان از آموزش و چگونگی آن گفتم. شهید هم عاشق جبهه و رفتن برای آموزش بود. تا اینکه هنوز دوران سه ماهه جبهه من تمام نشده بود که ایشان به کردستان اعزام شدند.

 

محمد رضایی ـ هم رزم شهید: لحظاتی قبل از شهادت شهید با هم در چادر نشسته بودیم و داشتیم اسلحه را تمیز می کردیم که ایشان به من گفت: شما برو بیرون چادر، من هم چند دقیقه دیگر می آیم. گفتم چرا اول من بروم؟ هوا هم بسیار سرد بود.

شهید گفت: من سردم است، کمی گرم شوم، می آیم. اما متوجه شدم شهید می خواهد لباس خود را تعویض کند. گفتم: چرا لباس نو را پوشیدی؟ گفت: همین طوری و لحظه ای بعد شهید شد.