*زندگی نامه شهيد يحيي محسني دوغيكلا*
نام پدر: جانبرار
پيشه «جانبرار» كشاورزي بود و هنر «ساره»، خانهداري و فرزندپروري. زوجي سختكوش و متدين كه در سال 1346 صاحب نوزادي شدند که او را «يحيي» نامیدند.
خردسالي یحیی در كوي و برزن «دوغيكلا» از توابع «كله بست» بابلسر، و در دامان پرعطوفت خانواده خاطره شد.
تحصيلات یحیی به پايه اول راهنمايي ختم ميشود.
عليرغم سنّ كمش در آغازين روزهاي پرشكوه انقلاب، او نیز همپاي ديگر مردم كوچه و خيابان، نداي آزادي سر داد و خواستار براندازي حكومت طاغوت شد.
با تشكيل بسيج، فعاليتهايش را در سِمَت مسئول پايگاه مقاومت محل، و در قالب برپايي كلاس قرآن، تبليغات و ديگر برنامههاي فرهنگي تحقق بخشيد. مدتي هم به عنوان بنّا در جهاد، به ياري مردم پرداخت.
در پانزده سالگي، با پوشيدن جامه بسيجي و به عنوان تكتيرانداز، رهسپار مريوان شد.
در تير 1365 به عضويت سپاه در آمد و در كسوت مسئول دسته، راهی مناطق نبرد شد.
ناگفته نماند كه در طول مدت حضورش در سالهاي دفاع مقدس، دچار جراحت (جمله ناتمام مانده!)
«؟؟؟ باقرزاده» از دوستش اینچنین میگوید: «متواضع بود وشوخطبع. از روابط عمومی بالایی برخوردار بود. زندگی بسیار ساده ای داشت. پس از انقلاب، تمام وقتش را وقف بسیج و پس از آن، سپاه کرد. اوائل جنگ، در بابل کار تبلیغات را بر عهده داشت.» (نام آقای باقرزاده؟؟؟ و الا در ابتدای نامخانوادگی «باقرزاده» واژه »آقای« گذارده شود)
اما مادرش با روایتی دلنشین، اینگونه سخن میگوید: «گفت: مادر! به سرم دست بكش. من هم نوازشش كردم. گفت: اين آخرين ديدار من و تو است. ممكن است كه پنج تا ده سال ديگر برگردم. بعد، مرا بوسيد و رفت.»
و عاقبت، یحیی در 4/10/1365 با حضور در گردان مالكاشتر، طي عمليات كربلاي 4 به مقام شامخ شهادت نائل آمد. جسم مطهرش چونان گوهر در دل جزيره امالرصاص به يادگار ماند؛ تا اينكه بعد از گذشت نُه بهار، با وداع همسرش «رقيه نصرالله زاده» و تنها يادگارش «جواد»، در گوشهاي از گلستان شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.
بنا بر سخن همرزمان، «اندكي بعد از آغاز عمليات كربلاي 4، متوجه شديم كه يحيي از ناحيه ساق پا مجروح شد. ما او را به امدادگران تحويل داديم و به سوي خط، حركت كرديم. پس از مدتي، پي برديم كه او دوباره در جمع رزمندگان حضور دارد و در حال نبرد با دشمن است. بعد از عمليات هم، باخبر شديم كه با اصابت تير به سر شهيد شد.»