شهید محمد محسن پور آغوزبنی
فرزند: نادعلی
نادعلی و فاطمه السلطان یوسفپور هفت پسر داشتند، محمد ششمین پسر آنها بود.
نادعلی ـ پدر محمد ـ کشاورز بود و تنها از همین راه در روستای آغوزبن بابل تأمین معاش میکرد و درآمد متوسطی داشت.
هشت روز از فروردین سال 1338 گذشته بود که محمد در خانهی نادعلی و فاطمه چشم به جهان گشود. مادرش دربارهی تولد او میگوید: «وقتی میخواست به دنیا بیاید سر زمین مردم روزمزدی میکردم. غروب یک دفعه دیدم [درد زایمان به من عارض شد]. هوا آنقدر بارونی شد، سیل میآمد، سه چهار نفر رفتند دنبال قابله، قابله پیدا نکردیم. محمد خودش به دنیا آمد. آقای ما یکی از همسایه ها را صدا زد: خاتون، خاتون، بیا دیگه این مشتی فاطمه فرزند آورد. گفت: دارم میام. و آمد. نه قیچی داشتیم، نه نخ، هیچی. [رفت جفت را بزند] زیر ناف را [قیچی] میزند. [بچه را] بردیم کلاس [مطلب] مشهدی آستانه. دکتر بود. از نافش خون میآمد. دکتر گفت: قابله کی بود؟ بروید قابله رو بیاورید. گفتیم: والله قضیه اینجوری شد. این خودش به دنیا آمد [و این زن آمد کمک کند ] که اینجوری شد»
فاطمه سلطان ـ مادر محمد ـ خانه دار بود و کمک کار همسر در کشاورزی.
محمد دوران خردسالی تا پایان سال چهارم دبستان (10 سالگی) را در روستای آغوزبن پشت سر گذاشت. بعد از آن ترک تحصیل کرد و به کار کشاورزی کنار دست پدر روی آورد.
وقتی پا در سن 16 سالگی گذاشت تصمیم گرفت فن و مهارتی را برای شغل آینده فرا بگیرد. از این رو به شهر بابل رفت و شاگرد ساعت ساز شد و به مدت سه سال (تا سال 1357) در یادگیری مهارتهای این شغل تلاش کرد.
در این سالها (سالهای رفت و آمد به شهر بابل) با جریان انقلاب و اندیشه های امام خمینی (ره) و گروههای مختلف انقلابی به ویژه برنامه های فرنگی مآب رژیم پهلوی به طور عمیق آشنا شد.
این آشنایی رفته رفته او را وارد تب تاب انقلاب و پیروی از اندیشه های امام خمینی(ره) کرد.
طبق اظهارات مادر، دوستان و همکاران محمد، او فردی جسور و شجاع بود و در درگیریها و زد و خوردها با گروهای مخالف خط امام جلودار و حضور او باعث دلگرمی و بالا رفتن روحیه بچه های پیرو خط امام و انقلابی بود.
از حرفهای مادرش میتوان دریافت که حضور در پایگاه مقاومت بعد از پیروزی انقلاب کار همیشگی او بوده است و مراقب اعمال و رفتار خود بود: «روزی او و دوستش جمال میخواستند پرچم نصب کنند. من رفتم به او گفتم: مقداری [از این] طناب [که پیش شما هست را] برمیدارم. محمد گفت: نه مادر جان آن را دست نزن. آن بیت المال است. من خودم برایت طناب میخرم»
حسین میرزاپور از دوستان محمد طی گواهی اذعان میکند که: «محمد محسن پور معروف به فلسطینی تشکلی را در سطح شهرستان بابل به نام لشگر حزب الله ایجاد کرد [ماههای اول بعد از انقلاب] و در کنار نیروهای حزب الله و برادران سپاه و کمیته در مقابله با گروههای محارب نظام نقش بسزایی داشت. و بیش از 400 نیروی بسیجی فعال تحت اختیار او فعالیت چشمگیری داشتند که مورد وحشت نیروهای محارب، و زبانزد خاص و عام بوده است.»
تشکیل گروه حزب الله در بابل از اقدامات مهم محمد محسن پور آغوزبنی در ماههای اول بعد از پیروزی انقلاب بود که در حرفهای مادر او هم به آن اشاره و تأکید شد.
کشف و مقابله با خانه های تیمی احزاب ضد انقلاب و دستگیری آنها همراه با نیروهای کمیته انقلاب اسلامی و سپاه از جمله اقدامات مهم و ماندگار محمد محسنپور بود. شجاعت و جسارت در این برخوردها و پیشرو و داوطلب بودن در این دسته از عملیاتها باعث شد تا به نیروی چریکی فلسطینی مشهور شود و دوستان او حتی بچه های کمیته و سپاه او را محمد فلسطینی صدا بزنند و هر گاه در مقابله با گروههای ضد انقلاب در ماندند به سراغ او بروند. این فراز از زندگی محمد محسن پور مشهور به محمد فلسطینی در خاطرات مادر او و دوستانش مشهود است: «یک روز من رفتم بازار، دیدم که تق تق، تیر صدا میکنه؟ [گفتم خدایا] تیر [از] کجا صدا میکنه. گفتند که [در] صد دستگاه، [یک] خانهی تیمی را گرفتند. [گفتم:] چه کسی دارد [خانه تیمی را] میگیرد؟ گفتند: پاسداران. من هم دویدم. رفتم [به طرف خانه تیمی]. خانهی پسرم همانجا [صد دستگاه] بود. دیدم پسرم [محمد] آنجاست. گفتم: ناهار میرم همانجا. وقتی [رسیدم] دیدم [خیلی شلوغ است]. زنها این ور، پاسداران آن طرف. بازم دیدم تق تق صدای تیر میاد. یک پاسدار میگفت: آخ دستم، آخ دستم. یکی دیگر میگفت: آخ پام، آخ پام. آخ [با خودم گفتم:] آخ بمیرم ایشان را تیر زدند. دیگر نمیتوانند هیچ کار بکنند. یک نفر گفت: بچه ها هیچی نمیشود. محمد فلسطینی آنجا داخل خیابان هست. [دارد] نشریه یا کتاب میخواند. او آنجاست. من گفتم: بروید دنبالش. یک پاسدار ماشین سوار شد و رفت دنبالش. [با خودم] گفتم: محمد فلسطینی دیگر کیست. او را گرفتند آوردند. نگاهش کردم ولی تشخیص ندادم. هی این طرف و آن طرف میکردم. گفتم: آخ بچهی من است که، بچه ی مرا آوردید میخواهید بکشید؟ [با خودم گفتم:] پاسدارها [چون] تیر خوردند [حالا] بچهی مرا میکشند. محمد که آمد کلت خودش را در شلوارش گذاشت. کابشن خودش را کند و بعد گفت: وقتی من رفتم بالای دیوار شما به سمت دیوار حمله بکنید و تیراندازی هوایی بکنید. آنها شروع کردند تق تق تیر تیراندازی هوایی کردند، محمد پرید و رفت بالای دیوار. او آنجا ایستاده بود. بگو چگونه دیوار به این بلندی را پرید و رفت بالا. گفت: وقتی من رفتم بالا شما تیراندازی کنید. وقتی من گفتم: حمله به دیوار، شما هم بیایید بالای دیوار. پاسداران همه رفتند بالای دیوار. یک مرتبه گفت: همه شلیک کنید. آن ها همه تیر هوایی شلیک کردند و بعد از آن دیدم محمد رفت داخل. دیدم دود بلند شد. گفتم: آخ بچهی مرا کشتند. مردم گفتند: نه نه بچه ی تو را نکشتند. دیدم که در باز شد و محمد آمد سر دروازه (در حیاط) و پاسدارها برگشتند. دیدم که ع تا مرد یک نعش و سه تا زن آن دخل بودند و پاسدارها آنها را دستگیر کردند. آن وقت آنها را در ماشین سپاه گذاشتند و بردند. . . »
محمد محسن پور آغوزبنی مدتی بعد از این گونه مقابله ها با گروهکهای ضد انقلاب به صورت خودجوش و مردمی در حمایت از انقلاب به تاریخ 23 اسفند 1358 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
جدیت همراه با خوشرویی در کار محور رفتارهای او با افراد و اشخاص دور و برش بود. به روایت دوستش ابراهیم اکبری ثاقب: محمد یک روز با موتورش در حال گشت زدن بود و به یک فرد که دارای کیف دستی بود مشکوک میشود. پس از بازرسی کامل فرد و محتویات داخل کیف. [چون وسایل داخل کیف به هم خورده بود] آن شخص بعد از بازرسی میخواست کیفش را مرتب کند که محمد به مرد گفت: من خودم وسایل تو را بهم ریختم خودم آنها را مرتب میکنم و کیف او را مرتب کرد و به او تحویل داد»
یازده ماه و 7 روز حضور در جبهه های مریوان و دیگر نقاط کردستان برای نبرد با نیروهای ضد انقلاب طی سه اعزام در تاریخهای 24/ 12/ 57 ، 5/ 3 و 26/ 9 58، از دیگر فعالیتها و اقدامات داوطلبانه ی او در حمایت از انقلاب و دفاع از اندیشه های امام خمینی(ره) پیش از ورود به سپاه بود.
محمد در واحد عملیات طرح جنگل جبهه ی مریوان سه ماه به عنوان نیروی گشت و دو دوره هم با مسئولیت تک تیرانداز حضور داشت.
به خاطر جسارتها و اقدامات محمد فلسطینی در مقابله با گروهکهای ضد انقلاب در سطح شهر و جنگلهای شمال و سابقه ی حضور در کردستان جهت مقابله با نیروهای مخالف نظام جمهوری اسلامی همیشه این احتمال میرفت که او مورد سوء قصد یا ترور گروههای مخالف نظام قرار گیرد.
محمد محسن پور آغوزبنی سرانجام به تاریخ هشتم شهریور سال 1360 در محدوده ی کمربندی قائمشهر مورد سوء قصد نیروهای ضد انقلاب قرار گرفت و در یک عملیات کمینی با شلیک گلوله به سر او به صورت غافلگیرانه، او را به شهادت رساندند.
پیکر شهید محمد محسن پور آغوزبنی مشهور به محمد فلسطینی یک روز پس از شهادتش تشییع و در آرامگاه معتمدی بابل به خاک سپرده شد.
از او یک جلد قرآن، یک عدد چاقو، ناخنگیر و کارت شناسایی عضویت در سپاه که همراه او بودند، به یادگار ماند.
شهید محسن پور در فرازی از وصیتنامه اش میگوید: «امیدوارم این انقلاب پایدار باشد و به انقلاب حضرت مهدی متصل شود. براستی اما و رهبر ما بر حق است. این جانب محمد محسن پور عهد میکنم تا آخرین لحظه ی زندگی ام پیرو رهبرم باشم و از انقلاب اسلامی و سرزمینمان دفاع کنم. اگر به لطف خداوند بزرگ شهادت نصیب من شد کسانی که مخالف انقلاب هستند در تشییع جنازه ام شرکت نکنند».