نام پدر : نادعلی
تاریخ تولد :1338/01/08
تاریخ شهادت : 1360/06/08
محل شهادت : جاده قائمشهر

وصیت نامه

 

*وصیت نامه شهید محمد محسن‌پور*

 

بسمه ربّ الشهداء و الصّدیقین

«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموتا بل احیک عند ربّهُم یرزقون». «آنان‌که در راه خدا کشته شده‌اند مرده مپندارید، بلکه زنده‌اند و در نزد خدای خود روزی می‌خورند.» (قرآن کریم)

به نام خدای بزرگ به نام خدایی که دنیا را آفرید و به نام خدایی که آسمان‌ها و زمین‌ها را آفرید و به نام خدایی که پیامبران را آفرید تا پیامبران توانستند اسلام را در جهان برای مردم تعریف کنند. به نام خدایی که امامان را آفرید و رهبران ما را خلق کرد و جهان تا اینکه به زمان رهبرمان حضرت امام خمینی رسید. و آن حضرت انقلاب کرد و جهان را بلرزه در آورد امیدوارم که این انقلاب پایدار باشد و به انقلاب حضرت مهدی (عج) متصل شود.

واقعاً امام ما رهبر به حقّ است. اینجانب محمد محسن‌پور وصیت می‌کنم که تا آخرین لحظه پیرو رهبر خود باشم. من خودم تا آخرین عمری که دارم از انقلاب اسلامی و سرزمین‌مان دفاع می‌کنم.

اگر به لطف خداوند بزرگ شهادت نصیبم شد کسی که از این رهبر پاک مخالف است خواهش می‌کنم در تشیع‌جنازه‌ام شرکت نکند. اگر کردند نفرین می‌کنم که حتماً می‌کنم؛ اول به پدر و مادرم وصیت می‌کنم که در عزای من گریه نکنند، راضی نیستم که برایم گریه کنند. این راه را که بنده انتخاب کردم و هم می‌پذیرم از برادران خود تقاضا می‌کنم که بعد از من این راه را ادامه دهند و گوش به فرمان رهبرشان باشند با دشمنان آنچنان مبارزه کنند چه داخلی و چه خارجی چون کسانی که ادعای جنگ می‌کنند شکست می‌خورند. ما همیشه طالب صلح هستیم اما اگر کسب بر ما ظلم کند باید او را خفه کنیم و به برادرانم وصیت می‌کنم که بعد از شهادتم هیچ‌گونه غم و اندوهی در خود راه ندهند همیشه خوشحال باشند تا این‌که دشمنان شاد نشوند. از برادرم آقا رضا می‌خواهم که این منافقان اعلان جنگ مسلحانه کردند بر علیه آنها مبارزه کند تا شکست منافقین صد درصد کامل باشد و آن مقدار پولی که دارم و دست هرکسی هست برایم یک نماز بخواند و روزه بگیرد و یک مقدار به جنگ‌زدگان بدهد.

به برادران سپاه وصیت می‌کنم که همیشه به راه‌شان ادامه دهید و چشم دشمنان را کور کنید. همان طور که امام می‌فرماید اگر سپاه نبود کشور هم نبود از دوستان هم تقاضا می‌کنم که بعد از شهادت من راهم را ادامه بدهند و همیشه گوش به فرمان امام باشند و همچنین از برادران تقاضا می‌کنم که شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی را فراموش نکنند همانطور که در زمان انقلاب شعار می‌دادیم «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی».

(دیگر عرضی ندارم)

 

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


زندگی نامه

شهید محمد محسن­ پور آغوزبنی

فرزند: نادعلی

نادعلی و فاطمه ­السلطان یوسف­پور هفت پسر داشتند، محمد ششمین پسر آن­ها بود.

نادعلی ـ پدر محمد ـ کشاورز بود و تنها از همین راه در روستای آغوزبن بابل تأمین معاش می­کرد و درآمد متوسطی داشت.

هشت روز از فروردین سال 1338 گذشته بود که محمد در خانه­ی نادعلی و فاطمه چشم به جهان گشود. مادرش درباره­ی تولد او می­گوید: «وقتی می­خواست به دنیا بیاید سر زمین مردم روزمزدی می­کردم. غروب یک دفعه  دیدم [درد زایمان به من عارض شد]. هوا آنقدر بارونی شد، سیل   می­آمد، سه چهار نفر رفتند دنبال قابله، قابله پیدا نکردیم. محمد خودش به دنیا آمد. آقای ما یکی از همسایه­ ها را صدا زد: خاتون، خاتون، بیا دیگه این مشتی فاطمه فرزند آورد. گفت: دارم میام. و آمد. نه قیچی داشتیم، نه نخ، هیچی. [رفت جفت را بزند] زیر ناف را [قیچی] می­زند. [بچه را] بردیم کلاس [مطلب] مشهدی آستانه. دکتر بود. از نافش خون می­آمد. دکتر گفت: قابله کی بود؟ بروید قابله رو بیاورید. گفتیم: والله قضیه اینجوری شد. این خودش به دنیا آمد [و این زن آمد کمک کند ] که اینجوری شد»

فاطمه سلطان ـ مادر محمد ـ خانه دار بود و کمک کار همسر در کشاورزی.

محمد دوران خردسالی تا پایان سال چهارم دبستان (10 سالگی) را در روستای آغوزبن پشت سر گذاشت. بعد از آن ترک تحصیل کرد و به کار کشاورزی کنار دست پدر روی آورد.

وقتی پا در سن 16 سالگی گذاشت تصمیم گرفت فن و مهارتی را برای شغل آینده فرا بگیرد. از این رو به شهر بابل رفت و شاگرد ساعت ساز شد و به مدت سه سال (تا سال 1357) در یادگیری مهارت­های این شغل تلاش کرد.

در این سال­ها (سال­های رفت و آمد به شهر بابل) با جریان انقلاب و اندیشه­ های امام خمینی (ره) و گروه­های مختلف انقلابی به ویژه برنامه­ های فرنگی مآب رژیم پهلوی به طور عمیق آشنا شد.

این آشنایی رفته رفته او را وارد تب  تاب انقلاب و پیروی از اندیشه­ های امام خمینی(ره) کرد.

طبق اظهارات مادر، دوستان و همکاران محمد، او فردی جسور و شجاع بود و در درگیری­ها و زد و خوردها با گروهای مخالف خط امام جلودار و حضور او باعث دلگرمی و بالا رفتن روحیه بچه­ های پیرو خط امام و انقلابی بود.

از حرف­های مادرش می­توان دریافت که حضور در پایگاه مقاومت بعد از پیروزی انقلاب کار همیشگی او بوده است و مراقب اعمال و رفتار خود بود: «روزی او و دوستش  جمال می­خواستند پرچم نصب کنند. من رفتم به او گفتم: مقداری [از این] طناب [که پیش شما هست را] برمی­دارم. محمد گفت: نه مادر جان آن را دست نزن. آن بیت المال است. من خودم برایت طناب می­خرم»

حسین میرزاپور از دوستان محمد طی گواهی اذعان می­کند که: «محمد محسن­ پور معروف به فلسطینی تشکلی را در سطح شهرستان بابل به نام لشگر حزب­ الله ایجاد کرد [ماه­های اول بعد از انقلاب] و در کنار نیروهای حزب­ الله و برادران سپاه و کمیته در مقابله با گروه­های محارب نظام نقش بسزایی داشت. و بیش از 400 نیروی بسیجی فعال تحت اختیار او فعالیت چشمگیری داشتند که مورد وحشت نیروهای محارب، و زبانزد خاص و عام بوده است.»

تشکیل گروه حزب­ الله در بابل از اقدامات مهم محمد محسن­ پور آغوزبنی در ماه­های اول بعد از پیروزی انقلاب بود که در حرف­های مادر او هم به آن اشاره و تأکید شد.

کشف و مقابله با خانه­ های تیمی احزاب ضد انقلاب و دستگیری آن­ها همراه با نیروهای کمیته انقلاب اسلامی و سپاه از جمله اقدامات مهم و ماندگار محمد محسن­پور بود. شجاعت و جسارت در این برخوردها و پیش­رو و داوطلب بودن در این دسته از عملیات­ها باعث شد تا به نیروی چریکی فلسطینی مشهور شود و دوستان او حتی بچه­ های کمیته و سپاه او را محمد فلسطینی صدا بزنند و هر گاه در مقابله با گروه­های ضد انقلاب در ماندند به  سراغ او بروند. این فراز از زندگی محمد محسن­ پور مشهور به محمد فلسطینی در خاطرات مادر او و دوستانش مشهود است: «یک روز من رفتم بازار، دیدم که تق تق، تیر صدا می­کنه؟ [گفتم خدایا] تیر [از] کجا صدا می­کنه. گفتند که [در] صد دستگاه، [یک] خانه­ی تیمی را گرفتند.  [گفتم:] چه کسی دارد [خانه تیمی را] می­گیرد؟ گفتند: پاسداران. من هم دویدم. رفتم [به طرف خانه تیمی]. خانه­ی پسرم همان­جا [صد دستگاه] بود. دیدم پسرم [محمد] آن­جاست. گفتم: ناهار میرم همان­جا. وقتی [رسیدم] دیدم [خیلی شلوغ است]. زن­ها این ور، پاسداران آن طرف. بازم دیدم تق تق صدای تیر میاد. یک پاسدار می­گفت: آخ دستم، آخ دستم. یکی دیگر می­گفت: آخ پام، آخ پام. آخ [با خودم گفتم:] آخ بمیرم ایشان را تیر زدند. دیگر نمی­توانند هیچ کار بکنند. یک نفر گفت: بچه­ ها هیچی نمی­شود. محمد فلسطینی آن­جا داخل خیابان هست. [دارد] نشریه یا کتاب می­خواند. او آن­جاست. من گفتم: بروید دنبالش. یک پاسدار ماشین سوار شد و رفت دنبالش. [با خودم] گفتم: محمد فلسطینی دیگر کیست. او را گرفتند آوردند. نگاهش کردم ولی تشخیص ندادم. هی این طرف و آن طرف می­کردم. گفتم: آخ بچه­ی من است که، بچه­ ی مرا آوردید می­خواهید بکشید؟ [با خودم گفتم:] پاسدارها [چون] تیر خوردند [حالا] بچه­ی مرا می­کشند. محمد که آمد کلت خودش را در شلوارش گذاشت. کابشن خودش را کند و بعد گفت: وقتی من رفتم بالای دیوار شما به سمت دیوار حمله بکنید و تیراندازی هوایی بکنید. آن­ها شروع کردند تق تق تیر تیراندازی هوایی کردند، محمد پرید و رفت بالای دیوار. او آن­جا ایستاده بود. بگو چگونه دیوار به این بلندی را پرید و رفت بالا. گفت: وقتی من رفتم بالا شما تیراندازی کنید. وقتی من گفتم: حمله به دیوار، شما هم بیایید بالای دیوار. پاسداران همه رفتند بالای دیوار. یک مرتبه گفت: همه شلیک کنید.  آن ها همه تیر هوایی شلیک کردند و بعد از آن دیدم محمد رفت داخل. دیدم دود بلند شد. گفتم: آخ بچه­ی مرا کشتند. مردم گفتند: نه نه بچه­ ی تو را نکشتند. دیدم که در باز شد و محمد آمد سر دروازه (در حیاط) و پاسدارها برگشتند. دیدم که ع تا مرد یک نعش و سه تا زن آن دخل بودند و پاسدارها آن­ها را دستگیر کردند. آن وقت آن­ها را در ماشین سپاه گذاشتند و بردند. . . »

محمد محسن­ پور آغوزبنی مدتی بعد از این گونه مقابله­ ها با گروهک­های ضد انقلاب به صورت خودجوش و مردمی در حمایت از انقلاب به تاریخ 23 اسفند 1358 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

جدیت همراه با خوشرویی در کار محور رفتارهای او با افراد و اشخاص دور و برش بود. به روایت دوستش ابراهیم اکبری ثاقب: محمد یک روز با موتورش در حال گشت زدن بود و به یک فرد که دارای کیف دستی بود مشکوک می­شود. پس از بازرسی کامل فرد و محتویات داخل کیف. [چون وسایل داخل کیف به هم خورده بود] آن شخص بعد از بازرسی می­خواست کیفش را مرتب کند که محمد به مرد گفت: من خودم وسایل تو را بهم ریختم خودم آن­ها را مرتب می­کنم و کیف او را مرتب کرد و به او تحویل داد»

یازده ماه و 7 روز حضور در جبهه­ های مریوان و دیگر نقاط کردستان برای نبرد با نیروهای ضد انقلاب طی سه اعزام در تاریخ­های 24/ 12/ 57 ، 5/ 3  و 26/ 9 58، از دیگر فعالیت­ها و اقدامات داوطلبانه­ ی او در حمایت از انقلاب و دفاع از اندیشه­ های امام خمینی(ره) پیش از ورود به سپاه بود.

محمد در واحد عملیات طرح جنگل جبهه­ ی مریوان سه ماه به عنوان نیروی گشت و دو دوره هم با مسئولیت تک تیرانداز حضور داشت.

به خاطر جسارت­ها و اقدامات محمد فلسطینی در مقابله با گروهک­های ضد انقلاب در سطح شهر و جنگل­های شمال و سابقه­ ی حضور در کردستان جهت مقابله با نیروهای مخالف نظام جمهوری اسلامی همیشه این احتمال می­رفت که او مورد سوء قصد یا ترور گروه­های مخالف نظام قرار گیرد.

محمد محسن­ پور آغوزبنی سرانجام به تاریخ هشتم شهریور سال 1360 در محدوده­ ی کمربندی قائم­شهر مورد سوء قصد نیروهای ضد انقلاب قرار گرفت و در یک عملیات کمینی با شلیک گلوله به سر او به صورت غافلگیرانه،  او را به شهادت رساندند.

پیکر شهید محمد محسن­ پور آغوزبنی مشهور به محمد فلسطینی یک روز پس از شهادتش تشییع و در آرامگاه معتمدی بابل به خاک سپرده شد.

از او یک جلد قرآن، یک عدد چاقو، ناخن­گیر و کارت شناسایی عضویت در سپاه که همراه او بودند، به یادگار ماند.

شهید محسن­ پور در فرازی از وصیت­نامه­ اش می­گوید: «امیدوارم این انقلاب پایدار باشد و به انقلاب حضرت مهدی متصل شود. براستی اما و رهبر ما  بر حق است. این جانب محمد محسن ­پور عهد می­کنم تا آخرین لحظه­ ی زندگی­ ام پیرو رهبرم باشم و از انقلاب اسلامی و سرزمین­مان دفاع کنم. اگر به لطف خداوند بزرگ شهادت نصیب من شد کسانی که مخالف انقلاب هستند در تشییع جنازه ­ام شرکت نکنند».