شهید «حسین محبوبی»
نام پدر: هاشم
«بعد از شهادت پسرم «رضا»، سه ماه جبهه نرفت. گفتم: «حسین» جان! بیا و ازدواج کن. گفت: مامان! اصرارت برای این است که به جبهه نروم؟ مطمئن باش اگر ازدواج هم بکنم، باز هم به منطقه میروم. بعد از اینکه ازدواج کرد، یک روز با خوشحالی به خانه آمد و گفت: مامان ! اسمم برای رفتن به جبهه انتخاب شد. تا این سخنش را شنیدم، انگار کسی آب جوش را روی سرم ریخت. گفتم: جبهه!؟ جواب داد: ای بابا! من فکر میکردم که الان خوشحال میشوی. گفتم: مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. بس نیست؟ این بار تو میخواهی بروی؟ گفت: تو قول دادی که بعد از ازدواجم، به جبهه بروم. یادت هست؟»
به بهانه مادرانههای «زهرا»، گذری به تقویم سال 1339 میزنیم؛ آنگاه که همگام با پنجمین طلوع آبان، صدای گریه نوزادی، کاشانه او و «هاشم» را غرق شادی ساخت؛ نورسیدهای برخاسته از طبیعت دلگشای «بندر شاه»[1] و از دامان زوجی سختکوش و متدین.
به جهت مهاجرت خانواده به «بابلسر»، دوره ابتدائی حسین در این شهر طی شد. سپس با گذر از مقطع راهنمایی، تحصیلاتش را تا پایه دوم متوسطه، در رشته اقتصادی اجتماعی در دبیرستان «عصر امام خمینی» بابلسر ادامه داد.
این فرزند نیکسیرت که هماره خود را به زیور فضائل اخلاقی میآراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعتپذیری از آنان، پیشتاز. گذشته از آن، به دلیل گشادهرویی و صدق گفتار در نزد دیگران، از محبوبیتی وافر بهره داشت.
در بیان تقیدات دینی او، همین بس که به واسطه تربیت و توجه مادر، در شش سالگی به نماز روی آورد و با موازین شریعت آشنا شد. لذا، پیوسته در ادای فرائض واجب و مستحب، بهخصوص نماز شب، اهتمامی خاص داشت و از انجام محرمات امتناع میورزید. با قرآن، این مصباح هدایت بشر نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. علاوه بر آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، بهویژه حضرت سیدالشهدا، همواره در پی کسب کمال معنوی و انسانی بود.
«داود ساداتکرمی» از دوست دیرینش چنین میگوید: «او ارادت خاصی به امام حسین(ع) داشت. از اینرو تلاش زیادی برای برپایی زیارت عاشورا میکرد. همیشه به ما میگفت: خستگیتان را با حضور در مراسم زیارت عاشورا از تن به در کنید.»
همزمان با بیداری مردم ایران در روزهای شکوفایی نهال نوپای انقلاب، حسین چونان قطرهای، به سیل خروشان انقلابیون پیوست و همنوا با آنان، ندای آزادی از بند جور سر داد. گذشته از آن، با هدف تحقق اهداف قیام و ارتقای سطح آگاهی مردم نسبت به شخصیت امام خمینی، به تهیه و توزیع اعلامیه میپرداخت.
اوقات فراغت حسین، علاوه بر مطالعه کتابهای دینی و سیاسی، به انجام ورزشهای بوکس و باستانی میگذشت.
با شروع جنگ تحمیلی، او در اولین اعزامش، در عملیات آزادسازی سردشت، بانه و پیرانشهر حاضر شد.
در سال 1360، با پذیرش کسوت فرماندهی گردان، عملیات ثامنالائمه را تجربه کرد.
او همزمان با آغاز دوره پاسداری در 27/10/1361، به سمت مسئول سازماندهی بسیج سوادکوه انتصاب یافت.
مسئولیت پاسگاه دریاکنار و سازماندهی بسیج بابلسر، از دیگر اقدامات ارزنده حسین در سال 1363 به شمار میرود.
او در 15/08/1364 به عنوان فرمانده گروهان از گردان امام حسین، راهی مناطق عملیاتی شد.
شوق حضور در جبهه، چنان قرار از قلب بی قرار حسین ربوده بود که علیرغم بستری بودن در بیمارستان اهواز، به دلیل جراحت جسمی، بهصورت پنهانی راهی منطقه شد.
پدرش دفتر خاطرات آن روزها را چنین ورق میزند: «یک بار به او گفتم: پسرم! مدتهاست که در جبهه هستی. دیگر بس است. ما تنها هستیم. گفت: شما خدا را دارید و همین کافی است؛ ولی این راه ماست. تا وقتی که جنگ است، ما هم هستیم.»
و سرانجام، دردانه زهرا در 27 بهمن 1364 با حضور در جبهه عملیاتی فاو، نامش را در طومار شهدای پیکار پیروزمندانه والفجر8 جاوادنه ساخت. پیکر پاکش نیز با وداع همسرش «فرشته جلالی» و تنها یادگارش «زهرا»، تا بوستان شهدای امامزاده ابراهیم بابلسر بدرقه شد.
«پرویز بادآور» از نحوه شهادت همرزمش چنین سخن میراند: «روز عملیات که از ناحیه شکم مجروح شد، بچهها دورش جمع شدند تا کمکش کنند؛ اما او با فریاد گفت: شما سریعتر به جلو بروید و مرا به حال خودم بگذارید. اما درست در همان لحظه که بچهها از او فاصله گرفتند، نیروهای عراقی که از قبل در کمین او بودند، با پرتاب نارنجک وی را به شهادت رساندند.»