نام پدر : نورعلی
تاریخ تولد :1342/01/01
تاریخ شهادت : 1362/12/05
محل شهادت : دهلران

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید یوسفعلی الیاسی*

 

بسم الله الرحمن الرحيم

قاتَلوا فِي سَببيل­ الَّذينَ يُقاتِلونَكُم.  بجنگيد با آنان كه با شما مي­جنگند. (قرآن كريم)

تنها آرزويم اين است كه اولين شهيدمحله­ام، تيله­نو باشم وَاَعِدوُّ لَهُم مَاستَطَعتُم مين قَرّة باشم. زندگي زماني شيرين است كه حق و حقوق ديگران ضايع و پايمال نشود وگرنه بايد چون فولاد درمقابل ضربه­هاي چكش مقاومت نمود. انسان خدا داد است و خداگير. امّا موضوع مهم اين­جاست كه چگونه خداگير مي­شود. خداوند به دو مسلك انسان­ها را طلب مي­نمايد، يكي مرگ طبيعي كه پايان حيات دنيوي است و ديگري شهادت كه آن خواسته­ي خداوند است. زندگي مؤمنين در شهادت خلاصه مي­شود و امّا چگونه بايد مؤمن بود و چگونه بايد به مردم خط صراط مستقيم داد. يك انسان چون كمال دارد، عقل و شعور دارد، درنتيجه هدفي را دنبال مي­كند. انتخاب هدف بستگي به عقل و كمالش دارد يا كور و يا منوّر. زندگي همچون جنس ظريفي است كه اگر انسان علاقه مبرم به آن داشته باشد و در آن غوطه­ور بشود، بالاخره روزي نابود خواهد شد ولي اگر پشت به آن و زندگي دنيوي بكند، پيروزي از اوست. زندگي چيزي جز جستجوي حقايق نيست ولي من هدفي را انتخاب نمودم كه مولاي متقيّان علي (ع) و سالار شهيدان امام حسين (ع) رفتند. و امّا چرا به جبهه آمده­ام، چون دانشگاه امام حسين است. دانشگاهي كه به انسان، دانش همراه با اخلاص و سرشار از نيكي و اخوّت و دور از شر و نكبت مي­آموزد. علمي را به انسان مي­آموزد كه توأم با عمل و حكمت است. دانشگاهي كه به نواجون به جاي داماد شدن مدرك ايثار و شهادت مي­دهد. برادران و خواهران ارجمندم! دانشگاه حقيقي جبهه است چون انسان به آرمان و جوان­مردي است. بياييم از سرورمان امام حسين درس و عبرت بگيريم. از آن­هايي كه امام حسين علاقه شديد به زن و فرزند دارد، به علي­اكبر و ديگر فرزندانش دارد ولي به خاطر هدف محبوب­تر و بالاتر از تمام اين علاقه­ها چشم مي­پوشد. اين­چنين مرداني اسوه ايثار و شجاعت­اند. برادران و خواهران حزب­اللهي بهشهر! شما زندگي را چگونه توصيف و تعبير مي­كنيد؟‌ زندگي يعني جنگ، زندگي يعني مبارزه، زندگي يعني زير بار ظلم نرفتن. زندگي يعني نه مظلوم ماندن و نه ظالم بودن. پس بنابراين برادران و خواهران! نه مظلوم باشيد و نه ظالم و از مظلومي كه به ظالم احترام مي­گذارد و داوطلب ظلم است، نفرت داشته باشيد و او را از خود برهانيد چون اسلام رهانده است. جوانان ناكام ما شهادت را كام خود مي­دانند و امّا شمايي كه داماد شده­ايد، بياييد شما هم چون حنظله باشيد. براي اين­كه ضرورت است چون حكم رهبر كبيرمان حكم اسلام است و تنها خطّي كه توانسته­ هادي اسلام و قرآن در سراسر گيتي باشد، خط امام است و ما هر قطره خون­مان ندا مي­دهد الله اكبر، خميني رهبر!

شما اي خواهران و مادران گرامي! همان­طوري كه برادران در جبهه دست از جهاد برنمي­دارند، شما هم با سنگر حجاب­تان مشت محكمي بر دهان ياوه­گويان و آمريكا بكوبيد و فرياد سر بدهيد مرگ بر آمريكا و اكنون شما اي برادران و پدران محترم! بياييم اخلاق و ايثار را از زنان باحجاب بياموزيم و تو اي برادري كه عضوي از بدنت را در راه اسلام ايثار نمودي، شما با اين­گونه شجاعت و ايثارگري­تان شيشه عمر امپرياليسم را خواهيد شكست و همگي فرياد سر بدهيد مرگ بر شوروي.

يك چيزي را مي­خواهم عرض كنم امّا خجالتم مي­آيد و اميدارم كه حتماً بعد از مرگم قرائت بفرماييد و آن اين است كه عده­اي مرا از زندگي كردن در محله­ام رنج مي­دهند و إن­شاءالله كه خداوند همه آن­ها را با نظارت مسوولين شهري هدايت فرمايد. همان­طوري كه امام فرمودند: كسي كه در كارش خودنمايي كند، در همان اول شكست خورده است. پس بنابراين غرور و تكبّر، خودخواهي و خودپسندي، مقام پرستي و خودنمايي موجب سقوط مي­شود. از آن­جايي كه خودم را شناختم مفهوم حقيقي اسلام را درك نمودم و در مسووليت پاسداري روانه­ي جبهه نور عليه ظلمت شدم و درنتيجه به آرزويم رسيدم در جبهه فهميدم كه انسان واقعي كيست. در پشت جبهه چيزي جز گناه نيستو چيزي جز ثروت پرستي و مقام پرستي نيست. چيزي جز لذت­جويي و منجلاب نيست. البته براي كساني كه نه خود را مي­شناسند و نه خداي خود را. وليكن در جبهه اخلاص است و شجاعت و عاقبت ايثار است و شهادت كه آرمان تمام مسلمين مي­باشد. كليد سرنوشت هر انساني در دست نفس­اش است چون نفس هركس فرماندهي چگونه زيستن و چگونه مردن انسان است.

 و تو اي پدرم! منتظر باش كه اكنون به استقبالت خواهم آمد چون وظيفه فرزند بودن را نسبت به شما بايد ادا بكنم. و تو اي مادرم! گريه نكن، چون گريه مال دشمنان اسلام است. صبر و استقامت داشته باش، چون تو مادر يك شهيدي و بايد افتخار بكني. مادرم! تو خيلي اصرار كردي كه مرا داماد كني ولي مادرم من داماد شدن بهتر از شهادت سراغ ندارم و به تنها آرزويم رسيدم. اي خواهرانم! دو چيز از شما مي­خواهم، يكي اين­كه با حجاب­تان ديگران را درس بدهيد و دوم اين­كه ديگران را ارشاد كنيد چون شما خواهران شهيد هستيد و مردم از شما انتظار دارند. و امّا براي چه بگويم و چه نگويم خودشان بايد بدانند كه چه بايد بكنند و اميدوارم كه همه حلالم كنند. درضمن نمازم را امام جمعه محترم بهشهر حجة­الاسلام جباري بخوانند و در نبود ايشان استاد حجة­الاسلام عموزادي بخوانند.

 

خداحافظ همه شما. امام را دعا كنيد.

خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.

مرا در تيله­نو در پيش مزار شهدا دفن نماييد.

29/5/62  يوسف­علي الياسي


زندگی نامه

شهيد «يوسف‌علي الياسي»

نام پدر: نورعلي

در آغازین روز فروردین 1342 بود که چهارمين فرزند «نورعلي و سليمه»، در روستاي «تيله‌نو» ديده به هستي گشود؛ كودكي كه تولدش گرماي مضاعفي به دل اهل خانه بخشيد.

در سن هفت سالگي، براي كسب علم و دانش، به دبستان زادگاهش رفت. سپس، با گذراندن دوره راهنمایي، وارد مقطع دبيرستان در مدرسه «شهيد مطهري» بهشهر شد و با اخذ مدرك ديپلم اقتصاد اجتماعي، به تحصيلاتش پايان داد. در طول دوران مدرسه، شاگرد ممتاز بود و رتبه خوبي كسب مي­كرد. مادرش، علاقه زيادي براي ادامه دادن تحصيل او داشت تا براي جامعه، شخص بزرگ و مفيدي باشد و خدمات زيادي انجام دهد.

روح و جان يوسف‌علي، از همان سنين پايين، با تعاليم و مفاهيم قرآني عجين شده بود. در اكثر اوقات، نماز خود را در مسجد ادا مي‌كرد. براي نماز صبح، ده دقيقه زودتر از اذان بيدار مي‌شد و قرآن را با صداي رسا و بلند قرائت مي‌كرد؛ تا حدي كه مادرش با صداي او بيدار مي‌شد.

در بیان خلق‌وخوی او، همین بس که نسبت به والدین، مودب و متواضع بود و در همه امور، رضایت آنان را مد نظر داشت. در رفتار و گفتار با دیگران نیز، خوش‌خلق و رئوف بود.

در آغازين روزهاي انقلاب، اگرچه نوجواني كم‌سن و سال بود، اما با افكار و عقايد امام خميني آشنايي داشت و گوش به فرمان ايشان بود.

در برابر مخالفان نظام جمهوري اسلامي نيز، با شجاعت و قاطعيت مي‌ايستاد و در صورت لزوم، با آن‌ها برخورد مي­كرد.

به گفته دوستش «اکبر کثیری»، «او در راهپیمائی‌ها و برگزاری جلسات، همیشه و در همه حال شرکت می‌کرد. علاوه بر آن، با افرادی که حرکت‌هایی علیه نظام جمهوری اسلامی انجام می‌دادند، مخالفت و از انقلاب و امام خمینی دفاع می‌کرد.»

بعد از انقلاب، یوسف‌علی با شناخت جايگاه روحانيت متعهد و مقيّد به اسلام، به مطالعه آثار «شهيد بهشتي و علامه طباطبائي» پرداخت.

با شروع جنگ تحميلي، او راهي جبهه شد تا با دفاع از كيان ميهن، به نبرد با دشمن بپردازد.

در 22 آذر 1361 به عضویت سپاه در آمد  و در واحد آموزش عقیدتی سپاه بهشهر، مشغول به خدمت شد.

او در مدت حضورش در مناطق جنگي، با مسئوليت‌هايي چون، فرمانده دسته، جانشين و فرمانده گروهان، رشادت‌ها و حماسه‌هاي بسيار خوبي به نمايش گذاشت.

بنابر اذعان هم‌رزم دیرینش «صفر»، «یوسف‌علی در عملیات‌ها روحیه بالایی داشت و با قاطعیت، جهت پیشبرد کارها فعالیت می‌کرد تا اگر ماموریتی به او محول شد، به نحو شایسته پیش ببرد. می‌گفت: هیچ‌گاه به دشمن پشت نکنید و از مقابله با آن‌ها هراس نداشته باشید.»  

و سرانجام، یوسف‌علی در اسفند 1362 در عمليات والفجر 6، جامه شهادت را به تن كرد و به خيل هم‌سنگران شهيدش پيوست؛ در حالی که يوسف گم‌گشته مادر، سال‌هاست كه در خاك «دهلران» به يادگار مانده، و هنوز پيكر پاكش، به زادگاه وی برنگشته است.