خاله شهید - زهرا توکلی - می گوید : هر وقت از جبهه بر می گشت به دیدن من می آمد و از جبهه برای من تعریف می کرد و می گفت: « خاله! من هر وقت به جبهه می روم عشق و علاقه ی من به جبهه بیش تر می شود.
گفتم: خواهرزاده! بس است، رفتی انجام وظیفه کردی.
به من گفت: خاله! هر چه بروم برای اسلام کم است.
گفت: خاله! من به جبهه می روم اما شما بسیج و نماز جمعه را ترک نکنید.
از جبهه وقتی برگشت من یک شب او را برای شام دعوت کردم. وصیت نامه اش پیش من بود به او گفتم: حالا که برگشتی وصیت نامه ی خود را بگیر و ببر.
به من گفت: وصیت نامه در پیش شما باشد من لیاقت شهادت را ندارم شاید باز هم بروم در پیش شما امانت باشد. رفت و بعد از چند روز خبر شهادتش را برایمان آوردند.