شهید محمد لونجی
محمد در یازدهم اسفند ماه سال 1346 در چمستان نور به دنیا آمد. او که آموزش نوید بهار را میداد، یک خانوادهی کارگری بود و به وقت اذان صبح پا به هستی گذاشت.
خورشید شعبانی ـ مادر محمد ـ میگوید: «قبل از تولد محمد در خواب دیدم: درویشی کشکول به دست که کلاه سبز سیدی به سر داشت، به حیاط خانهی ما آمد و گفت: پسرت در گونهی راستش خالی دارد و موقع عید ـ به وقت نماز صبح ـ به دنیا میآید. این فرزندت به مقام بزرگی میرسد. نام او را محمد بگذارد.
همان طور که او گفته بود محمد به وقت اذان صبح به دنیا آمد و خالی روی گونهی راستش داشت.»
رحمت ا... ـ پدر محمد ـ علیرغم تنگدستی، امکاناتِ لازم را برای تحصیل فرزندانش مهیا میکرد. برای همین پسرش را قبل از مدرسه به مکتبخانه فرستاد تا قرائت قرآن را بیاموزد. به این امید که این کتاب آسمانی، چراغ راه زندگانیاش شود.
محمد به نماز اول وقت و جماعت، اعتقادِ ویژهای داشت. مخصوصاً نمازهای جماعت حضرت آیت ا... «حسن زادهی آملی» را تا آن جا که میتوانست از دست، میداد. او حتی برادر کوچیکش ـ حسین ـ را با خود به مسجد میبرد.
خصوصیات پهلوانی را میتوانستی در رفتارش ببینی؛ شجاع اما مهربان، صمیمی و بیریا، متواضع و امانتدار. او همچنین به حق الناس توجه ویژهای داشت.
پدرش میگوید: «یک بار کیف پول یک شخصی در مغازه ما جا ماند. محمد با زحمت زیادی شماره و آدرس آن فرد را پیدا کرد تا کیف را به او رساند. پول زیادی در آن بود اما محمد فقط به بازگرداندن کیف فکر میکرد.»
اولین بار در سن 15 سالگی به جبهه رفت. سال 1361.
برای آموزش نظامی به پادگان منجیل و برای رزم به کردستان فرستاده شد. علیرغم سن کم، به خاطر اندامی ورزیده و دارا بودن روحیهی توکل به خداوند، در جبهه، حماسهها آفرید. تنومند بود و جسور. به باشگاه میرفت و به صورت حرفه ای در رشتهی وزنهبرداری فعالیت میکرد؛ برای خودش یلی بود. به همین خاطر جزو یگان تکاوری لشکر 25 کربلا شد. بیشترین زندگی محمد، زمانی بود که او توانست همراه با جمعی از نیروهای سپاه آمل، به دیدار حضرت آیت الله خامنه ای برود. وی همیشه با شوق و ذوق از طعم دلنشین این دیدار حرف میزد.
از خصوصیات مهم و ویژهی محمد این بود که علیرغم جثهی تنومند، روحیه ای لطیف و ظریفی داشت و اهل قلم هم بود. او اگرچه به خاطر رفتن به جبهه در مقطع اول دبیرستان ترک تحصیل کرد اما برای حوزهی هنری داستان مینوشت و به طور مداوم با این نهاد مکاتبه داشت.
این قهرمان هنرمند آملی در تاریخ 14/5/1366 در منطقهی میمیک، با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید، ولی جسم پاکش، تابستانهای زیادی است که غربت را تجربه میکند.
مادرش میگوید: «وقتی محمد من شهید شد، وزنهبرداران شهر، پارچهای نوشتند و به نشانهی احترام در کوه دماوند گذاشتند.»
خانوادهی شهید، در گلزار «بهشت فاطمه»ی امامزاده ابراهیم آمل، برایش قبری نمادین بنا کردند.
حسین ـ برادش ـ میگوید:
«روزی لای کتابهایش شعری پیدا کردم که نشان از اشتیاق برادرم به گمگشتگی در راه حق میداد و شاید آگاهیاش به سرنوشت خویش:
از آن ترسم که روزی جا بمانم فراموشم کنند، تنها بمانم
اگر سوزم و خاکستر بگردم از آن بهتر که در صحرا بمانم
حالا سالهاست برادرزادهاش که همنام شهید است، در خلوتهایش، کتابها و دستنوشتههای عموی شهیدش را مرور میکند.