سید حسین لطیفی ـ برادر شهید: عشق به خداوند و حضرت اباعبدالله الحسین(ع) تمام وجود شهید را پر کرده بود و برای انجام وظیفه سر از پا نمی شناخت.
وقتی به او گفتند: سن شما کم است و به این دلیل نمی توانید به جبهه اعزام شوید، به آیت الله جباری گفتند: روز قیامت جلوی جدم رسول الله عرض خواهم کرد این فرزند شما مانع شهادت من شد که ایشان هم فرمود: این سخن او مرا ترساند و واسطه شدم تا به جبهه برود.
حوریه سادات لطیفی ـ خواهر شهید: شهید با وجود سن کمی که داشت قبل از انقلاب کنار پاسگاه که الان سپاه ناحیه الغدیر است، ایستاده بود.
آنجا سربازها با هم صحبت می کردند و می گفتند: امشب قصد شکار داریم.
آن شهید که خیلی کنجکاو بود، پشت به سربازها روی زمین نشست و با انگشت دستش روی خاک نقاشی می کرد تا بفهمد شکارشان کیست که با زیرکی فهمید که مقصد شکار خانه آقای عبداللهی و صحرایی(از مبارزین انقلابی شهر) است.
بلافاصله خودش را به خانه می رساند و این موضوع را با مادرم در میان می گذارد. مادرم به خانه آنها رفت و مقدار زیادی نوار حضرت امام، رساله و اعلامیه که جرمش اعدام بود را در کیسه ریخته و دفن کردند. شب وقتی ماموران به خانه حمله بردند، چیزی عایدشان نشد.