شهيد «علي لطفعلينژاد ولامدهي»
نام پدر: حمزه
دومين فرزند «حمزه و نصرت خانم»، به سال 1330 در روستاي سرسبز و جنگلي «والامده» پا به هستي نهاد. نوزادي كه از سر ارادت پدر به اميرالمؤمنين، «علي» نام گرفت.
كودكياش، در طبيعت زيباي روستا و در دامان پر مهر پدری سختکوش و مادري مهربان سپري شد.
روزگار حمزه با كشاورزي ميگذشت. نصرت خانم اما، خانهدار بود و با ارادهاي راستين، آموزش نماز و برپائي آن را به فرزندش میآموخت. علي نيز، با شوقي كه در فراگيري نماز داشت، با همان سن كم، پا بهپاي پدر و مادر به مسجد ميرفت و جهت حضور در محافل اُنس با قرآن، نقشآفريني میكرد. او همچنين، در ايام ماه مبارك رمضان، مؤذن مسجد بود و هنگام سحر، اهالي روستا را بيدار ميكرد.
علی براي كسب علم و فراگيري دانش، به مدت دو سال در مكتبخانه تحصيل كرد و مقدمات حوزوي را نيز آموخت.
علاقه علی به پدر و مادر، وصفناپذير بود؛ بهخصوص به خاطر ارادتي كه به مادر داشت، در هر كاري به مشورت با او ميپرداخت.
اوقات فراغت علی، به كار كشاورزي و كمك به خانواده و خواندن نمازهاي مستحبي و قرائت قرآن ميگذشت.
زندگي در روستا و نبود امكانات، باعث شد تا او كمتر در جريان انقلاب و انديشههاي امام قرار گيرد. با اينحال، تا جايي كه ميتوانست، افكار امام را دنبال ميكرد. توصيفش از امام خميني و عقايد ايشان، اين بود كه «امام فرستاده خداست و تا آخرين قطره خون بايد به پشتيباني از ايشان ايستادگي كرد».
او با موافقان انقلاب، همكاري، و با مخالفان، برخورد میکرد. علاوه بر آن، چون پدربزرگ و عمويش روحاني بودند، پيرو مكتب روحانيت متعهد بود.
از جمله رويدادهاي مهم زندگي علي، ازدواج با «صغري زارعين» بود. او به مدت سه سال با همسرش زندگي مشترك داشت، كه ماحصل آن، پسري به نام «ابوالحسن» است. علی از علاقهاي كه به فرزندش داشت، در هر مرخصيای که میآمد، او را روي زانويش ميگذاشت و ميگفت: «اين فرزند گل من و تنها يادگارم است.»
این رزمنده دلاور در سال 1365، جامه پاسداري را به تن كرد و براي دفاع از دین و ناموس خود، راهي ميدانهای جنگ شد؛ و با ارادهاي قوي، به ياري امام و مبارزه با مزدوران استكبار جهاني پرداخت.
علی به مدت شش ماه، در منطقه «هفتتپه»، راننده بولدوزر بود و در عمليات والفجر 10، فرماندهي گردان مهندسي را به عهده داشت.
نظر او در مورد جنگ اين بود: «با كفر بايد جنگيد. احساس ميكنم صداي «هَل مِن ناصر» امام حسين به گوش ميرسد و ما هم بايد لبيكگوي او باشيم.»
«فاطمه» درباره برادرش به ذکر خاطرهای میپردازد: «آخرینبار خوشحال بود. گفتم: برادر جان! مادر تنهاست. ما نمیتوانیم از او نگهداری کنیم. گفت: باید از او مراقبت کنید. من میخواهم بروم.»
و سرانجام، علی در 27/12/66 طي عمليات والفجر 10 در «مريوان»، جامه شهادت به تن كرد و طي تشييع باشكوهي، در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.