نام پدر : محمد
تاریخ تولد :1336/06/10
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : ام الرصاص

وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد احمد لزگي*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون

آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپنداريد بلكه آنها زنده اند و در نزد خداي خود روزي مي خورند (آل عمران)

هر كس در جستجوي من برآيد مرا مي يابد و هر كس مرا يافت مي شناسد و هر كس مرا شناخت دوستم داشت در دوستي به پايگاه عشق و ايثار قدم مي گذارد و چون او در پرستش به من عشق و[] من نيز به او عشق مي ورزم و آنكس كه به او عشق ورزيدم مي كشم او را و آنكس را كه من بكشم خونبهايش بر من واجب است و‌ آنكس كه خون خود را دهد خونبهايش بر من واجب است پس من خودم خونبهايش هستم. (حديث قدسي)

درود و سلام بر حضرت بقيه الله حجه ابن الحسن عجل الله فرجه.

درود بر تو اي روح خدا. درود بر تو اي نايب امام زمان و درود بر تو اي فرزند حسين درود بر تو اي ابراهيم زمان بت شكن ايران امام خميني . با سلام بر تو اي مادر و پدر و برادرم و خواهرانم و همسرم و دوستانم و سلام به تمام كساني كه اين نوشته را مي خوانند و گوش مي كنند كه خود در ميان شما نيستم و فقط ياري از من خواهد بود و به ياد تمامي شهداي اسلام و شهداي انقلاب اسلامي ايران و سلام من نيز به تمامي رزمندگان اسلام. آرزوي من اين است روزي با چشمهاي خود آزاد شدن كربلا و قدس را ببينم و اگر هم لياقت شهادت را داشتم در آزادي قدس شهيد شوم. اي مادر عزيزتر از جانم از شما بي نهايت سپاسگزارم كه مرا با خون دل و مشقتهاي بسيار بزرگ كردي و شب ها چشم بر چشم ننهادي و بر سر گهواره من زير گوش من آواي خدا و رسول الله سر مي دادي تا از همان ابتدا با نام خدا و رسول آشنا شوم تو راهنمائي خوبي براي من بودي تو در زير دامان خود سرباز اسلام پروراندي و هميشه مي گفتي كه نماز و روزه بهترين وسيله اي است براي رسيدن به خدا و من جان ناقابل خود را در راه اسلام و قرآن و امام فدا كنم اما اي مادر باز هم اين[] يك جان كم است اي كاش خدا هزاران جان به من مي داد تا[] را در راه اسلام و امامم فدا كنم و پيام مرا به همه برسانيد و بگوئيد من نتوانستم پيامم را آنچنان به گوش اين مردم برسانم و در آزادي قدس شركت كنم و بزرگترين آرزوي من اين بود كه رسيدم كه در بين برادران پاسدار شهيد شوم و شدم تا با خون خود جويباري بسازم و با دستهاي لرزان خود نام امام حسين را بنويسم مادرجان مي دانم داغ فرزند كه جگر گوشه توست بسيار مشكل است ولي مادر تو هرگز براي من ناله و زاري نكن و وصيت من به شما پدر و همسر مهربانم و برادر عزيزم و خواهران خوبم اين است كه هرگز به ياد من گريه نكنيد بلكه به ياد مظلوميت امام حسين گريه كنيد چرا كه اگر غير از اين باشد شكايت شما را نزد مادرم زهرا خواهم كرد مادر از تو مي خواهم كه همچون بانوي دو عالم فاطمه زهرا مادر حسين سربريده دشت كربلا 72 ياور از دست داده اسوه زنان ديگر باشيد و فرزندانم را چهار سرباز امام حسين كه از خود به جا گذاشتم با نامهاي حميد و محمد و مصطفي و دانيال همچون سربازان واقعي امام تربيت نمائيد تا انگل جامعه نباشند و از چهار خواهرانم مي خواهم همچون زينب باشند و براي سرنگوني دشمن آخرين سنگر خود را حفظ كنند و همان كه از خون شهدا برنده تر و كوبنده تر است و تيري است بر قلب دشمن حجاب خود را (سه بار) حفظ كنند و مانند زينب عمه غمخواري براي فرزندانم باشيد پدر بزرگوارم من از زحمات شما هيچ نمي توانم بگويم چرا كه قلم قادر به بيان نمي باشد باشد تا روز محشر نزد مولايمان علي (ع) اما به شما تنها برادرم اي نور ديدگانم برادر عزيز وصيت مي كنم از فرزندانم همچون فرزندان خود نگهداري نمائيد و از همسرم نيز نگهداري كنيد و از شما همسرم مي خواهم صبر داشته باشيد و فرزندان مرا خوب تربيت كنيد و حجاب خود را حفظ نمائيد زيرا كه اجر شما از شهدا بيشتر مي باشد.

عزيزان مي دانم جدائي از عزیز سخت است اما مي دانم جدائي از شما يعني وصل به خدا در اينجا سخن از عشق و عاشقي پرواز به سوي ملكوت پرواز از اين تن خاكي پرواز از اين بند قفس دست و پا گير زندگي پرواز از همه دلبستگي هاي مادي پرواز به سوي تنها معبود معشوق و تنها مقصو اگر مرگ نبود چه مي كرديم به كدام خانه اميدوار بوديم، پس بايد اي همسرم پرواز كنم تا زندگي واقعي خود را بيابم پس در مرگ من ناراحت باشيد و اگر چنين كنيد هرگز نخواهم بخشيد شما را. از دوستان و فاميلها و ملت مسلمان ايران مي خواهم كه در كنار امام باشند و براي سلامتي او دعا كنند چرا كه او نور چشمان ما است از اين نعمتي كه خداوند در اختيار ما گذاشت به خوبي نگهداري كنيم چرا كه خدا نعمت عظيمي به ما عطا كرد اميدوارم كه از خون همة شهيدان حفاظت كنيد و ادامه دهندة راه آنان باشيد شما را به خداوند بزرگ مي سپارم مي خواهم شما را به خون شهدا قسم مي دهم جلوي افراد فاسد را بگيريد قاطع باشيد در مقابل آنها تضعيف نكنيد و خدمتگذار اسلام باشيد.

احمد لزگي

مورخ 5/9/65


زندگی نامه

شهید احمد لزگی

فرزند: محمد

احمد در سال 1336 قدم به کاشانه «محمد» و «صدیقه» گذاشت. نوزادی شیرخواره بود که مادر، او را در آغوش می‌گرفت و در مجلس عزای امام حسین شرکت می‌کرد. تربیت مادری مؤمنه و رزق حلالی که از بازوان پدری زحمتکش به بار می‌آمد، احمد را در مسیر تقوا و پرهیزکاری قرار داد که بعدها فروغ تابناک ایثار و شهادت از وجودش ساطع گشت. بعد از پشت سر گذاشتن دوران ابتدایی و راهنمایی، علی‌رغم موفقیت در امتحانات و میل به درس خواندن، ناچار شد برای مدتی تحصیل را رها کند. وی قبل از انقلاب به سربازی رفت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، از قسمت ژاندارمری به سپاه منتقل شد. با این حال همچنان در ژاندارمری خدمت می‌کرد. سپس به معاونت عقیدتی ـ سیاسی ناحیه ژاندارمری ساری معرفی شد و خدمتش را در این نهاد ادامه داد.

او که معتقد بود نویسنده را از روی قلمش و رزمنده را از روی رزمش می‌شناسند، در همان آغازین روزهای جنگ به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت. احمد پس از بازگشت از قصر شیرین، ماندن را تاب نیاورد و برای بار دوم به جبهه کردستان عزیمت کرد و مدت دو سال آن جا ماند. او بعد از پایان مأموریت به عضویت رسمی سپاه در آمد و به عنوان مربی آموزش نظامی در پادگان‌های ساری، شیرگاه و چالوس مشغول و سپس مسوول تربیت بدنی سپاه استان شد. وی علی‌رغم مشکلات فراوان و فعالیت‌های شبانه‌روزی‌اش،  به ورزش توجه ویژه‌ای داشت؛ کشتی، دفاع شخصی و تیراندازی را خوب می‌دانست اما به رشته رزمی جودو علاقه‌ی بسیار داشت و به طور مستمر در این رشته‌ی ورزشی تمرین می‌کرد تا جایی که به ریاست هیئت جودوی استان منصوب شد. علاوه بر آن پهلوان احمد، مربی تیم نوجوانان استان در مسابقات قهرمانی جودوی نوجوانان نور در سال 64 بود.

احمد مدتی بعد خانم «فاطمه زادلانه» را به همسری اختیار و زندگی مشترک‌اش را با ایشان آغاز کرد.

این پاسدار ورزشکار معتقد بود: «گندم برای رشد به آب احتیاج دارد و انقلاب برای شکوفایی به خون.» با این افکار، درحالی که فرزند چهارمش نوزادی دوازده روزه بود، خانواده‌اش را به خدا سپرد و همراه کاروان محمد رسول ا... به عنوان فرمانده گردان انصارالحسین لشکر 25 کربلا در عملیات کربلای 4 شرکت کرد.

در طول مدت حضورش در جبهه‌، خیلی کم به مرخصی می‌آمد. می‌گفت: «صفای جبهه در هیچ جا پیدا نمی شود.»

از این رو حدود چهار سال از زندگی اش را در مناطق عملیاتی گذراند. این گران‌قدر قهرمان مازندرانی، عاقبت در سال 65 همزمان با آغاز عملیات کربلای 4، در منطقه ام الرصاص شربت شهادت نوشید و به دیدار معبود شتافت. پیکر مطهرش بعد از دو سال انتظار، به آغوش خانواده بازگشت و در بوستان شهدای «ملامجدالدین» ساری به خاک سپرده شد.