نام پدر : صادق علی
تاریخ تولد :1345/05/04
تاریخ شهادت : 1363/12/22
محل شهادت : جزیره مجنون

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید محمد اکراقلی پور*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خداوند بخشنده مهربان

با درود سلام بر پیشگاه منجی عالم بشریت و دوازدهمین اختر الهی امام زمان مهدی موعود ، و نایب برحق او خمینی کبیر که بر ملت ایران روحی تازه دمیده و با درود به روان پاک شهدا از صدر اسلام تا کنون و بر تمام کفرستیزان اسلام و با درود بی کران بر تمامی خانواده های شهدا و بازماندگان شهدا ، با توجه به نهضتهای پیامبران در قرآن می خوانیم که همه موجودات زنده به طور دسته جمعی زندگی می کنند و از جمله یکی از موجودات زنده انسان است که دارای هدفی می باشد چون توسط خدا آفریده و در جهان هستی زندگی بکند و مسلمان وار زندگی بکند و مسلمان وار بمیرد چون انسان یک موجود رفتنی بیش نیست و ما انسان ها باید از این آزمایش مثبت وار پیروز گردیم . ما انسانها باید تمام هستی و نیستی خود را در راه فی سبیل الله جهاد کنیم . در پایان مقدمه من سلام خود را از شهر و دیار عاشقان سوخته و به دیار عاشقان (معشوق) رسیده از هزاران لاله پرپر به سوی شما می فرستم گرچه قلم را توانایی نیست تا این همه عظمت شکوه و افتخار را بنگارد و من هم کوچکترم از آن که بتوانم این همه ایثار و از خود گذشتگی را در افکار خود بهروزم و همه را از جوهر قلم بروی کاغذ آورم . لکن از خداوند متعال یاری می طلبم . خدایا خالص نیستم ولی مخلصانت را دوست دارم . خدایا عاشق نیستم الها اما با عاشقانت عشق می ورزم خدایا در راهت سوختم اما سوختگان درگاهت را دوست دارم خدایا رهگذری بیش نیستم اما خبر رهگذران تو را می گیرم . هدف از گفته ها این است چند کلمه ای به عنوان وظیفه شرعی وصیت کرده باشم . از ان چه اسلام دشمنان زیادی به خود داشته است . و همه دشمنان اسلام در زمان امام حسین (ع) برای این که دین خدا نابود کنند با امام حسین به ستیز برآمدند و امام حسین را شهید کردند و از طفل شیرخواره حسین نگذشتند . و آن لحظه های آخر صدای ( هل من ناصرا ینصرنی) امام حسین را کسی لبیک نگفت امام حسین جان من صدای ، آیا کسی هست دین خدا را یاری کند فرزند ترا لبیک گفتم . من با اشتیاق شوق به بسیج رفته ام و عازم جبه های نبرد شده بودم و بعد از چند ماهی با بار گناه به وطن بازگشته ام و لیاقت را نداشته بودم . اما این بار از سپاه عازم شدم به جبهه ها و لیاقت شهادت نصیب من شده و افتخار می کنم که در راه خدا برای دین اسلام جنگ نموده ام و شهید شده ام ای امت حزب الله ای پدر و مادر عزیزم ما مگر مسلمان نیستیم خداوند برای ما و شما چه می گوید من دست شما بودم و خداوند الان این امانت را از شما گرفت . پدر و مادر عزیزم مرا ببخشید و از من ناراحت نباشید چگونه باید جواب شما را در روز قیامت بدهم که من را بزرگ کرده اید از کودکی تا به این جا رسانده اید . از شما مردم حزب الله تقاضای معذرت می خواهم . امیدوارم که همه مرا ببخشید اگر به شما بدی کرده ام . برادر و خواهر عزیز من مرا ببخشید اگر به شما بدی کرده ام . ای مردم اگر شیعه هستید و مسلمانید پس خداوند در سوره انفال آیه 62 می فرماید : « واعدوا لهم ماستطعتم من قوه ... » شما ای مومنان در مقام مبارزه خود را مهیا سازید تا آن جا که می توانید از همه نظر اذوقه آلات جنگی و اسبان سواری برای دشمنان خداوند و با دشمنان بجنگید و خداوند با ما امت و آنهائی که با ما در ستیز هستند شکست می خورند . و بر قوم دیگر و خدا به شما پاداش خواهد داد و به شما ستم نخواهد رسید . آری شماها باید همه مردم در راه خدا جهاد کنید با مال با جان شماها همه مسئول خون شهداء هستید ، ای امام حسین من ، من روز عاشورا را نبوده ام ولی صدای بزرگوار تو را لبیک گفتم . و راهی حرم مطهرات شده ام تا ارادت سازم و سعادت نصیب من شده در چنین راهی شهید شده ام . ای مردم امام عزیز را تنها نگذارید ، رزمندگان را دعا و قوی کنید به جبهه ها کمک کنید به آوارگان جنگی کمک کنید . ای پدر و مادر عزیز و مهربانم و دلسوز من از شما می خواهم من را ببخشید و ناراحت نباشید و گریه نکنید و از شما برادر جان و خواهر جان می خواهم اگر حق برادر و خواهری را رعایت نکردم مرا ببخشید ، و حلالم کنید . افتخار می کنم که شهید شدم ای کاش صدها جان داشتم در راه خدا می دادم پدر و مادر عزیزم من را حلال کنید ببخشید اگر حق فرزند بودن را رعایت نکردم .

ای دوستان من اگر برای شما دوست خوبی نبوده ام مرا ببخشید . به جبهه ها بروید و برای خدا و حفظ دین خدا بجنگید . ای فامیلهای عزیم ، عمه ها ، خاله ها ، و مادر بزرگ جان ، عمو جان من اگر برای شمل خواهرزاده و برادرزاده بدی بوده ام به خاطر کوچکی خودم مرا ببخشید . ای امت و مردم حزب الله ، ای هم محله ای ها اگر از من بدی و غیبت و تهمتی خدای نخواسته به شما رسید مرا ببخشید .

من که برای کربلا جنگیدم ، و شهید شده ام و کربلا را ندیده ام اگر شما به کربلا رفتید کمی از تربت حرم امام حسین را بر مزارم بریزید .

شعرهای کوتاهی از الحقیر

هر که آخر به من بود.                                          او مومن است .

هر که حالی به من بود.                                         او بی دین است .

ترسم بروم عالم جان نادیده .                                   بیرون روم از جهان ، جهان نادیده .

هر که را جامه زعشق چاک شده .                              او زحریص دنیا به کلی پاک شده .

من خصم بی سروپایم که به سیل افتادم .                    او که می رفت من را هم به دل دریا برد .

من به سرچشمه خورشید نه خودم بردم را .                   ذره ای بوده ام مهو تو مرا بالا برد .

خداحافظ

22/8/1363

             محمد اکراقلی پور


زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

محمداکرا قلی پور

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

4/5/1346، گالش محله، شهرستان رامسر

3- نام و شغل پدر :

صادقعلی، کشاورز

4- نام و شغل مادر:

رقیه جعفری، خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

شش فرزند، فرزند دوم

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

دایی شهید- حسن صابئی- می گوید: ایشان بسیار موظف به انجام فرایض دینی بود و در خانواده مذهبی بزرگ شد. افتخار بزرگ بنده این بود که نماز و قرآن را من به ایشان یاد دادم.

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ):

قرآن ونماز را نزد دایی خود فرا گرفت.

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

مدرسه محدث دیلمی در روستای لیماک رامسر

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی :

مدرسه نظام الدین خلعتبری در روستای آسیابسر رامسر

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان : ـــــــــ

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ـــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت : ــــــــ

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل :

مقطع دوم راهنمایی، به خاطر علاقه اش به امام و انقلاب و دفاع از وطن کسب علم را رها کرد و به میادین حق علیه باطل رفت.

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی :

انجام داد

2- یگان اعزام کننده : ــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی :

از 1/10/62 تا 22/12/63 در منطقه جزیره مجنون خدمت می کرد که به علت شهادت از ادامه خدمت باز ماند.

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :

مجرد

2- نام همسر و تاریخ ازدواج : ـــــــــ

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ): ــــــــــــ

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

رفتارش با والدین بسیار خوب بود.

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی : ـــــــ

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ـــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ـــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند : ـــــــ

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد :  ــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی :

قبل انقلاب سن و سالی برای فعالیت نداشت.

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با فرمان حضرت امام مبنی بر تشکیل بسیج لباس خاکی را بر تن کرد ایشان تمام وقت خود را وقف انقلاب و خدمت به بسیج کرده بود و به صورت شبانه روزی در بسیج خدمت می کرد.

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ـــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :

در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

از 24/1/62 تا 24/4/62 گواهی خدمت با عضویت بسیج در منطقه جفیر را دارد.

3- مجموع مدت حضور در جبهه : ـــــــــ

4- مسئولیت در جبهه : ـــــــــــ

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن :

مورخ 19/4/62 در منطقه جفیر از ناحیه سر و اعضاء بدن دچار موج انفجار شد.

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ـــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

مورخ 22/12/63 در جزیره مجنون - عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

8 روز بعد از شهادت در سال 63 در گلزار شهدای روستای گالش محله شهرستان رامسر به خاک سپرده شد.

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

دایی شهید- حسن صابئی- می گوید: چون من به ایشان قرآن را آموخته بودم همیشه می گفت: دایی جان من هر چه دارم از شما دارم. ایشان ولایت را با جان و دل پذیرفته بود. مطیع امر ولایت بود و همیشه دعای خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار بر سر زبانش جاری بود. با دوستان خود بسیار صمیمی بود و از همان کودکی بسیار مودب، با گذشت و خوشرو بود. در خصوص حق الناس بسیار مقید بود اگر کسی هم خلافی می کرد آن ها را راهنمایی می کرد.