*زندگی نامه شهيد مجتبي (سعید) گلچين*
نام پدر: غلامحسين
«مجتبي» در چهارم دي 1338 در «بابل» به دنيا آمد. تولدش موجي از شادي و سرور را در خانواده «غلامحسین و صغری» به پا كرد.
پدرش پارچهفروشی داشت و ميتوانست از عهده مخارج هشت فرزندش تا حدودي بر بيايد.
مجتبي دوره ابتدائی را در دبستان «حافظ» زادگاهش گذراند. سپس با طی مقطع راهنمایی، تحصیلاتش را تا پایه سوم متوسطه در دبيرستان «آيتالله غفاري» بابل ادامه داد.
او که از اوان خردسالی با تربیت و توجه والدین با نماز و آداب شریعت آشنا شده بود، در ادای واجبات و مستحبات میکوشید و از انجام محرمات دوری میکرد. با قرآن، این معدن حکمت و معرفت نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
در بیان خلقوخوی وی باید گفت که نسبت به پدر و مادر، مودب و متواضع بود و در همه حال، مطیع اوامرشان. با دیگران نیز در نهایت ملاطفت و گشادهرویی رفتار میکرد و از محبوبیتی خاص نزدشان بهره داشت.
مجتبی كه در زمان انقلاب، نوزده بهار از زندگياش ميگذشت، روزها به تظاهرات ميرفت و شبها بر ديوارها، شعارهای ضد رژيم مينوشت.
بعد از به بار نشستن نهال نوپای قیام سال 1357 نیز، او با حضور در تشکیلات بسیج به ادامه فعالیت در راستای حراست از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
همزمان با عضویت در سپاه در7 آبان 1359، در واحد تدارکات پاسگاه بابل مشغول خدمت شد.
«صغری» از فرزندش چنین ميگويد: «در دوره پاسداریاش،آن زمان كه كمبود نفت بود، به او گفتم: مجتبي! من ميخواهم در منزل، روضه بگيرم. چيزي براي روشن كردن سماور ندارم. مقداري نفت بياور تا سماور را روشن كنم و به مهمانان چاي بدهم. دستش را به صورتش كشيد و گفت: مادر! مردم هم به من ميگويند، تو هم ميگويي. گفتم: من نفت را براي خودم نميخواهم، براي روضه ميخواهم. گفت: چشم! او بیرون رفت و چند ساعت بعد، با يك كيسه هيزم بازگشت. گفت: مادر! با هيزم چاي درست كن، امّا از من تقاضاي نفت نكن!»
از دیگر عرصههای حضور موثر و مستمر وی، میتوان به مبارزه با عناصر ضد انقلاب اشاره کرد.
مجتبی همچنین در غائله آمل، جهت سرکوب تحرکات منافقان نقش درخور توجهی داشت. از اینرو، مادرش در اینخصوص اذعان میدارد: «هر روز به خانهمان پیغام میآوردند که بالاخره مجتبی را میکشیم. یکبار به او گفتم: پسرم! مگر تو چه کار میکنی؟ گفت: حتی شاید بیایند و به تو بگویند که میخواهند منزلمان را به آتش بکشند. تو به این حرفها اهمیت نده!»
مجتبی در 2 مرداد 1360 راهی جبهه شوش شد تا دشمن دون را از خاک وطن بیرون کند.
و سرانجام، او در 6 فروردین 1361 با حضور در تیپ نجف اشرف، طی عملیات فتحالمبین، به جمع یاران شهیدش پیوست. سپس با تشییع مردم قدردان بابل، در گلزار شهدای «گلهمحله» این شهر به خاک سپرده شد.
و اینک کلامی دیگر از خانواده؛ «در آخرین خداحافظی گفت: اگر به شهادت رسیدم، مرا با لباس پاسداری دفن کنید! اگر هم نشد،حداقل آرم سپاه را با کفن دفن کنید.»