نام پدر : قربان علی
تاریخ تولد :1329/01/01
تاریخ شهادت : 1365/09/10
محل شهادت : فاو

خاطرات

معصومه گرایلی ـ همسر شهید: مرحله چهارم که شهید به منطقه رفته بود، مجروح شده بود و چهل روز در منزل بود. ایشان مرتب سرنماز گریه می کرد و می گفت: من اینجا حالم خوب نمی شود، باید به جبهه بروم تا حالم خوب شود. هرچه گفتیم عمل جراحی کنید، گفت نه، عمل جراحی من توی جبهه است. رزمندگان روی خاک ها بخوابند، من اینجا در رختخواب بخوابم.

 

 


خاطرات

رضا رمدانی ـ دوست و هم رزم شهید: سال 65 به اتفاق دوستان بسیجی اعزامی از شهرستان نکا جهت نظافت و استحمام مرخصی ساعتی گرفتیم و به اهواز رفتیم تا حمام کنیم و برگردیم. بعد از اینکه لباس ها را از تن بیرون آوردیم تا داخل حمام شویم، دیدم شهید گرایلی چیزی به شهید عیسی نژاد گفت که من متوجه نشدم. شهید عیسی نژاد هم تبسمی کرد و داخل حمام شد. یک لحظه وقتی چشمم به بدن شهید گرایلی خورد، دیدم تمام بدنش جای ترکش است. تا آن روز نمی دانستم شهید گرایلی از جانبازان انقلاب اسلامی است. با دیدن بدن مجروحش یک روحیه دیگری گرفتم. آنطور که شهید گرایلی به فکر ما بود، به فکر خودش نبود. روزی که برادر عیسی نژاد در فاو براثر ترکش خمپاره مجروح شد، من به عنوان امدادگر جهت رسیدگی به امور آنها اقدام کردم. شهید عیسی نژاد از ناحیه پا و دوستان دیگر از ناحیه شکم مجروح شده بودند که به پست امداد انتقال داده شده بودند. وقتی ایشان شنید که بچه ها به خصوص آقای عیسی نژاد مجروح شدند، از من پرسید برایش چه کار کردی؟ من هم گفتم: حالش خوب بود، چیز مهمی نبود. یادم هست دیگر با هیچ کس صحبت نکرد. هرچه کردم با من هم حرف نزد. این وضعیت برای ما خیلی سخت بود. آن روز ناهارش را هم نخورد. خیلی ناراحت بود. مشغول نماز شد و یک حال دیگر داشت. تا اینکه بعد از ظهر شهید عیسی نژاد با پای بانداژ شده به خط مقدم برگشت و شهید گرایلی مثل برادر بزرگتر او را در آغوش گرفت و بوسید. خیلی خوشحال شده بود. انگار دنیا را به دست آورده. مرا هم بوسید و عذرخواهی کرد. این شهیدان کارهای بزرگی انجام دادند. 

اصلا مشخص بود آنها دیگران را بر خود ترجیح می دادند. روحش شاد.