*زندگی نامه شهيد رضا گاوزن درونكلايي*
نام پدر: سلمان
در سال 1344 «سلمان و منوّر» صاحب فرزندی شدند که نامش را «رضا» نهادند.
سلمان در «گرجيآباد» بابل، كارگر سادهاي بود. علاوه بر آن، او از هر راهي كه ميتوانست، برای کسب روزي حلال تلاش میکرد.
به گفته مادر، «رضا از كودكي شيفته كسب علم بود. چهار سال بيشتر نداشت كه سپاه دانش به محله ما آمد. او اصرار ميكرد كه به سپاه دانش برود. من او را بردم، ولي آنها به خاطر سنّ كمش او را قبول نكردند. براي اينکه آرام بگيرد، او را نزد «ملّا صادق» بردم تا عمجزء را فرا گيرد.»
پدر با وجود شرایط نامساعد مالی آن روزها، وقتی پسرش هفت ساله شد، هزينه تحصيلياش را فراهم كرد و او را به دبستان محل زندگياش فرستاد. رضا با پايان پایه دوم راهنمايي در زادگاهش، به خاطر کمک به معاش خانواده، ترک تحصیل کرد و نزد برادرش در يك چوببري مشغول به كار شد.
«محمداسماعيل» در بیان تقیدات دینی برادرش ميگويد: «همیشه با هم سر اين موضوع كه تا موقع اذان چند دقيقهاي مانده است، بحث ميكرديم. رضا به نماز اول وقت بسيار اهميت ميداد. برای همین، ده دقيقه مانده به اذان دست از كار ميكشيد. من به او ميگفتم: برادر! صبر كن كارمان تمام شود، بعد نماز بخوان! ما بايد تا فردا سفارش مردم را انجام دهيم و جعبهها را آماده كنيم. اما او براي آرام كردن من ميگفت: اول نماز، بعد كار. من از نماز كه برگشتم، يكي، دو ساعت بيشتر ميمانم تا كارم را تمام كنم. شما نگران نباشيد.»
در ادامه، برادرش «صادق»، از خلقوخوی رضا اینگونه یاد میکند: «از نظر اخلاقي، در بين ما نمونه بود؛ سر به زير، دلسوز و مهربان. از مدرسه كه برميگشت، وقتي مادرم را مشغول به كار ميديد، فوراً به كمكش ميرفت. ميگفت: تو خسته شدي! بنشين، بقيه كارها را من انجام ميدهم. مادرم ميگفت: پسر! تو از من خستهتر هستي. اما رضا ميگفت: نه مادر! تو دعا كن من موفق شوم. هيچوقت از كار خسته نميشوم.»
زندگي سخت و كارگري، به رضا مجال حضور در حوادث انقلاب را نداد؛ امّا با توجه به سختيهايي كه بابت فاصله طبقاتي شديد در دوران پهلوي كشيده بود، نسبت به جريانهاي انقلاب بيتفاوت نبود و در گفتگوها و موضعگيريهاي فردي، از انديشههاي عدالتمحور امامخميني دفاع ميكرد.
با شروع جنگ، رضا اولين مرتبه، در سنّ هفده سالگي به جبهه اعزام شد تا در لباس بسيجي به وطنش خدمت كند. پس از آن، چند مرتبه ديگر هم در جبههها حضور یافت.
رضا دو، سه مرتبع نیز آسیب دید و مدتي در بيمارستان بستري بود. با اينحال پس از بهبودي، مجدد خود را به یاری رزمندگان در مناطق عملیاتی میرساند.
او بعد از عضویت در سپاه، جهت طی دوره پاسداری، راهی پادگان الغدیر اصفهان شد.سپس به پادگان «شهید عبادت» مریوان عزیمت کرد و در واحد تخریب به ادای تکلیف پرداخت.
صادق از آخرین اعزام برادرش میگوید: «در آخرين اعزامش، به مادر گفت: اگر رفتم و شهيد شدم و پيكرم را آوردند، سريع دو ركعت نماز شكر بخوان. بعد پرچم ايران را به دست بگير و پابرهنه جلوي جنازه من حركت كن.»
و سرانجام، رضا در 30/1/64 در جبهه مريوان بر اثر انفجار مين به درجه والای شهادت نائل آمد. جسم مطهرش نیز، با بدرقه اهالی قدرشناس بابل در آرامگاه شهداي «گرجيمحله» آرام گرفت.