نام پدر : سلمان
تاریخ تولد :1344/01/03
تاریخ شهادت : 1364/01/30
محل شهادت : حرمله عراق(مریوان)

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید رضا گاوزن*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان رجیم

(سوره توبه آیه20)

«الذین امنو و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون»

آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جان‌شان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادت‌مندان دو عالمند. (قرآن مجید)

بنا به وظیفه شرعی که عهده‌دار بودم و به گفته پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله فرمود هر که وصیت کرده بمیرد گویا شهید از دنیا رفته و هر که وصیت نکرده از دنیا برود گویا قبل از اسلام به وضع جاهلیت مرده است. لذا بر آن شدم تا وصیت‌نامه خویش را بنویسم گرچه شهید بشوم یا اینکه با مرگ طبیعی از دنیا بروم و پیش از نوشتن وصیت نامه چند جمله سفارش‌هایی که از استادهای‌مان و در کتابم خوانده‌ام برای شما در این نامه بنویسم شاید گفته‌های اینان (از قرآن و حدیث و روایت) بتواند ما را از گمراهی و زلالت نجات بدهد و راه حق را بما بنمایاند و سخنم را با بهترین نوع مردن‌ها یعنی شهادت در راه خدا آغاز می‌کنم؛ حضرت علی (ع) می فرماید: «والذین نفس علی بیده لا لفضر به بالصیف اهون من موته واحده علی افراش» سوگند به آن قدرتی که جان من در دست اوست اگر هزار ضربه شمشیر در جبهه جنگ از یک مردن در بستر برای من آسان‌تر و گواراتر است و این قرآن عزیز است که شهادت در راه خدا چه بیاناتی دارد و اساساً به مردم خطاب می کنند که (فکر نکنید شهدان مرده‌اند بلکه در حال شادی و بهره‌گیری نزد خدا هستند) ارزشی که اسلام به شهادت داده و در هیچ مکتبی مشاهده نمی کند تمام ؟؟؟ مسموم شدند و یا شهید و در میان شهادت ها سخت‌ترین نوع شهادت را تنها در رهبران اسلام و ماجرای کربلا مشاهده می نماییم. تربیت شدگان امامان ما همه عاشق شهادت بودند و این نوجوان 13 ساله حضرت قاسم فرزند عزیز امام حسن (ع) است که می‌گوید (شهادت در راه خدا در کام من از عسل شیرین‌تر است و این جوان امام حسین (ع) علی اکبر است که به پدر عرض می کند (هر گاه راه ما حق است ذره‌ای از شهادت هراس نداریم) و این دعاها و مناجات‌های امامان ماست که چگونه از خداوند توفیق شهادت در راه خدا را آرزو می کنند و آن یاران و اصحاب رسول خدا هستند که نزد پیامبر گرامی اسلام می آمدند و از حضرت است شمشیر میخواستند لیکن چون پیامبر عزیز وسیله‌ای نداشت که به آن‌ها بدهد و آنان را به جبهه روانه نماید گریه می کردند و این مسئولین کشور ما که شهید شده‌اند از زبان آن‌ها بشنویم به قول آیت‌الله شهید مطهری که می گوید وقتی که پایان کارهای انسان مرگ است پس چرا انسان در راه خدا کشته نشود و یا به گفته شهید محراب و شهدای دیگر انقلاب که همه شان عاشق شهادت بودن و همچنین شهدای محل خودمان و به گفته برادر شهیدمان بهمن محمدی که می گوید خدا یا شهید چه مقامی دارد لیاقت شهادت را نصیب من بگردان. خدایا آیا من لیاقت چنین مقامی را دارم. آری در دیدگاه اسلام بالاتر از شهادت کار نیکو نیست زیرا رسول خدا (ص) فرمود (فوق کل ذی بر حتی یصل فی سبیل الله فاذا قتل فی سبیل الله فلیس فو قدیر) برتری از همه خوبی خوب دیگری هست تا برسد به شهادت که هرگاه انسانی در راه خدا گشت شد بالاتر از آن خبری وجود ندارد ناگفته نماند که هر گاه انسان‌هایی در خط رهبری معصوم همجنان باقی بمانند و حوادث تلخ و شیرین آن‌ها را از مسیرشان منحرف نکند و طاغوت ها و خط آن‌ها را کاملاً بشناسند نه تهدید و نه تطمیع و نه تبلیغات هیچ یک در آنان اثری نکند. آنان نیز شهید هستند زیرا که چه خون ندادند ولی عمری خون دل خوردند و خط رهبری صحیح را حفظ کردند. حضرت علی (ع) می فرماید: «فانه ؟؟؟ منکم علی فراشه و هو علی معرفته حق ربه و حق رسوله و اهل بیته مات شهیداً و وقع اجره علی الله»؛ همانا هر کدام از شما در بستر خود جان دهد در حالی که نسبت به حق خدا و رسول خدا و امامان معصوم پایدار باشد شهید از دنیا رفته و پاداشش به خداست.

برادران و خواهران! پس همیشه دنباله‌رو ولایت فقیه باشیم و جهاد و امر به معروف را از یاد نبریم اگر چه در این راه کشته شویم شهید هستیم و اگر با مرگ طبیعی بمیریم و از خط رهبری معصوم انحراف نشویم در آن دنیا در صف شهدا انشاءالله هستیم {}و یک سفارشی به شما امت حزب‌الله و شهیدپرور دارم این است که اسلام واقعی را به ما نشان می دهد و حق را از باطل جدا می کند و این نماز دشمن‌شکن جمعه و نماز جماعت را فراموش نکنید که شرکت نکردن شما در نماز جمعه و جماعت باعث خوشحالی شیطان و منافقان است و شرکت کردن شما باعث خشنودی خدا و پیامبران و امامان و مسلمین است و این نماز جمعه است که راه و چاه را به ما نشان می دهد و این نماز جماعت است که همبستگی و انسجام را به ما می آموزد پس ان‌شاالله از این فیض عظیم الهی بهره مند شوید و یک سفارش به شما امت شهیدپرور حزب‌الله گرجی‌آباد دارم و می‌خواهم که مرا حلال بکنید که اگر از این حقیر خطا یا بی‌احترامی و بدی دیده‌اید امیدوارم که به بزرگی خودتان برای رضای خداوند مرا ببخشید و حلالم کنید و اگر تا بحال راه اشتباهی را طی کرده بودم امیدوارم که خداوند مرا ببخشید انشاالله. و سفارشم این است که اختلاف‌های جزئی را کنار بگذارید و همگی کارهای‌تان را برای رضای خدا انجام بدهید و انشاالله این مسجد را درست بکنید و هر چه زودتر نماز جماعت در آن خوانده شود انشاالله و شما هر چند که شما را لازم به سفارش نمی دانم ولی به عنوان یک برادر کوچک و بنا به وظیفه شرعی به عنوان امر به معروف میگویم که هر زمان و هر کجا هستید نظم را رعایت کنید و نماز جمعه و دعای توسل و دعای کمیل را تا آنجا که می توانید برقرار کنید و در هر ماه اگر وقتی دارید یه سری به خانواده‌های شهدا بزنید و آنها را دلداری بدهید و جلسات برادران خردسال را رونق بدهید و آن‌ها را تشویق به نماز و کارهای اسلامی بکنید که اینان هستند که در آینده باید احکام اسلامی را در جهان پیاده بکنند و ما خون می‌دهیم تا این‌ها درس بخوانند و ثمره انقلاب اسلامی باشند و کارهای‌تان طوری باشد که مردم بیشتر عاشق بسیج و اسلام شوند و با پشتیبانی آن‌ها و اتکا به خداوند متعال کارها پیش برود و یک سفارش دیگر اینکه جبهه نیاز به جوان و مومن دارد و هر کاری که در جبهه می توانید انجام بدهید کوتاهی نکنید و هر چه زودتر جنگ را به نفع اسلام و ایران تمام کنید و شما مادر عزیز و برادر و خواهرهایم امیدوارم که مرا ببخشید و مرا حلال کنید برادرهایم امیدوارم که مراسم‌هایی که برای من می‌گیرید خیلی خیلی کم خرج باشد و اسراف نکنید و به فکر گرسنگان و  جنگ‌زدگان هم باشید و شما خواهرهایم بخدا راضی نیستم که در مزارم و یا در مجالسم و یا در تشییع جنازه‌ام در میان نامحرم‌ها گریه بکنید و صدای‌تان را نامحرم بشنود. بخدا قسم از شما راضی نیستم اگر این کارها را بکنید بلکه باید خوشحال باشید که برادرتان در راه خدا رفته است و گریه موقعه‌ای بکنید که صدای‌تان را نامحرم نشنود و بیشتر برای سرور شهیدان حسین (ع) گریه بکنید که در آن روز کسی نبود به یاریش برود و شما ای مادرم، همچو مادر وهب باش که اگر سرم را برایت آورده‌اند هدیه قبول کن و خوشحال باش که من به آرزویم رسیده‌ام مبادا در میان مردم گریه بکنی که باعث ناراحتی من شود مبادا در میان نامحرم گریه بکنی شاید کسانی باشند که با گریه کردن تو خوشحال شوند. مادرم! امیدوارم که مرا ببخشید که تو را تنها گذاشته‌ام بلکه وظیفه من این بوده است و امیدوارم که حلالم کنی و از خدا طلب آمرزش برای من بکنی و از شما مادرم و برادرهایم می‌خواهم در شب اول قبر پیش قبرم باشید و برایم نماز و قرآن بخوانید و طلب آمرزش از خدا بخواهید. مادرم اگر می‌شود روزهای پنج‌شنبه و جمعه به مزارم و مزار پدرم بیا و فاتحه بخوان و آمرزش طلب کن. از خدا که مرا ببخشد و اما برادرهایم دوباره می‌گویم که در محالس پرخرج و اسراف نکنند و اگر وقت دارید شب جمعه به دیدن من و پدرم بیایید. دیگر عرض ندارم و شما را بخدا می سپارم. التماس دعا دارم، امام را دعا کنید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

مورخه 20/11/1363 شنبه بعد از ظهر

برادر شما گاوزن

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد رضا گاوزن درون­كلايي*

 

نام پدر: سلمان

در سال 1344 «سلمان و منوّر» صاحب فرزندی شدند که نامش را «رضا» نهادند.

سلمان در «گرجي‌آباد» بابل، كارگر ساده­اي بود. علاوه بر آن، او از هر راهي كه مي­توانست، برای کسب روزي حلال تلاش می‌کرد.

به گفته مادر، «رضا از كودكي شيفته كسب علم بود. چهار سال بيشتر نداشت كه سپاه دانش به محله ما آمد. او اصرار مي­كرد كه به سپاه دانش برود. من او را بردم، ولي آن­ها به خاطر سنّ كمش او را قبول نكردند. براي اين­‌که آرام بگيرد، او را نزد «ملّا صادق» بردم تا عم‌جزء را فرا گيرد.»

پدر با وجود شرایط نامساعد مالی آن روزها، وقتی پسرش هفت ساله شد، هزينه تحصيلي­اش را فراهم كرد و او را به دبستان محل زندگي­اش فرستاد. رضا با پايان پایه دوم راهنمايي در زادگاهش، به خاطر کمک به معاش خانواده، ترک تحصیل کرد و نزد برادرش در يك چوب­بري مشغول به كار شد.

«محمداسماعيل» در بیان تقیدات دینی برادرش مي­گويد: «همیشه  با هم سر اين موضوع كه تا موقع اذان چند دقيقه­اي مانده است، بحث مي­كرديم. رضا به نماز اول وقت بسيار اهميت مي­داد. برای همین، ده دقيقه مانده به اذان دست از كار مي­كشيد. من به او مي­گفتم: برادر! صبر كن كارمان تمام شود، بعد نماز بخوان! ما بايد تا فردا سفارش مردم را انجام دهيم و جعبه­ها را آماده كنيم. اما او براي آرام كردن من مي­گفت: اول نماز، بعد كار. من از نماز كه برگشتم، يكي، دو ساعت بيشتر مي­مانم تا كارم را تمام كنم. شما نگران نباشيد.»

در ادامه، برادرش «صادق»، از خلق‌وخوی رضا این‌گونه یاد می‌کند: «از نظر اخلاقي، در بين ما نمونه بود؛ سر به زير، دلسوز و مهربان. از مدرسه كه برمي­گشت، وقتي مادرم را مشغول به كار مي­ديد، فوراً به كمكش مي‌رفت. مي­گفت: تو خسته شدي! بنشين، بقيه كارها را من انجام مي­دهم. مادرم مي­گفت: پسر! تو از من خسته­تر هستي. اما رضا مي­گفت: نه مادر! تو دعا كن من موفق شوم. هيچ‌وقت از كار خسته نمي­شوم.»

زندگي سخت و كارگري، به رضا مجال حضور در حوادث انقلاب را نداد؛ امّا با توجه به سختي‌هايي كه بابت فاصله طبقاتي شديد در دوران پهلوي كشيده بود، نسبت به جريان­هاي انقلاب بي­تفاوت نبود و در گفتگوها و موضع­گيري­هاي فردي، از انديشه­هاي عدالت‌محور امام‌خميني دفاع مي­كرد.

با شروع جنگ، رضا اولين مرتبه، در سنّ هفده سالگي به جبهه اعزام شد تا در لباس بسيجي به وطنش خدمت كند. پس از آن، چند مرتبه ديگر هم در جبهه­ها حضور یافت.

رضا دو، سه مرتبع نیز آسیب دید و مدتي در بيمارستان بستري بود. با اين‌حال پس از بهبودي، مجدد خود را به یاری رزمندگان در مناطق عملیاتی می‌رساند.

او بعد از عضویت در سپاه، جهت طی دوره پاسداری، راهی پادگان الغدیر اصفهان شد.سپس به پادگان «شهید عبادت» مریوان عزیمت کرد و در واحد تخریب به ادای تکلیف پرداخت.

صادق از آخرین اعزام برادرش می‌گوید: «در آخرين اعزامش، به مادر گفت: اگر رفتم و شهيد شدم و پيكرم را آوردند، سريع دو ركعت نماز شكر بخوان. بعد پرچم ايران را به دست بگير و پابرهنه جلوي جنازه من حركت كن.»

و سرانجام، رضا در 30/1/64 در جبهه مريوان بر اثر انفجار مين به درجه والای شهادت نائل آمد. جسم مطهرش نیز، با بدرقه اهالی قدرشناس بابل در آرامگاه شهداي «گرجي­محله» آرام گرفت.