نام پدر : هدایت
تاریخ تولد :1337/03/04
تاریخ شهادت : 1361/05/03
محل شهادت : شرق بصره

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد محمدكاظم كيادليري*

 

 

نام پدر: هدايت

در 4/3/1337، سوّمين ثمره زندگي «هدايت و هاجر»، در «چالوس» به دنيا آمد. نوزادي با نام «محمدكاظم»، برخاسته از دامان پاك مادري سيّده و پدري زحمتكش.

او با اتمام مقطع ابتدائي در زادگاهش، همراه خانواده به تهران مهاجرت كرد. از اين جهت، تحصيلاتش به ديپلم برق در هنرستان پُلي­تكنيك اين شهر ختم مي­شود. اگرچه، در كنكور پذيرفته شد؛ امّا به دليل تقارن با آغازين روزهاي انقلاب، از ادامه تحصيل دست كشيد.

خواهرش «فريبا» می‌گوید: «بعد از انقلاب، محمد خيلي تغيير كرد. تا حدی‌که مسائل اخلاقي و ديني را به ما انتقال مي­داد. او نه تنها در اين زمينه­ها با ما صحبت مي­كرد، بلكه در عمل هم به ما نشان مي­داد. بعد از فوت پدر هم براي­مان الگو بود و وجودش مايه امنيت و آرامش. فوق‌العاده مهربان بود و در عین‌حال، متین و صبور. یادم نمی‌آید که در مورد سختی‌ها، با مادرم صحبت کند. همیشه می‌گفت: هر مشکلی که باشد، خدا آن بالا است و به ما کمک می‌کند.»

او در ادامه، با اشاره به بُعد دیگری از شخصیت محمدکاظم مي­گويد: «یک روز که داشت از ترمینال می‌آمد، آقایی به او گفت: من پول ندارم و در راه ماندم. او که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند، پانصد تومان به وی داد. آن آقا آدرسش را به او داد و گفت که مبلغ را برمی‌گرداند؛ ولی محمدکاظم هرگز به آن‌جا نرفت. به ما می‌گفت: من او را حلال کردم. شما هم اگر کمکی به کسی کردید، منتظر جواب نباشید. اجرتان با خداست.» 

در بیان تقیدات دینی او، همین بس که همواره به ادای نماز اول وقت و ترک محرمات اهتمام داشت. علاوه بر آن، با قرآن، این معدن حکمت و بلاغت، مانوس بود و در اجرای فرامین آن کوشا. خواهرش در این‌باره بیان می‌دارد: «روی مسئله حجاب، خیلی تاکید داشت. با این‌که خودمان به این موضوع اعتقاد داشتیم، می‌خواستیم تصمیم‌مان با آگاهی باشد. برای همین، به او می‌گفتیم: چرا زن باید حجاب داشته باشد؟ جالب این‌جا بود که او می‌گفت: این کار را با شناخت انجام دهید؛ چرا که کار بدون شناخت ارزشی ندارد.»

در روزهای پرفروغ انقلاب، محمد از جمله فعالین سیاسی مسجد حجتیه به شمار می‌رفت. علاوه بر آن، او و یکی از دوستانش به نام «مهرداد»،[1] به دلیل توزیع اعلامیه‌های امام خمینی و نشر افکار ایشان، تحت تعقیب بودند. فریبا در این‌خصوص نقل می‌کند: «در حكومت نظامي كه سربازان ارتش در خيابان تيراندازي مي‌كردند، بيشتر مردم به خانه ما مي­آمدند. چون مي­ديدند برادرانم، به­خصوص محمدكاظم و محمدجعفر، مشوق اصلي اين تحركات هستند، از سَر اعتماد به خانه­مان مي­آمدند.»

در 12/7/1359، محمدکاظم به عضويت سپاه تهران در آمد و از لشكر محمدرسول­الله، راهي جبهه نبرد با دشمن شد. سپس با حضور در گردان قدر، در كادر محافظين امام خميني قرار گرفت.

او برای مدّتي نيز، به سِمَت مربي عقيدتي در پادگان امام حسين(ع) تهران منصوب گشت. ناگفته نماند كه وي در كِسوت فرماندهي گروهان هم، خدمات ارزنده­اي از خود ارائه نمود.

در نهايت، محمدکاظم در 3/5/1368 در شرق بصره به جمع ياران شهيدش پيوست. اما جسم پاکش، اگرچه در خاك تفتيده جنوب به‌جا ماند، امّا امروز قبر نماديني در گلستان شهداي «يوسف­رضا»ی چالوس به يادگار دارد.

هاجر  از حال آن روزهاي دردانه‌اش مي­گويد: «یک‌بار به من گفت: مادر، من از خدا چیزی می‌خواهم. تو رضایت داری؟ من که نمی دانستم خواسته‌اش چه بود، گفتم: خدا راضی باشد، من چه‌کاره‌ام؟ ان‌شاءالله مبارکت باشد. گفت: قربان لبت بروم. خدایا، شکرت! بعد به سجده رفت. پس از شهادت شهيد چمران  نیز، که با هم به بهشت زهرا رفتيم، با ديدن هر شهيد گمنام مي­گفت: خوشا به حال‌تان! بعد ادامه داد: خدايا! اگر مرا دوست داري، مي­خواهم براي هميشه گمنام باشم. از لبنان كه برگشت، با هم به مرزن­آباد آمديم. بعد براي خداحافظي به خانه هم­رزمش، شهيد آهنگران، رفت. دست پدرش را بوسيد و گفت: پدر جان! مرا حلال كنيد. گفت: كجا مي­روي؟ پاسخ داد: پيش پسرت.»

 

 



[1] . شهید.

 


وصیت نامه

*وصیتنامه شهید محمدکاظم کیا دلیری*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

زندگی شهید همین که به محض ریخته شدن خونش خون دیگران بجوش آمده او را پرپر کرده همینطور سلسله وار این عمل ادامه یابد و ملتی را به اتحاد و انسجام کامل رساند و هر روز عاشورا و هر زمینش کربلا شده و آنچنان ضربات سهمگین و هولناکی بر پیکر خصم می کوبد که همانا حزب ا... هم الغالبون چون جندا... تشکیل شده است و از مومنین خالص، لذا مومن چهار خصلت دارد: 1- هجرت 2- سرعت3- سبقت 4- شهادت

در مورد هجرت

الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم.

اول اینکه مومنین هجرت که می کنند و از خانه و کاشنه خود بریده و به جبهه لشکر اسلام علیه کفار می پیوندند، و همچون کوه در مقابل دشمن محکم استوار ایستاده و به آنان فرصت قد علم کردن نمی دهند. در این هجرت چیزی که قابل توجه است سرعت می باشد که هر چه بیشتر مورد توجه قرار می گیرد.

زودتر به سر منزل هستی خواهد رسید. در این سرعت سبقت مومنین از یکدیگر مورد توجه است و فی میادین السابقین (والسابقون اولئک المقربون) که مقربان درگاهند و نتیجه این کار شهادت است که حیات جاودانه می باشد.

این لحظه که دارم این مطلب را می نویسم چهارشنبه 28/2/61 می باشد از پایگاه انرژی اتمی منتقل شدیم به این محل و انشاالله شب جاری حمله برق آسائی بر پیکر کفار وارد آورده و نیروهایشان را از هم متلاشی خواهیم کرد، در کنار من شهرام و یکی از برادران گردان 9 به نام برادر علی بیات نشسته اند و ما قرار است با گروهان مقداد عمل بکنیم که متشکل از برادران بسیج تهران می باشد و به حول قوه الهی باید وارد بصره شده و خونین شهر (این شهر خون و شمشیر) را از دست مزدوران بعثی و غیره در بیاوریم آن هم به اذن الله.

در گروهان و گردان ما از شصت ساله گرفته تا برادر پشت لب سبز نشده با عزمی راسخ و اراده ای آهنین و چهره ای گشاده و بازوبندی قرمز در بازو دارند که محمد رسول الله (ص) روی آن نقش بسته است تیپی که در آن هستیم تیپ محمد رسول الله (ص) و گردان مقداد و گروهان شهید باهنر می باشد.

شهرام هم با متانت خاصی در انتظار شروع عملیات است به این حقیر مسئولیت و خدمتگزاری گروهان شهید باهنر محول کردند، ما داستان حبیب بن مظاهر را در کتابها و منبرها وضعش را مطلع شده بودیم ولی الان بجای یک حبیب بن مظاهر در تمامی جبهه ها پر از حبیب بن مظاهر می باشد با روحیه و عزم و اراده ای خاص به مرگ لبخند می زنند، اینها در تب و تاب جانبازی سوخته اند و یا حضرت اباعبدالله را وصفش را شنیده بودیم ولی نوجوانهائی در اینجا هستند که فقط چند روزی دوره نظامی دیده اند ولی پروانه وار خود را به میعادگاه رسانده اند در طی صحبتی که با برادران گروهان شهید باهنر داشتم برای توجیه مسائل و یک سری سفارشات در حین حمله که یکی دو مطلب یادگار از مهرداد عزیزم که عکش را بر جیبم دارم در این صحبت به برادران گوش زد کردم، یکی اینکه سه تا ماه رمضان را در نظر بگیرید ببینید که ماه رمضان اول چکار می کردیم و چه عزیزانی در کنار ما بودند و ... ماه رمضان دوم چطور و در چه حالتی بودیم و این ماه رمضان در چه حالتی؟ و ماه رمضان آینده خدا می داند مطلب دیگر اینکه یک مشت خاک را بلند کردم و به برادران نشان داده و گفتم این چیست گفتند: خاک گفتم: ما چه بودیم گفتند: خاک، گفتم: چه خواهیم شد؟ گفتند: خاک گفتم: پس برادران مرگ هر لحظه فرا خواهد رسید ببین اگر مقدر نباشد به این زودی ها نه، ولی به هر حال رفتنی هستیم چه بهتر که مرگ در راه حق را بپذیریم که حقیقت حیات جاودانه است... اگر این مطلب را در جمع می خوانید بهتر بگوئیم که پیام هر شهید زنده اسلام این است:

بگو به مرگ: اگر مردی نزد من آی                        تا در آغوشش کشم تنگ تنگ

من از او بستانم حیاتی جاودان                               او بستاند زمن دلقی رنگارنگ

ای برادر و خواهر در اینجا چیزی که به چشم می خورد همه اش لطف مردم پشت جبهه از یخدان گرفته تا وسائل خوردنی و داروئی تا نامه کودک در مدرسه که اینها باعث جمع شدن اشک شوق در چشم انسان می شود.

یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجاره بتخیکم من عذاب الیکم.

ای کسانی که ایمان آوردید آیا می خواهید راهنمائی کنم شما را به تجارتی که نجات دهد شما را از عذاب دردناک و نقطه مقابل کوردلانی هستند که وقتی می بینند با تشییع جنازه پیکر پاک مهرداد عزیز آنطور حرکت در محل ایجاد می شود. می آیند سرچهار راه برادر فروشنده ای را ترور می کنند تا بلکه به روحیه مردم ضربه وارد شود تا دست از این کارها بردارند دیگر نمی دانند که این مردم با دادن برادران عزیز و عزیزان زیاد روز به روز استوارتر و محکمتر و منسجم تر می شوند.

شهید روح تازه ای بر پیکر جامعه می دهد که اگر مردم را سه دسته کنیم: یک دسته که در خط می باشند و فعالانه کار کرده و دوم که سر دو راهی گیر کرده و راه را انتخاب نکردند و دسته آخر گروهی که هنوز در اول خط نیامده بلکه بی تفاوتند و اینجاست که خون شهید ماموریتش را انجام می دهد و خون مردم را به جوش آورده و آنکس که در سر دوراهی بوده راه را می یابد و احیاناً در اثر جوشش و انقلاب درونی رو به جبهه اسلام آورده و شهید می شود و این است برکت خون شهید که عاشقان را به مسلخ عشق می کشاند.

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند                روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی زمردن مهراس                 مردار بود هر آنکه او را نکشند

در خاتمه مادرجان ای کسی که هم جای پدرم بودی و هم مادر امیدوارم حلالم کنی و رسالت زینبی را به خواهرانم گوشزد کرده و خانواده را در راه فداکاری اسلام و یاری امام ترغیب کنی مادرجان از همین جا دستت را می بوسم و از خدا برایت طلب یاری و صبر می کنم و انتظار دارم از کسانی که به دیدارت می آیند بخواهی که به تو تبریک بگویند ضمناً اگر لیاقت شهادت را پیدا کردم و جسدم را اگر برایتان مقدر است به چالوس برده بگردانید و بعد به تهران قطعه 26 بهشت زهرا در کنار مهرداد بگذارید و اگر امکان نداشت در قطعه دیگری بگذارید.

عروسی من شهادت است

صفیر گلوله عقد ما را خواهد خواند

با پوشش از خون تازه و سرخ خود را بزک خواهم کرد در غلغله شادی مسلسلها و بارش نقل سرب.

در حجله سنگر – عروس شهادت را به آغوش خواهم کشید و در همهمه تشییع کنندگان پیکرم اتومبیل تابوتم گلباران می شود. مشتهای خشمگین گره کرده با تکبیر مرا بدرقه خواهند کرد عروس من شهادت است.

و فرزند من و او نامش آزادی است.

 

برای مادرم

ای خوبتر ز هر خوب تنها مرا تو یاوری                               ای پاکتر ز هر پاک مادر سلام، مادر

بعد از سلام باری، دارم سخن فراوان                                   لکن درون سنگر سخت است گفتن آن

تنها چهار جمله گویم، کلام کوتاه                                     تا قلب پر ز مهرت، گردد ز حالم آگاه

شاید که هیچ دیگر روی ترا نبینم                                       دیدار ما قیامت، ای خوب نازنینم

شاید کنون که داری، این نامه را تو در دست                        باشم در آسمانها، بیرون از این تن پست

خدا نگهدار

دیدار در کنار حوض کوثر

آنکس که ترا شناخت جان را چه کند                                 فرزند و عیال و خانمان را چه کند