نام پدر : صفرعلی
تاریخ تولد :1336/01/01
تاریخ شهادت : 1364/11/07
محل شهادت : شط علی

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید شعبانعلی کلاگر*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

آنانکه در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید بلکه آنان زنده اند و در نزد پروردگار خود روزی می خورند.

با نثار صمیمانه ترین درودها و سلام ها بر حضرت مهدی موعود (عج) و نائب بر حقش خمینی کبیر این اسطوره مقاومت و ابرمرد تاریخ و پر عزم ترین بنده خدا در سراسر جهان. اماما سلام پرصفای مرا که از میدان پیکار در راه حق بر می خیزد بپذیر و این رزمندگان در راه حق را دعا نما تا پرچم اسلام را در سراسر گیتی به اهتزاز در آورند با درود و سلام بر شهدای اسلام و با درود و سلام بر پیروان راه حق و حقیقت هم اکنون جسم و روح خود را برای اسلام فدا خواهم نمود

ای امت مسلمان! من کوچکتر از آنم که بتوانم برای یک امت وصیتی را ارائه دهم ولی چه کنم این قلم دل است که روی صفحه سفید روزگار را می نگارد.

خدایا! من از شهادت در راه تو خوشحالم ولی از آن بیم دارم که در هنگام مرگ به یاد تو نباشم ای ملت مسلمان این دنیا سرای امتحان است که نتیجه آن در آخرت به دست می آید.

ای خواهران و برادران! هرگز امام خود را فراموش نکنید که فراموشی او ظاهر شدن جهنم سوزان است ای خواهرانم! با حجابتان همچون گلوله تفنگم بر سر اجانب بزنید که دیگر یارای نفس کشیدن را نداشته باشند.

ای مردم سلحشور من خفته ام تا دیگران بیدار شوند، من آهسته می روم تا دیگران شتابان به سوی او روند از کلیه دوستان و آشنایان عاجزانه تقاضا دارم که مرا ببخشید و عفو نمائید.

اگر جسدم را پیدا کردید و تشییع نمودید نمازم را حاج آقا سید صابر جباری این مرد پرتوان و پر صبر و مظلوم بخواند و ما بین آن مختصری از روضه حضرت زینب (ع) بخواند و قبرم را هر جا که همسرم گفت دفن نمائید. اگر جسدم را پیدا نکردید ناراحت نباشید چون روح ما به آنجا خواهم رفت که خود می داند و جسم هر جا که باشد. فقط برایم دعا کنید که در هنگام مرگ بر سر بالین حضرت مهدی (عج) بگذارم: آمین

ای مردم حزب ا...! از امام جمعه خود حمایت کنید و حمایت امام جمعه حمایت از اسلام و امام است، اگر بدانید او چنان با منافقین رفتار کنید که پوزه شان را به خاک مالیده شود.

کلامی کوتاه با همسرم:

همسر خوب و مهربانم! خود می دانی که چگونه بزرگ شدم من در زندگی رنج فراوان کشیدم و تحمل کردم و در مقابل همه آنها صبور بودم اما در زمانی که احساس می کردم یتیم هستم بسیار ناراحت می شدم خواهش می کنم فرزندانم را طوری تربیت کن که هرگز احساس یتیمی نکنند و آنها را هرگز از خود دور نساز و برای آنها هم پدر و هم مادر باش- همسرم اگر از طرف من رنجی به شما رسید مرا عفو نمائید من در زمانی که در کنار تو بودم نتوانستم کاری برایت انجام دهم و اکنون تنها کاری که از دستم بر می آید این است که در آن دنیا ترا هم شفاعت نمایم همسرم اگر فرزندمان دختر بود نامش را مریم [] انتخاب نماید و اگر پسر بود مصطفی بگذار و همیشه حقیقت را برایشان بازگو کن . خداحافظ همسرم (صبور باش)

کلامی پرمحبت با دخترم: زینب جان! می دانم که صحبت هایم را درک نمی کنی چون کوچک هستی زمانی که بزرگ شدی همچون زینب (ع) زندگی کن و درست زندگی کردن را از مادرت فراگیر، دخترم تو بدون پدر بزرگ خواهی شد از تو می خواهم که هرگز فکر نکنی پدرم مرا تنها گذاشت و رفت این یک تقدیر الهی است چون خود من هم بدون پدر بزرگ شدم به مادرت احترام بگذار چون او در زندگی من رنج فراوان کشیده است خداحافظ دختر کوچکم- زینب جان با حجابت روحم را شاد نما.

و تو ای خواهر و مادرم از اینکه در حیات بودم نتوانستم برایتان خوبی انجام دهم اگر از من بدی دیدید مرا عفو نمائید و با حجاب و پیروی از امام امت قلبم را که در کنار شما نیست شاد و پرنور و منور سازید و همیشه در زندگی امام حسین (ع) را یاری نمائید تا شاید ظهور حضرت مهدی (عج) را خداوند بزرگ فراهم نماید آمین.

بیشتر از این اوقات پاک و مطهر شما را نخواهم گرفت و همگی شما را اسلام و امامتان به خدای بزرگ می سپارم.

 و در آخر دعای همیشگی خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار

 

والسلام

 


زندگی نامه

شهيد شعبان­علي كلاگر

فرزند: صفرعلي

هم­زمان با آغازين روز بهار سال 1336، «صفرعلي و زُبيده»، صاحب كودكي شدند به نام «شعبان­علي». نوزادي برخاسته از دامان پدر و مادري مهربان در «بندرگز» از توابع استان گلستان. به دليل مهاجرت خانواده به «ساري»، تحصيلات شعبان­علي به ديپلم رشته مديريت روستايي در هنرستان كشاورزي اين شهر ختم مي­شود. «كُبري» از تقيّدات ديني برادش نقل مي­كند:

«نماز را در مسجد مي­خواند و به ما مي­گفت: شما هم سعي كنيد در آن­جا نماز بخوانيد. علاوه بر آن، قرآن و نهج­البلاغه نيز زياد مطالعه مي­كرد.»

وي از 18/1/1361 به عنوان بسيج ويژه به انجام خدمت مشغول شد. سپس همزمان با پوشيدن جامه پاسداري در 19/10/1362 در واحد آموزش نظامي، كارش را از سر گرفت. ناگفته نماند كه اين پاسدار رشيد، دوره دو ماهه آموزش مربّي­گري را در چالوس طي كرد. او علاوه بر آن، مسووليت آموزش نظامي پايگاه بسيج «شهيد جوانمرد» التپّه را نيز به عهده داشت.

بشنويم از «رحميه حسن­زاده» درباره همسر شهيدش:

«من 14 ساله بودم و او 22 ساله بود. ما 6 سال با هم زندگي مشترك داشتيم. فردي صبور بود و هميشه سعي مي­كرد به مشكلات مردم رسيدگي كند.»

شعبان­علي كه در سِمَت معاونت گروهان، در عمليات محرّم، خدمات ارزنده­اي از خود به يادگار گذاشته بود، سرانجام در 7 بهمن ماه سال 1364 در شط­علي، در كِسوت فرمانده گروهان از گردان رزمي به درجه عظيم شهادت نائل شد.

هفت روز بعد نيز با بدرقه يادگارانش، «زينب و سعيد»، در گلزار شهداي «مُلامجدالدين» ساري آرام گرفت.