نام پدر : صمد(محمد)
تاریخ تولد :1347/01/05
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : بستان

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد شهرزاد (شهریار) كشاورزي*

 

نام پدر: محمّد

اگرچه نامش «شهرزاد» بود، امّا اغلب «شهريار» صدايش مي­زدند. ششمين و آخرین ثمره زندگي «محمد و فاطمه» در روستاي «قلعه­‌گردن» از توابع «خرّم­آباد» تنكابن به دنيا آمد.

شهرزاد كودكي بيش نبود كه از وجود و عاطفه مادر بي­بهره شد. از اين­رو، با پدرانه­هاي محمد قد كشيد.

روزهاي ابتدائي تحصيلي شهرزاد در دبستان محل طي شد؛ اما دانش­آموز پايه دوّم راهنمايي بود كه به قصد عزيمت به جبهه، ترك تحصيل كرد و رهسپار سنگر جهاد شد.

به استناد گفته خانواده، مي­توان از تقيّدات ديني او اين‌گونه گفت: «در انجام فرائض واجب، اهتمامي خاص داشت و همواره با قرآن، اين مصباح روشنگر هدايت، مأنوس بود.»

در اوصاف اخلاقي اين فرزند نيك­سيرت، همين بس كه در خوش­رويي و ملاطفت زبانزد بود و نسبت به والدين در نهايت احترام. در رفتار با ديگر اعضاي خانواده و دوستان نيز از تواضع و ادب برخوردار بود.

با تشكيل بسيج، به پايگاه مقاومت قلعه‌گردن ملحق شد و در اين راستا به فعاليت پرداخت.

او در دوران دفاع مقدس، بارها در كِسوت بسيجي به جبهه­هاي نبرد عزيمت كرد؛ تا اين‌كه به عضويت سپاه تنكابن در آمد.

هفت تپه و اروندكنار، از جمله ميادين حضور او به‌شمار مي­رود.

مسیح شاه مرادی از همرزمان شهید می گوید:

«در پادگان شهید رجایی چالوس به شهید کشاورزی آشنا شدم. مدتی با هم مسوول حفاظت پادگان بودیم. اما شهید از اینکه او را به جبهه اعزام نمی کنند،  ناراحت بود. برای همین دو سه ماه بعد تصفیه حساب گرفت و چند روز بعد با هم به جبهه اعزام شدیم. اول رفتیم هفت تپه و بعد از آنجا به فاو رفتیم. شهرزاد بسیار شاد و سرحال بود. کشتی را هم خوب بلد بود. یک بار با هم کشتی گرفتیم و او چند تا فن درست و حسابی روی من زد و مسابقه را برد. با این همه نشاط ظاهری شهید، وقتی مراسم دعای کمیل یا توسل می شد، گریه های شهرزاد همه ما را به تعجب وامی داشت. راستش فکر نمی کردیم آدم شوخ طبعی مثل او، حال و هوایی اینطوری با خدای خود داشته باشد.»

ناگفته نماند که شهرزاد با حضور در عمليات پرافتخار والفجر 8، از ناحيه پا مجروح و در بيمارستان اصفهان بستري شد.

او در کنار فرمانده مقتدر گردان یا رسول یعنی حاج حسین ‌بصير نيز، خدمات فراوانی از خود به يادگار گذاشت.

سرانجام، شهرزاد در 4/10/1365، طي عمليات كربلاي 4 در جزيره ام­الرصاص، به خيل هم‌رزمان شهيدش پيوست و سپس، با تشييع اهالي قهرمان­پرور تنكابن، در بوستان شهداي زادگاهش آرام گرفت. 


وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد شهرزاد (شهريار) كشاورزي*

 

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. (آيه 169 سوره آل عمران)

هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند بلكه آنها زنده اند و در نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند.

اين روزها حرف تمام بچه ها از امام زمان (عج) است. خدايا! بارالها! تو را به مقربان درگاهت قسمت مي دهم به من قدرتي عطا كن تا بتوانم خالصانه در راه تو براي تو و براي امام زمان (عج) قدم بردارم. خدايا! به من قدرتي عطا كن تا بتوانم بر هواي نفسم فائق آيم. خدايا! به من قدرتي عطا كن تا در هنگام حمله در من چنان خشمي به وجود آيد كه بتوانم انتقام خون شهيدان را از دشمنان بگيرم و خدايا از تو مي خواهم به من ايماني دهي كه لياقت آنرا داشته باشم كه با امام زمان (عج) لااقل در خواب ديداري داشته باشم. كم كم عطر حمله در منطقه مي پيچد شايد اين آخرين نوشته هاي من باشد. چه كسي مي داند كي شهيد مي شود دلم مي خواهد در حمله تا قدرت و نفس دارم بجنگم و تا مي توانم بكشم.

خدايا! تو خودت به من قدرت بده تا بتوانم دشمن پليد را از پاي در آورم. خدايا خودت مي داني كه ما فقط براي رضاي تو و در راه تو خالصانه قدم برداشته ايم و از تو مي خواهيم در اين راه ما را ثابت قدم و استوار چون كوهي شكست ناپذير در مقابل دشمنان قرار دهي و ما را ياري كني. خدايا ما در اينجا در اين بيابان برهوت به هيچ كس جز تو و ولي تو امام زمان (عج) اميدي نداريم. خدايا! كمكمان كن تا عيدي بزرگي به امت و امام بدهيم. از پدرم مي خواهم كه به جاي مادر واقعي من كه يقيناً مونس سختيهايم مي بود در اوان كودكي خداوند متعال براي آزمايش من و تو او را از ما گرفت و حال از شما اي پدر عزيزم مي خواهم كه قبل از به خاك سپردنم مرا دور قبر مادر بگردانيد و بعد از مراسم تدفين، تكه يخي را بر روي قبرم بگذاريد تا به جاي مادرم برايم اشك بريزد و در خاتمه از همه شما پوزش مي طلبم. كه اگر بدي از من ديديد مرا ببخشيد و حلالم كنيد.

 

والسلام 28/12/64