نام پدر : صادق
تاریخ تولد :1346/06/25
تاریخ شهادت : 1365/10/19
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید مهدی کرجی بانی*

 

از شما عزیزان به فقیران کمک کنید تا خداوند خوشنود شود.از ولایت فقیه تبعیت کنید تا در زندگی رستگار و موفق شوید.در نماز جمعه که مظهر شکوه اسلام است شرکت کنید.قران بخوانید و به دستورات آن عمل کنید که راه سعادت عمل به قرآن است.در مراسم عزاداری اهل بیت شرکت کنید.اوقات فراغت خود را با ورزش کردن پر کنید. همچنین خواهرانم را به حفظ حجاب که حفظ کرامت شان است سفارش می  کنم


زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

مهدی کرجی بانی

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

25/6/1346،روستای مزرک (تنکابن)

3- نام و شغل پدر :

صادق، کشاورز

نام و شغل مادر:

لیلا شعبان کاسگری، خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

پنج فرزند، فرزند پنجم

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

در کانون خانواده ای مقید و مذهبی متولد شد. در ایام ماه محرم و صفر یکی از خادمان مسجد بود و همیشه آنجا حضور داشت، اهل نماز و روزه بود.

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ): ـــــــــــ

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ـــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

مدرسه مولوی،روستای مرزک، تنکابن

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی :

مدرسه شبانه دکتر بهشتی، تنکابن

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان : ـــــــــــ

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ـــــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت :

روزها به همراه داماد خود برای برق کشی می رفت.

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل :

تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند و به خاطر کار کردن دیگر نتوانست ادامه تحصیل دهد.

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی :

انجام داد.

2- یگان اعزام کننده :

سپاه

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ـــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :

مجرد

2- نام همسر و تاریخ ازدواج : ـــــــــــ

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ): ـــــــــــ

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

با پدر و ماد مهربان بود و برای اینکه کمک خرج خانواده باشد و به پدر کمک کند درس را رها کرد و مشغول کار شد، بسیار مطیع اوامر پدر و مادر بود و به آنها احترام می گذاشت.

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی :

ـــــــــــ  ، برقکار

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ـــــــــــ ،آزاد

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ـــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند : ـــــــــــ

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ـــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی : ـــــــــــ

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

عضو بسیج بود، در زمان فعالیت و کار به آنجا می رفت، در راهپیمایی شرکت می کرد .

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ـــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :

در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

18/2/65 الی 19/10/65، در منطقه ی جنوب حضور داشت.

3- مجموع مدت حضور در جبهه : ـــــــــــ

4- مسئولیت در جبهه :

بی سیم چی

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن : ـــــــــــ

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ـــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

در شلمچه، 19/10/65، کربلای 5، به شهادت رسید.

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

ایشان جاویدالاثر می باشد 6 ماه بعد از شهادت تشییع نمادین شد و  فقط لباس شهید تشییع گشت و در گلزار شهدای روستای مرزک شهرستان تنکابن دفن گردید.

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

برادر شهید- مصطفی- می گوید: بعد از اولین مرخصی شان به وضوح دیدیم که چقدر جبهه و شهادت و جانباز شدن دوستانش در او اثر گذاشته است. بعد از ماهها که در جبهه بود و از نظر جسمی ضعیف شده بود، خود را به پایگاه انتقال خون سیار در یکی از خیابان های تهران رساند و یک واحد خون اهدا نمود، وقتی سوار ماشین می شود که به زادگاهش تنکابن بیاید، به خاطر ضعف جسمی و خون دادن در بین راه بی هوش می شود و همسفرانش او را با آبمیوه به هوش می آورند و به او می گویند تو خودت که خیلی ضعیف هستی چرا خون دادی؟ او در جواب گفت: اگر شما هم می توانید خون اهدا کنید چون یک واحد خون جان یک نفر را در جبهه ها نجات می دهد، باید بیایید و آن صحنه ها را ببینید که چگونه برادران ما جان خود را در جبهه از دست می دهند.

خواهر شهید- ناهید- می گوید: در سال 65 به مرخصی آمد، چون من در تهران بودم، اول پیش من می آمد و بعد به شمال پیش پدر و مادر می رفت، آخرین باری که آمد گفت: آبجی لباسم خیلی خاکی و ناجور است برویم لباس بگیریم. رفتیم بازار شلوار سرمه ای گرفت و من برای او یک پیراهن سفید گرفتم، ولی او خندیدو گفت: آبجی! دل ما سیاه است تو سفید می گیری؟ من اصلا به لباس سفید علاقه ندارم مشکی برایم بگیر. گفتم: مهدی جان الان بروی شمال مامان ناراحت می شود که چرا مشکی پوشیدی؟ گفت: نه آبجی مامان باید کم کم عادت کند که خودش هم لباس مشکی بپوشد چون من دیگر نیستم و همان لباس را پوشید و رفت عکس گرفت و 18 تا از آن تکثیر کرد گفتم می خواهی این همه عکس را چه کنی؟ گفت می خواهم به دوستانم بدهم که از این به بعد به این عکس نگاه کن چون این بار آخر مرخصی من است و بعد از آمدن به شمال، از همه خداحافظی کرد و دیگر نیامد.