نام پدر : حاج علی
تاریخ تولد :1343/10/12
تاریخ شهادت : 1365/10/19
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید عیسی اکبری*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ان الذین امنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئک یرجعون رحمت الله و الله غفور الرحیم.

آنان که به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند اینان[] منتظر رحمت خدا بشاندکه خدا بر آیه 18 بخشاینده و مهربان است. سورۀ بقره آیه 217 شکر را که راه انبیاء را با حجتی چون خمینی به ما نشان داد و حمد و سپاس خدای را که ما را در انتخاب این  راه یاری و توان داد و خدای را شکر گذارم و خوشبختم که در میان رزمندگان همگام با رزمندگان وخالصان تو ای فتح کربلا و قدس راه انسانیت و مصونیت و پیوستن به لقاءا... را پیش گرفتم و با درود و سلام بر تمامی پیامبران از حضرت آدم تا خاتم (ص) و با سلام بر سرور آزادگان  فاطمه (س) و با سلام و درود بر امامان معصوم از مولا علی (ع) تا آقا صاحب الزمان (عج) و نائب بر حقش مجاهدخستگی ناپذیر بیدارگر ما خفته دلان و با درود و سلام چندان بر روان پاک شهیدان و خانواده هایمحترم و صبورشان.

 خدایا! هم اکنون که این وصیت نامه را می نویسم با باری از گناه که بر پشت من سنگینی می کند، می نویسم خدایا! گناهان من بقدری مرا در تنگنا و بن بست قرار داده که قدرت تعقل و اندیشیدن و تفکر در  راه تو را از من سلب کرده. با این حال خدایا! دلم شکسته و روحم در زندان تنم بی تابی می کند و دیگر تحمل زندگی در این دنیا که قفس شده برایم را ندارم خدایا فرق در گناهم و با گناهان زیادی که دارم تمام درها و راهها بسویم بسته شده است جز جهاد در راه تو و شستن گناهانم در حمام خون در میدان جنگ برای من نمانده است آخه تو خود گفتی آنان که در راه خدا کشته می شوند هیچ ترسی و اندوهی از گذشته خود نداشته باشند و اکنون به این امید رو سوی کربلائی که انشعاب از کربلای خونین حسین (ع) است کرده ام و می خواهم تا خون ناچیزم را در این راه بریزم خدایا! از تو عاجزانه می خواهم که توفیق کشته شدن در راهت را نصیبم بگردانی و انشاءالله ای خدای بزرگ دوست ندارم که بار دیگر از جبهه برگردم و در این راهی که برگزیدم تو را از همه کس و همه چیز بالاتر می دانم و لقایت را بر زندگی ناچیز دنیا ترجیح می دهم و به لقایت عشق می ورزم، خدایا! عشق به خودت را در دل همه عاشقان زیادتر کن در قلب من حقیر هم زیادتر کن، و با همه عشقی که دارم نمی توانم بفهمم که شهادت چقدر بزرگ است زیرا زیبائی ملاقات از ادراک ماها عاجز است اما نمی دانم به سوئی می روم که از ظلمت بسوی نور است و از قفس بسوی آزادی از آن است و در آنجا همه چیزهایش خوب است.

اما شما امت حزب ا... و شهیدپرور و بخصوص برادران و خواهر عزیزم و پدر و مادر مهربانم! امام خمینی را که عصاره پیامبران و ائمه معصومین و ثمره خون شهیدان بسیار است را اطاعت کنید و همچون وفاداران در خون خفته به او وفادار باشید و پشتیبان ولایت فقیه باشید این ولایت فقیه بوده است که عظمت و استقلال اسلامی ما را در مقابل مستکبران و منافقان حفظ کرده و می کند و آنهائی که در مقابل موضع گرفتند را مزایای خود راهنمائی و اگر نشد بشدت و با اتکال به خداوند و با قوت تمام در مقابل آنها بایستد و به همه شما سفارش می کنم که عمل به قرآن و احادیث و سخنان ائمه را سرلوحه زندگی خود قرار بدهید و دعا زیاد بخوانید و بیاد عاقبت کارهای و روز قیامت باشید و از همه کسانی که هر گونه حقی بر گردن من دارید به بزرگیتان مرا ببخشید و هر غیبتی پشت سر شما کرده و هر گونه تهمتی به دوش تو و امسال تو است بکوشید تا پیام عزیزان و شهیدان را به نحو احسن به گوش آینده گان برسانید. انشاءا...

اما دریغ و درد کز این آتش سفید بنشست داغ به دل همسر شهید دیگر ب من است چند تا دعا کنم خدایا تو خود می دانی که قلبم در تاریکی گناهانم تیره و تار گشته و کارهایم و اعمالم موجبات خشم و غضب تو گردیده و همیشه عقلم مغلوب هوای نفسانی من بوده است پیروی از دستورات تو کم و پیروی از معصیتها و زشتیها فراوان کرده ام زبانم پایگاهی برای تهمتها، بدگوئیها، غیبتها، ناسزاها، توهینها و فحاشیها و گناهان بوده است عمرم در گناه و نافرمانی از دستورات تو به تباهی رفته است و با خود جز کوله باری از گناه به پیشگاه تو نیاورده ام و در اجتماع خود جز یک موجود معرفی و مفسد فی الرس بیش نبوده ام خدایا از گناهانم در گذر و زشتی های کردارم را بپوشان و هنگام جان کندن مرا با نیکان معشور گردان آمین.

خدایا! امامان مرجع آن فقیه مان رهبرمان محور وحدت باب اخوت مظهر همت پیرمان مرادمان معلمان عصاره انسانها معاصر اسطوره مقاومت و تقوی و الگوی جهلد مظهر ایمان و آیت ا... منتظری را تا انقلاب مهدی برای مسلمین نگهدار آمین.

خدایا! بارالها! بحق محمد و آل محمد قسمت می دهیم که تنها ممیرانم آمین.

خدایا! بارالها! مرا عاق خانواده های شهدا و امام و شهدای عزیزمان ممیران و مرا در آخرت پیش ائمه اطهار و شهدا روسیاه محشور بگردان آمین.

در خاتمه از همه کسانی که اشک برایم می ریزند می خواهم در آن لحظه ای که دلشان شکست برای من روسیاه دعا کنید و از همه شما التماس دعا دارم.

 

 

والسلام

عیسی اکبری بزمین آبادی فرزند علی متولد 1343

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر بکاه و بر عمر رهبر افزای

رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما

اسیران جندا... آزادشان بگردان

زیارت کربلا نصیب ما بگردان

شهادت در راهت نصیب ما بگردان

ظهور حجت را نزدیکتر بگردان.

آمین یا رب العالمین.


زندگی نامه

شهید «عیسی اکبری»

نام پدر: حاج‌علی

سال 1343 بود که خداوند «عیسی» را به «حاج‌علی و ماه‌ننه» هدیه داد. به گفته پدر، او هشتم محرم به دنیا آمد. «بزمین‌آباد» روستایی از توابع بخش میاندرود ساری است که عیسی، کودکی‌اش را در آن‌جا سپری کرد. پدرش کارمند صنایع چوب و کاغذ بود.

عیسی تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسه «خیام» زادگاهش گذراند و برای ادامه تحصیل در مقاطع راهنمائی و دبیرستان، به «ساری» آمد. تا دوم دبیرستان، در رشته تجربی، در دبیرستان «طالقانی» درس خواند.

آن زمان، پدر، کشاورزی و نجّاری هم می‌کرد. به گفته خودش، کار کشاورزی بدون کمک بچه‌ها پیش نمی‌رفت. از این‌رو، عیسی هم در کار کشاورزی و هم در نجّاری به پدرش کمک می‌کرد. اگرچه عیسی،  تابستان‌ها علاوه بر کشارزی، در کلاس‌های قرآنی هم شرکت می‌کرد.

با شروع انقلاب، وقتی با نام امام خمینی(ره) آشنا شد، عیسی از جمله کسانی بود که در سخنرانی‌های مذهبی شرکت می‌کرد. در همین زمان بود که حاج‌علی، دو پسرش «ابراهیم و عسکری» را به حوزه علمیه نکا می‌فرستد تا درس طلبگی بخوانند.

پسر بزرگش را هم بعد از شروع جنگ، برای دفاع از کشور به جبهه می‌فرستد. عیسی هم وقتی می‌بیند برادرش به جبهه رفت، با اصرار زیاد از پدر می‌خواهد که او را نیز به جبهه بفرستد. در نتیجه، پدر راضی شده، عیسی نیز راهی می‌شود.

او در 22/7/1361 به استخدام سپاه در می‌آید. پدر می‌گوید: «عیسی بعد از رفتن به جبهه، دوست داشت که من هم جبهه را تجربه کنم. به همین خاطر، روزی به من گفت: بابا! یک‌بار هم که شد، بیا جبهه برویم تا آن‌جا را ببینی. بالاخره موفق شد و سه ماهی را با هم در جبهه بودیم. آن‌جا بود که برای اولین بار، لباس پاسداری را بر تن پسرم دیدم. او فاصله بین دهلران و مجنون را که تقریباً 120 کیلومتر بود، می‌پیمود تا به دیدارم بیاید.»

حاج‌علی ادامه می‌دهد: «در یکی از مرخصی‌ها آمد و گفت که قصد ازدواج دارم. وقتی از او اسم شخص موردنظر را پرسیدیم، نام خانم «زهرا حسنی» را برد.»

و این وصلت در سال 1364 صورت گرفت. ثمره‌ این ازدواج، یک پسر  به نام «جابر» است.

مادر نقل می‌کند: «یک‌بار که عیسی به مرخصی آمده بود، پدرش گوسفندی را قربانی، و بین مردم تقسیم کرد. عیسی تا این خبر را شنید، ناراحت شد و گفت : مگر شما راضی نیستید که شهید شوم؟! دفعه بعد که به مرخصی آمد، به من گفت: مادر! به پدر بگو گوسفندی قربانی کند. به او گفتم: دفعه قبلی که پدرت قربانی کرد، ناراحت شدی . حالا می‌گویی که گوسفند قربانی کنید؟! در جواب گفت: مادر جان! در راه آمدن، ماشین ما به داخل دره‌ای افتاد، ولی هیچ‌کدام آسیب ندیدیم. دلم نمی‌خواهد به این نحو بمیرم. دلم می‌خواهد در جبهه شهید شوم.»

پدر می‌گوید: «خیلی به بیت‌المال اهمیت می‌داد. روزی در ساختن خانه او با کمبود سیمان مواجه شدیم. من برای گاوداری خودم سیمان گرفته بودم که می‌خواستم از آن، برای ساختن خانه عیسی استفاده کنم؛ امّا اجازه نداد و گفت: «من می‌خواهم در آن خانه نماز بخوانم. چرا باید سیمانی که به نام درست کردن گاوداری دریافت کردی، در ساخت منزل من مصرف شود!؟»

فروتنی عیسی تا جایی بود که وقتی همسرش از او می پرسید: «چه‌کاره هستید؟ می‌گفت: سفره‌انداز رزمندگان هستم.» و در جواب این‌که: «چرا کارت را از ما پنهان می‌کنی؟ می‌گفت: نمی‌خواهم از مشکلات کاری‌ام اطلاع پیدا کنی تا ناراحت شوی.»

«ابراهیم» ـ برادر عیسی ـ می‌گوید: «سال 1365، چند روز مانده به عملیات، آقای نورعلی شعبانی به عیسی تماس گرفت و گفت که صاحب فرزند شدی. پاسخ داد: خداحفظش کند! ولی عملیات در پیش است؛ دیدار به قیامت! اگرچه بعد یک‌ساعت، مرخصی گرفت و با یک جعبه شیرینی برگشت و آن را بین دوستانش پخش کرد.»

عیسی در عملیات کربلای 1 از ناحیه کتف، و در والفجر 8 از ناحیه پای راست مجروح می‌شود؛ امّا باز به راه خود ادامه می‌دهد.

عیسی، عاقبت در 29/10/1365 طی عملیات کربلای 5 در شلمچه به شهادت می‌رسد و بعد از گذشت نه بهار، به آغوش خانواده برمی‌گردد. پیکر پاک این شهید، بعد از تشییع اهالی شهر، در «امامزاده عبدالله» زادگاهش به خاک سپرده شد.