شهيد «محمدعلي كارگر اومالي»
نام پدر: بخشعلي
سال 1342، چشم روستاي «اومال» به وجود كودكي روشن شد كه «بخشعلی و صبحنسا» از سر عشق بسیاری كه به ختمالمرسلين و اميرالمومنين داشتند، او را «محمدعلي» ناميدند؛ ناميكه رسالت پيغمبر و حقانيت علي(ع) را، بر شانههاي فرزندشان نهاد؛ و او چه زيبا عهدهدار اين رسالت بود.
اگرچه در آن سالها فقر مادي و فقدان مدرسه در روستاي اومال بيداد ميکرد، امّا محمدعلي كسي نبود كه حس كنجكاوي و علمآموزياش فروكش كند. لذا جهت طی دوره ابتدائی، به دبستانی در نکا رفت.
دوم راهنمائي بود كه انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني به عنوان بزرگترين رويداد قرن به وقوع پيوست.
بعد از پيروزي انقلاب و شروع جنگ تحميلي، او بر خود واجب دانست كه به رهبر خود لبيك بگويد و از وطنش دفاع كند. ازاینرو، در سال 1362 به عضويت سپاه در آمد و با پوشيدن لباس پاسداري، به هدف دفاع از مملكتش، سلاح را برداشت و به جنگ با مزدوران استكبار جهاني رفت.
او در مدت حضور در جبهههاي حق عليه باطل، با ارائه رشادتهاي بيدريغش، به فيض جانبازي نائل آمد.
اين دلاور مازندراني، علاوه بر کسوت تكتيرانداز، مدتي نيز به سمت فرماندهي دسته، مشغول خدمت بود.
در عملياتهاي فتحالمبين، تك مجنون، و كربلاي 4 و 5 نیز، حضور موثری داشت.
«محرم دلاور»، بانوي عفيفهاي بود كه محمدعلي زندگي مشتركش را با او آغاز نمود؛ و «عبدالرحمان و فاطمه»، ثمره اين پيوند پاك هستند.
همسرش از آن روزها میگوید: «از من میخواست که فرزندانش را پایبند اسلام و انقلاب تربیت کنم تا ادامهدهنده راه شهدا باشند.»
«قاسمعلي» با ذكر خاطرهاي، از برادرش اينگونه ياد ميكند: «روزي او به اتفاق «جعفر احمدي»[1] به گلزار شهداي اومال رفته بود. آن دو بعد از فاتحه، به مزار شهيد «صفرعلي اومالي» رسيدند. در ابتدا، برادرم اشاره به قبر شهيد صفرعلي، اولين شهيد اومال كرد و گفت: محمدعلي بر وزن صفرعلي؛ يعني من دومين شهيد اومال خواهم بود. اما شهيد احمدي گفت: نه! اين خوب جور در نميآيد. جعفر بر وزن صفر درست است.»
و چه عالی، که اين دو عزيز به درك اين موضوع پي بردند؛ چرا كه گذشت زمان ثابت كرد كه هر دو نفر آنها درست فكر ميكردند.
سرانجام، محمدعلی در 6/4/67 در جزيره مجنون، به جمع ياران شهيدش پيوست؛ اما پيكر مطهرش، بعد از ده سال برگشت و در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.