نام پدر : حسن
تاریخ تولد :1344/05/12
تاریخ شهادت : 1368/02/07
محل شهادت : مریوان

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید احمد کوهی*

 

بسم الله الرحمن الرحيم

قرآن كريم: (مِنَ المؤمنينَ رِجال صَدَقوا عاهَدواوالله عَليه فَمنهُم مِن قضي نَعبُدُ وَ مِنهُم بِمنظوماً يَدلو تَبديل)

برخي از مؤمنان بزرگ­مرداني هستند كه به عهد و پيماني كه با خدا بستند، كاملاً وفا كردند و برخي به آن عهد ايستادگي كردند، تا به راه خدا شهيد شدند و برخي به انتظار و مقاومت كرده و هيچ عهد خود را تغيير ندادند.

چه بكشيم و چه كشته شويم، ما پيروزيم. (امام خميني)

به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان

به نام خداي يگانه معشوق عاشقان، به نام خدايي كه آمدنم از طرف او بود و رفتنم به سوي اوست. سپاس خدايي را كه نعمت­هايش را بر ما ارزاني داشت و از آن همه نعمت­هاي خويش ما را بهره­مند ساخت و بر هر نعمتي شكري واجب است. درود بر خاندان رسالت و هدايت­ هادي مسلمين كه نور هدايت­شان هستي را به حيرت واداشت، سلام بر امام حسين (ع) سالار شهيدان، مظهر ايثار و شجاعت و شهامت و شهادت و مظهر مردانگي و استقامت كه شهيدان درس­شان را از چنين امامي آموختند و به پاسخ امام­شان لبيك گفتند. درود و سلام بي­كران بر مهدي (عج) موعود منجي عالم بشريت، برپا كننده پرچم توحيد در سرتاسر گيتي كه جهان براي برپايي عدالت­اش در انتظار است. با درود و سلام بر ابراهيم زمان، پير جماران، خميني بت­شكن، سلام بر شهيدان انقلاب اسلامي، خصوصاً شهداي جنگ تحميلي و شهداي مظلوم دشت لاله­خيز مازندران كه خون اين عزيزان همچون آب نهر بر جوي­ها روان است. درود و سلام بر تمامي خانواده­هاي شهدا كه بهترين و عزيزان و نونهالان خود را براي برپايي حكومت اسلامي و ظهور آقا امام زمان پرپر كردند. درود خدا بر شما امت شهيدپرور هميشه در صحنه ايران كه با كمك­هاي خود چه در جبهه و چه در پشت جبهه رزمندگان اسلام را ياري مي­دهيد و هيچ­گونه توقعي نداريد بلكه افتخار هم مي­كنيد كه به اسلام ياري مي­دهيد. خصوصاً شما امت بيدار و شهيدپرور جويبار و حومه.

اين­جانب احمد كوهي فرزند حسن، داراي شماره شناسنامه 1697، متولد 1344، ساكن روستاي جويبار كردمحله از اين­جا وصيت­نامه خود را شروع مي­كنم:‌

خدايا! چه­قدر مشتاقم كه هرچه زودتر به سوي تو بازگردم. بارالها! به من نيرو عطا بفرما كه تا آخرين قطره خون در بدن دارم، از حريم كشورم محافظت نمايم. معبودا! گناهاني كه مرتكب شدم، تو را به كرم و بزرگواريت قسم كه از اين بنده حقير درگذر. خداوندا! شكرگذارم كه اين افتخار را نصيب من حقير شد، پس بگذار كه اين جان ناقابل را فداي اسلام و مملكت اسلامي و رهبر عزيزم نمايم. خدايا تو را شكر كه ابتداي كار ما سعادت و پايان كار ما شهادت قرار داده­اي. خداوندا! من به خاطر پست و مقام به جبهه نيامدم. در راه اسلام بجنگم، بلكه با آگاهي كامل و به عشق تو آمدم تا در راه تو با كافران بجنگم. خدايا! از او خواهانم كه شب اول قبر حضرت علي (ع) را به فرياد همه مسلمانان برسان.

سخني چند با پدر و مادر گرامي

سلام بر تو اي پدر و مادر مهربانم، مادر جان! مي­دانم كه داغ فرزند براي مادر خيلي مشكل است ولي از شما انتظار دارم كه مانند مادران شهداي ديگر كه عزيزان خود را از دست داد­ه­اند و در برابر مشكلات و داغ فرزند مقاومت نموده­اند، شما هم مثل اين مادران باشي، نكند خداي نكرده برايم گريه و زاري كني. اگر مي­خواهي گريه كني، براي سالار شهيدان حسين­بن­علي (ع) و شهداي گمنام گريه كني. مادر عزيزم! من زحماتي كه برايم از دوران كودكي تا حالا كشيده­اي، فراموش نمي­كنم. مادرم! از تو تقاضا دارم كه گريه نكني. دوست دارم با صبر و شكيبايي خود به مادران ديگر درس عبرتي بدهي.

سلام به تو اي پدر بزرگوارم! اگر نتوانستم در پيري عصاي دست­ات شوم، بايد مرا ببخشي. پدر جان خوشا به حال تو پدر عزيزم كه لااقل فرزندي را كه همان­طور خداوند به شما امانت سپرده به او سالم بازگردانده­اي و با همان نابينايي­ات درس بزرگي به پدران ديگر داده­اي. افتخار كن كه فرزندت در راه اسلام و فداي رهبرمان كرده­اي. نكند خداي ناكرده برايم گريه و زاري كني. كسي كه در راه خدا قدم برداشته و در راه او كشته شده گريه و زاري ندارد بلكه افتخار عظيم است كه نصيب تو شده. من راهم را پيدا كردم و به سوي او رفتم. چه مقامي از اين بالاتر.

سخني چند با برادر و خواهرانم:‌ سلام بر تو اي برادرم! شما بايد هدفم را دنبال كني و ادامه دهنده راه تمامي شهداي اسلام باشي و خدا را يك لحظه از ياد مبر كه قرآن در اين زمينه مي­فرمايد: «َلا بِذِكرالله تَطمَئنَّ القُلوب. با ياد خدا دل­ها آرامش پيدا مي­كند.» برادرم! از اين به بعد بار سنگيني به دوش­ات است. اميدوارم كه در اين وظيفه كوتاهي ننمايي.

سخني كوتاه با برادران پايگاه و انجمن اسلامي محل:‌ سلام بر شما برادران عزيز و گرامي. من شما را الگوي اسلام مي­دانم تلاش و كوشش خود را بيشتر از اين براي مردم انجام دهيد. اسلام به شماها خيلي احتياج دارد. برادران عزيز! در برابر تهمت يك­سري از مردم بي­تمدن استقامت كنيد و با اخلاق اسلامي و رفتار خوب­تان به آن­ها درس بزرگي بدهيد و اي كساني كه به اين برادران تهمت مي­زنيد اين را بدانيد كه اين برادران پيرو خط حسين، سالار شهيدان هستند و توكل به خداوند تبارك و تعالي دارند و در برابر تهمت سخن­چينان استقامت مي­كنند و با ايثار و از خودگذشتگي خودشان به شما مي­آموزند كه براي پول و پست و مقام در راه خدا كار نمي­كنيم بلكه عشق و علاقه به اسلام و رهبر عزيزمان دارند در راه خدا كار مي­كنند.

سخني چند با امت شهيدپرور، خصوصاً شما امت بيدار و هميشه در صحنه جويبار و حومه: اي امت شهيدپرور بدانيد كه هر قطره خون شهيدان داراي پيامي است بر شما كه پيام خون شهيدان را به جهانيان برسانيد و انقلاب سلامي را در سرتاسر گيتي گسترش دهيد. اي امت سلحشور مسجدها را خالي نگذاريد. دشمن از مسجد مي­ترسد. مساجد يك سنگر عبادي و سياسي مي­باشد. برادران و خواهران حزب­الله! شما را به خون شهيدان قسم مي­دهم كه دعا را زياد برپا كنيد كه بهترين درمان براي دردهاست و هميشه به ياد خدا باشيد و در راه او قدم برداريد و هرگز نگذاريد دشمنان بين شما تفرقه و جدايي بيافكنند. موظب باشيد كه شما را از روحانيت در خط امام جدا نكنند. [  ]. و ای پدر و مادراني كه از رفتن فرزندان­تان به جبهه جلوگيري مي­نماييد، ؟؟؟؟؟ خون هزاران شهيد و معلول و مجروح هستيد و در روز قيامت جواب فاطمه­زهرا و زينب كبري (س) را مي­خواهيد چه بدهيد. بگذاريد فرزندان­تان به ياري سپاهيان اسلام بشتابند و از آن­ها جلوگيري نكنيد. آخرين وصيت­ام اين مي­باشد به شما امت شهيدپرور به عنوان يك برادر حقير شما را سفارشي مي­كنم كه قدر اين رهبر عالي­قدر را بدانيد و هرگز او را تنها نگذاريد و بايد شكرگزار خداند متعال باشيم كه چنين رهبري را براي ما مسلمانان فرستاد. در ضمن از دوستان و اقوام و هم­شهريان عزيزم كه اگر از اين برادر حقيرتان بدي ديديد، با بزرگي­تان مرا عفو نماييد. در ضمن وصي­ام پدر و برادر گرامي­ام باشند. مرا در گلستان شهداي سراج­كلاي دفن نماييد. پيش شهيد بدوي و مدانلو.   

     ببوسم دست آن مادر كه پروردي مرا آزاد                  بيا بابا تماشا کن كه فرزندت شده داماد

به حجله بروم شادان و زخمي در بدن دارم                   به جاي رخت دامادي لباس خون به تن دارم

به راه میهن و دینم فدا كردم جواني را                  به آگاهي ­پسنديدم بهشت جاوداني را

    بگو بر مادر زارم شهيد هرگز نمي­ميرد              بگو بر مادر زارم شهيد هرگز نمي­ميرد

ره عشق شهادت راز مولايم علي گيرم

در هرجا هستيد، در سر نماز مراسم شهدا، دعا به جان امام عزيز و رزمندگان يادتان نرود.

خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.


زندگی نامه

شهيد احمد كوهي جويباري

فرزند: حسن

«يك ماه­ونيم قبل از شهادتش با هم بوديم. ايّام عيد بود. به شوخي به او گفتم: احمد! اگر شهيد شدي، خاكت كنند و من نبينمت، چه مي­شود؟ گفت: وصيت كردم كه اگر شهيد شدم، به هيچ عنوان خاكم نكنند تا تو برگردي. وقتي شهيد شد، يك هفته در معراج شهدا بود تا من از كرمان برگشتم.»

با گل­گفته­هاي «صُغري»، گذري مي­زنيم به تقويم سال 1344. آن­گاه كه صداي گريه برادرش، «احمد»،  در كاشانه «حسن و زهرا» طنين­انداز شد. نو رسيده­اي، برخاسته از دامان خانواده­اي متديّن در روستاي «سراج­كلا» در قائم­شهر. تحصيلات احمد به مقطع ديپلم در دبيرستان «اُميد» در جويبار ختم مي­شود.

«ولي آقاپور» فصل انقلاب زندگي دوست ديرين خود را چنين مرور مي­كند:

«ما از بدو انقلاب در راهپيمايي­ها و درگيري با ساواك شركت داشتيم. علاوه بر آن علي­رغم سنّ كم، با هم به سردار شهيد فكوري در پخش اعلاميه در سطح جويبار كمك مي­كرديم.»

احمد با طي دوره آموزشي بسيج در مرزن­آباد و پادگان المهدي چالوس، راهي منطقه عملياتي بدر شد. ناگفته نماند كه او در جزيره مجنون دچار موج­گرفتگي شد و جهت درمان به بيمارستان اهواز انتقال يافت. عمليات­هاي والفجر 8، كربلاي 2 و 5 از ديگر آوردگاه­ حضور اين رزمنده دلاور به شمار مي­رود. وي در سال 1366 به عضويت سپاه درآمد و به عنوان مسوول واحد تبليغات پايگاه قائم­شهر مشغول به خدمت شد. احمد در كِسوت تيربارچي، آر.پي.جي­زن، تك­تيرانداز و مسوول آتشبار نيز خدمات ارزنده­اي از خود به يادگار نهاد. به گفته هم­رزم­اش «علي­اصغر بابايي»:

«با اين­كه فرمانده بود، براي ما آشپزي مي­كرد. علاوه بر آن با بررسي مشكلات نيروهاي تحت امرش به آن­ها دلداري مي­داد و تشويق­شان مي­كرد به صبر.»

وي در ادامه از تقيّدات ديني او ياد مي­كند:

«يكي از شب­ها كه هوا ابري بود، وضو گرفت و بدون چراغ، در سنگر مشغول خواندن نماز شب شد. راز و نياز آن شبش خيلي مرا تحت تأثير قرار داد.»

اين پاسدار سلحشور، سرانجام در 7/2/68 با سِمَت فرماندهي قلّه در پايگاه دَري مريوان، در همين منطقه به فيض عظيم شهادت نائل آمد. سپس با وداع همسرش، «زهرا قرباني­فر» و تنها يادگار خود، «رضا»، در بوستان شهداي زادگاهش آرام گرفت.

و امّا حكايت آخرين ديدار به روايت برادرش، «محمّد»:

«به او گفتم: تو تازه به مرخصي آمدي، هنوز يك هفته نشده است. كجا مي­خواهي بروي؟ گفت: من بايد بروم. اين­جا به دردم نمي­خورد. بايد حتماً بروم آن­جا و بجنگم.»