شهيد «اسحاق كلبادينژاد»
نام پدر: عباس
همگام با آغازین طلوع شهريور سال 1340، در دیار قهرمانپرور «گلوگاه» چشم به هستی گشود. سومین ثمره زندگی «عباس و بیبی» که «اسحاق» نام نهادند.
بعد از اخذ مدرك ديپلم در رشته اقتصاد اجتماعی از دبيرستان «شهيد بهشتي» زادگاهش، عليرغم اصرار خانواده براي ورود به دانشگاه، درس را رها كرده، آنها را اينگونه قانع نمود که «دانشگاه من جبهه است. آنقدر در اين جبهه پيش ميروم تا به مرقد امام حسين(ع) برسم».
در بیان اوصاف اخلاقی او، همین بس که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در همه امور، رضایت آنها را مد نظر داشت. در گفتار و رفتار با دیگران نیز، نهایت ملاطفت و عطوفت را به خرج میداد.
بانو «شمسی قلعهسری» از همسرش اینگونه روایت میکند: «علیرغم سادهزیستی، همیشه تا آنجا که در توان داشت، نسبت به زندگی مشترکمان تلاش میکرد تا در انجام وظایفش، خشنودی خدا و خانواده را جلب کند.»
او که پرورشیافته یک تربیت دینی بود، همواره در ادای واجبات و مستحبات، اهتمامی خاص داشت. قرآن را نیز با صوتي دلنشين تلاوت ميكرد. حتي در مسابقات قرآني گلوگاه نیز، با کسب مقام اول، یکسری نوار قرآن به او اهدا شده بود.
توزيع اعلاميه، شعارنويسي روي در و ديوار شهر، و حضور در تظاهرات مردمي عليه رژيم پهلوي، از عمده فعاليتهاي اسحاق در آن ایام به شمار میرود.
بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل بسيج، او به عضویت این نهاد در آمد و فعالیتهایش را در این راستا از سر گرفت؛ از جمله شركت در كلاسهاي عقيدتي ـ مذهبي، توزيع مجله سپاه، و خطاطي و پارچهنويسي در بخش تبليغات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي.
از آنجا كه اسحاق يك نيروي تبليغاتي محسوب ميشد، عمده فعاليتهايش در زمينه فرهنگي بود. از اینرو، در ايام فراغت، علاوه بر مطالعه و انجام ورزش، به آموزش هنري و فرهنگي نيروها نيز، مبادرت داشت.
وی که از مخالفان سرسخت گروهكهاي منافق نظام بود، شبها در پايگاه محل، جهت مقابله با آنها نگهباني ميداد.
پس از آغاز جنگ تحمیلی، در سال 1361 در نخستین اعزامش، راهی مناطق عملیاتی جنوب شد و دوشادوش دیگر برادران رزمنده، به پیکار با دشمن پرداخت.
در 30 اردیبهشت 1362 نیز، در کسوت تکتیرانداز، در مریوان حضور یافت. سپس همزمان با به تن كردن جامه پاسداري در 20 آبان همین سال (62)، به عنوان مسئول توزیع در واحد تبلیغات پایگاه گلوگاه انتخاب شد.
اسحاق در طول مدت حضورش در جبهههاي جنگ، مدتي در واحد اطلاعات ـ عمليات لشكر 25 كربلا مشغول به خدمت بود. او همچنين فرماندهي توپ 106 تيپ الحديد اين لشكر و مسئول قبضه خمپاره در گردان ادوات لشکر 8 نجف اشرف را نيز، به عهده داشت.
عملیات کربلای 5، از جمله آوردگاه حضور این رزمنده دلاور به شمار میرود که منجر به جراحتش شد.
«عليعسگر فضلي» از همرزم ديرين خود چنين نقل ميكند: «در آخرين اعزام، با اينكه از نيروهاي تخصصي تبليغات بود و نياز شديدي به حضورش داشتند، و از نظر امنيت جاني هم برايش اطمينان بيشتري بود، امّا ترجيح داد كه در واحد اطلاعات ـ عمليات لشكر خدمت كند. وقتي دليلش را پرسيدم، گفت: درست است كه يك نيروي تبليغاتي فعال هستم، اما احساس ميكنم كه حضورم در اين واحد بيشتر مهم است؛ چرا كه اينجا زودتر به آرزويم، یعنی شهادت خواهم رسيد. او اين راه را با شناخت كامل انتخاب كرده بود.»
سرانجام، اين غواص صفشکن در 4 دي 1365، طی عمليات كربلاي 4، به خیل همسنگران شهیدش پیوست. جسم پاکش، اگرچه سالها چونان گوهر در دل جزيره امالرصاص پنهان بود، اما در سال 1380، با بدرقه اهالی قدردان گلوگاه، در بوستان شهداي «سفيدچاه» آرام گرفت؛ جائی که اینک، تنها گوشهاي از پناه خستگيها و دلتنگيهاي اين روزهاي همسرش میباشد.