شهید «رحمان کلبادینژاد»
نام پدر: رمضانعلی
طلیعه حضورش در فروردین 1340، شادی دوبارهای به کاشانه «رمضانعلی و حنیفه» بخشید.
تحصیلات «رحمان» به دیپلم علوم تجربی در زادگاهش «گلوگاه» ختم میشود.
اوقات فراغتش علاوه بر مطالعه کتابهای مذهبی، به انجام رشته فوتبال میگذشت.
حجب و حیای در رفتار و گفتار، و خوشروئیاش، وی را در نزد همگان محبوب قرار داده بود. ادب و تواضعش نسبت به والدین نیز، زبانزد بود.
در بیان تقیّدات دینی این فرزند نیکسیرت، میتوان به گفتههای دوست دیرینش «انوشیروان ملکپور» استناد کرد؛ «در سال 1354 با هم در کلاسهای تابستانی قرآن، در مسجد ولیعصر گلوگاه شرکت میکردیم. یک روحانی از قم آمده بود که به ما احکام و احادیث و قرآن یاد میداد. رحمان علاوه بر عمل به قرآن و اجرای احکام شرعی، کلیه احادیث را به خوبی یاد گرفته بود و در امتحانات کتبی و شفاهی قبول شده بود. به همین دلیل، از طرف حوزه علمیه قم، عید سال بعد به قم رفت.»
ناگفته نماند که او اهتمام خاصی به ادای نماز شب و مناجات داشت.
در ادامه صحبتهای آقای ملکپور، گذری به فصل انقلاب زندگی رحمان میزنیم: «بنا به فرمان امام خمینی، در راستای تحقق اهداف انقلاب، من و رحمان در فعالیتهای مختلف شرکت میکردیم. تشکیل جلسات، توزیع نوار حضرت امام و روشنگری نوجوانان نسبت به مطالعه کتابهای استاد مطهری و امامخمینی، جهت مبارزه با هجوم فکری و فرهنگی کمونیستها و منافقین، از جمله اقدامات ما بود. محل استقرار ما و انجام این فعالیتها نیز، خانه او بود. رحمان حتی یکبار دستگیر و زندانی شده بود.»
با تشکیل انجمن اسلامی و بسیج دانشآموزی، رحمان به عضویت این نهاد در آمد و در این راستا، به انجام فعالیت همت گماشت.
همزمان با پوشیدن جامه پاسداری در 8 دی 58، در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه گلوگاه مشغول به خدمت شد.
در سال 1360 با حضور در کردستان به عنوان تکتیرانداز، نخستین تجربه جنگی خود را از سر گذراند.
در سال 1363 نیز، در واحد پرسنلی پاسگاه گلوگاه، به ادای تکلیف پرداخت.
جمعآوری کمکهای مردمی و دستگیری از خانوادههای شاهد، از جمله اقدامات رحمان در جبهه فرهنگی محسوب میشود.
او در سال 65، به مدت یک ماه، مسئولیت دسته در واحد اطلاعات ـ عملیات لشکر 25 کربلا را به عهده گرفت.
و عاقبت، نام رحمان در هفدهمین طلوع بهمن 1365، در طومار شهدای عملیات کربلای 5، تا هیشه تاریخ خوش درخشید. رزمندهای که داوطلبانه روی موانع مین رفت تا برادران رزمندهاش بتوانند عبور کنند. اگرچه، خاک شلمچه، او را در هشت بهار، چونان گوهری در دل داشت، اما اینک با رهآورد این سفر آسمانی، تکّهای استخوان و یک قطعه پلاک، در گوشهای از گلستان شهدای «سفیدچاه» آرام گرفته است؛ جاییکه تنها مأمن همسرش «خدیجه کیانی» و یادگارانش «محمدجواد و امینالله» به شمار میرود.
وا ما «علیاکبر کلبادی» درباره همرزم شهیدش اینگونه روایت میکند: «بعد از عملیات فاو، با هم بودیم. در منطقه بوفلفل کنار هم، روزها و شبها گذراندیم. همان شبها بود که به آسمان نگاه میکرد و میگفت: خدایا! اگر قرار است ما را شهید کنی، تمام جوارحمان را تکّهتکّه کن، تا بازخواستی نداشته باشی!»