*زندگی نامه شهيد يدالله كلانتري درونكلا*
نام پدر: لطفالله
«لطفالله»، كشاورز بود و «فيروزه»،خانهدار و فرزندپرور؛ زوجي زحمتكش و متديّن كه در سال 1342، صاحب فرزندي شدند که نامش را «يدالله» نهادند.
اگرچه اين نورسيده در روستاي «عزيزآباد» از توابع «گيلخوران» چشم به هستي باز كرد، امّا به سبب مهاجرت خانواده به روستاي «اَزنوا» در بابلسر، دوره ابتدائي خود را در اين روستا از سَر گذراند. سپس با طي مقطع راهنمايي، تحصيلاتش را تا مقطع ديپلم الكترونيك در هنرستان «شريف واقفي» در بابل ادامه داد.
یدالله تحتتأثير انديشههاي شهيد مطهري و آشنايي با شخصيت امام خميني، مطيع رهبري ايشان شد. حتي در دوران انقلاب، جهت ديدار امام، رهسپار جماران شد.
با ظفرمندي نهضت مردمي در سال 1357 و تشكيل بسيج، او فعاليتهايش را در قالب نگهباني، برپائي كلاسهاي عقيدتي، احكام و ورزش تحقق بخشيد.
پدرش در مورد خلقوخوی یدالله اینگونه میگوید: «رفتارش با دیگران بسیار خوب بود. نماز اول وقتش ترک نمیشد. همواره سعی میکرد از حریم اسلام و قرآن دفاع کند. برای همین، شبها برای امنیت مردم، نگهبانی میداد. به ما سفارش میکرد نماز جمعه را ترک نکنیم.»
یدالله جهت آموزش مباحث عقيدتي و طي دوره آموزش نظامي بسيج، در پادگان بلال حبشي تهران بهسر برد.
او با پوشيدن جامه پاسداري در 1/9/1362، در بهمن همين سال، رهسپار عمليات والفجر 6 شد.
جانشيني دسته و حضور در واحد اطلاعات ـ عمليات سپاه بابلسر، از جمله خدمات ارزنده یدالله به شمار ميآيد.
پدرش در ادامه میگوید: «یک روز به مادرش گفت: یک دست لحاف از پشم گوسفند برایم درست کن. من گفتم: چرا؟ گفت: میخواهم با خودم به منطقه ببرم. میخواهم آنقدر در جبهه بمانم، تا یا جنگ پیروز شود، یا من به شهادت برسم.»
ناگفته نماند كه حضور یدالله در مناطق عملياتي جنوب، منجر به جراحت و عارضه شيميائي و انتقالش به بيمارستان شهيد بقايي اهواز شد.
«مرضيه» از خاطرات آن روزهای با برادرش ميگويد: «هر وقت از جبهه برميگشت، دوست داشت زودتر برگردد. روزي كه از تشييع جنازه شهيد «علياصغر قليتبار» برگشت، خيلي ناراحت بود. ميگفت: همه دوستانم به شهادت رسيدند، امّا من جا ماندم. ميخواهم به جبهه بروم. مادرم گفت: مگر سر پدرت را آنجا جا گذاشتي؟ بعد يدالله با شنيدن اين جمله، در اوج ناراحتي خنديد.»
و عاقبت، یدالله در 4/11/1365 با سِمَت فرماندهي گروهان از گردان حمزه سيدالشهدا(ع) در شلمچه، به مقام والاي شهادت نائل آمد. جسم پاكش نيز، با وداع همسرش «مهري يوسفي»، در بوستان شهداي ازنوا به خاك آرميد.