نام پدر : میر شفیع
تاریخ تولد :1342/07/01
تاریخ شهادت : 1365/04/10
محل شهادت : مهران

وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد سيد احمد كريميان*

 

انا الله و انا اليه راجعون

بكشيد ما را ملت ما بيدارتر مي شود

يا ايها الذين آمنوا تقواله و اتبغو اليه الوسينه و جاهدوا في سبيله لعلكم تفحون

اي اهل ايمان از خدا بترسيد (بوسيله ايمان و پيردلي اوليا و حق) بخدا توسل و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد. اسلام بر رسول خدا محمد مصطفي (ص) سلام بر امير مؤمنان علي بن ابيطالب (ع) سلام بر امام حسن مجتبي و امام حسين سيد الشهدا سلام بر امام زمان مهدي موعود و نائب بر حقش امام بزرگوارمان خميني بت شكن سلام بر تمام شهداي بدر- احد- خندق- كربلا و بر كربلاهاي ايران دهلران- هويزه- خونين شهر- بخصوص شهداي عمليات پيروزمند و الفجر هشت آزاد سازي شهر مدينه الزهرا- الفاو (آري برادر و خون سرخ خودمان را زير درختي كه امر ولايت فقيه باشد مي ريزيم تا اين انقلاب توسط خون سرخ مان به تمام كشورهاي اسلامي و ستمديده انتقال يابد و تا مردم رنج كشيده از يوغ استعمارگران شرق و غرب بيرون بيايند تا زير پرچم الا اله الله و اشهد و ان محمد رسول الله خدمت كنند شهادت يعني جان خودش را در راه خدا و اسلام فدا نمودن اما شهادت نصيب هر كس نمي شود از خدا مي خواهم كه شهادت در راهش را نصيب بنده حقير و ذليل و گناهكار بكنند صحبت از شهادت است. بله هجرتي از خود گذشتن و به خدا پيوستن هجرتي كه از شناختن روح شروع مي شود تا آنجا كه به ديدار خدا مي رود و از خانواده ام كه با كشته شدن بنده خيلي اده برخورد نمايند و منظور از تشريفاتي مي باشد و همچنين از خودشان ناراحتي نشان ندهند چون ما برحقم و با آگاهي كامل اين راه را انتخاب كرده ايم. اگر مي خواهيد روح مرا شاد نمائيد شب جمعه بر مزارم فاتحه بخوانيد و اي تو مادرم مي دانم كه سخت است هر چند برادر بزرگم كه مشغول خدمت مي باشد و مرا به خدا تقديم نمودي. ولي به ياد خدا باشيد كه آرام بخش دل هاست و به ياد امام حسين (ع) و 72 تن كه در صحراي كربلا جانشان را فدا اسلام كردند. از خدا مي خواهم كه به شما صبر بدهد و شما هم صبر كنيد كه خداوند بزرگ صابران را دوست دارد. اما فكر نكنيد تنها شما فرزند حقيرتان را از دست ندادي بلكه ايران پسر و شوهر از دست داده ها خيلي هستند. حتي اين خاطره بزرگي كه در زندگيم مرا به حسرت انداخت اين بود كه كوردلان بايد بداند انقلاب ما به تمام كشورهاي اسلامي سرايت كرده و حتي بعضي از برادران كشورهاي لبنان- سوريه و غيره در جبهه هاي ما دارند با صدام كفار مي جنگند شب 19 ماه مبارك رمضان بود ساعت 30/3 بعد از نصف شب يكي از برادران لبناني به درجه رفيع شهادت نائل آمد اما سرش از بدن جدا شده بود و پيكر بي سرش را به خانواده شان بروند اما بيا يك سري افراد بي تفاوت هستند خبري از جنگ و كشور ندارند. شده و كشور ندارند. اما در خانه هايشان نشسته اند و مي گويند: اي كاش مادران امام حسين در صحراي كربلا بوديم به نداي هل من ناصر حسين جواب مي دادي ولي آخر بخدا كور كرده اين جنگ را كمتر از آن جنگ مي دانند. اي پدر و مادر عزيزم بنده در پيش ما بودم امانتي كه خداوند به شما داده و دوباره امانتش را تحويل گرفته و افراد زيادي در راه انقلاب فداكاري كردند.

ديگر اينكه انقلاب بايد و اين باروري جز با خون جوانان ما ميسر نيست از پدر و مادر حلاليت مي طلبم و از برادرانم مي خواهم به خاطر اسلام خوب درس بخوانند و مسائل ديني را خوب فرا گيرند و ديگر اينكه دست از امام نكشيد كه پشيمان خواهيد شد. وجود امام نعمتي است كه خداوند ارزاني داشته. هميشه امام را دعا كنيد و از خداي براي او سلامتي و طول عمر بخواهيد. نماز جمعه و دعاي كميل و دعاي توسل را فراموش نكنيد. مي خواهم كه در نبودن من ناراحت نباشيد تا دشمن خوشحال نشود. الان موقع جنگ است. الان موقع امتحان است كه خداوند تبارك و تعالي مرا دارد امتحان مي كند برادرانم راه مرا كه راه ديگر شهدا است ادامه دهند. فقط امام بود كه ما را به راه راست هدايت كرد و توانستيم خون خودمان را مانند حسين (ع) در راه دين انقلاب بريزيم. اي مادر عزيز كه دوران كودكي چه زحمتهائي بخصوص براي بنده كشيدي و مرا باين حد رساندي. خلاصه بايد مرا ببخشي چون از فرمان هايت نافرماني كردم. اميدوارم كه آن چنان پايدار باشي كه مثل ديگر مادران شهدا پدر عزيزم مي بخشيد كه برايتان فرزندي لايقي نبودم و اميدوارم كه آن چنان مثل كوه استوار و پايدار باشي. به تو اي همسرم كه حال ديگر زينب گونه شده اي و ديگر مرا نمي بيني و مانند ديگر شهداي محل از زندگي بهره اي نمي بري بخدا قسم مي دانم كه خيلي تو را اذيت كردم درست است كه نتوانستم ترا خوشبخت نمايم آيا سرنوشت تو چنين نبود؟ به درستي چه بگويم كه جاي وصف محبتهاي تو نيست.

اميدوارم كه در فرداي قيامت اگر لياقت شهيد شدن را داشتم ترا شفاعت كنم و جبران زحمات ترا بنمايم و زينب را كه تنها ثمره زندگي من و تو كه قبل از رفتن به جبهه بود را به تو مي سپارم و از تو مي خواهم كه به او بفهماني كه پدرت به مسافرت ابدي رفته كه او منتظر نباشد و عصر هر روز دم در به انتظار پدر ننشيند و از مادرش خبر رسيدن را نخواهد. خوب همسرم ديگر به زينب درس بابا آب داد را ياد نده.

فرزند مهربانم زينب مي دانم كه تو دوست داشتي مانند ديگران پدر داشته باشي. فرزندم زينب تو و مادرت آنگونه زندگي كن كه اگر در خيابان قدم مي زني ديگران از تو سرمشق بگيرند. همسرم هر شفاعتي كه قابل ذكر است در يك كلمه خلاصه مي كنم. آن اخلاص و صداقت تو نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب كه دارا بودن سه شرط فوق داراي همه گونه خصايص انساني خواهي بود و سفارش مي كنم كه حامي و پشتيبان آن باش و در پايان از كليه كساني كه از من طلب داشته و يا دارند و به خانواده مراجعه كنند و از همسايگان و كساني كه از من اذيت و آزار و ناراحتي ديدند مرا عفو نمايند و در پايان سفارش شهدا و مفقودين را از ياد نبريم و بگوئيم كه امام و انقلاب را تنها نگذاريد دعايمان در مساجد و غيره ياد ما باشيد. خدايا زيارت امام حسين (ع) را به همه آرزمندان عنايت بفرما و در ضمن مرا در كنار ديگر شهداي محله ام و اگر جا بود در كنار برادر بزرگوارم قياضي دفن نماييد و در آخر فاطمه همسر مهربانم زينب را به تو مي سپارم و ترا به خداي بزرگ كه پشتيبان تمامي خانواده هاست.

دعاي هميشگي. خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.

                                                                                                                خداحافظ شما

سيد احمد كريميان


زندگی نامه

شهید «سید احمد (جعفر) کریمیان»

نام پدر: میرشفیع

«صبح روز عملیات کربلای 1 با هدف آزادسازی مهران، در حال نظارت و کمک به نیروها، جهت نصب چادر تعاون لشکر 25 بود که هواپیمای عراقی آن‌جا را مورد هدف قرار داد. شهادت او و هشت تن از نیروهایش در آن روز، تاثیر زیادی در روحیه بچه‌ها گذاشته بود.»

با گفته‌های «سید صالح نوروزیان»، گذری به تقویم زندگانی هم‌رزم دیرینش می‌زنیم؛

طلیعه حضور «سید احمد»، در نخستین پگاه پاییز سال 1341 شادی مضاعفی به کاشانه «میرشفیع و رقیه» بخشید؛ نورسیده‌ای برخاسته از روستای «چمازکتی» قائمشهر، و در دامان زوجی کشاورز و متدین.

اگرچه نامش «احمد» بود، اما اغلب «جعفر» صدایش می‌کردند.

تحصیلاتش به پایه دوم متوسطه در رشته فرهنگ و ادب در دبیرستان «صمدیه لباف» در آمل ختم می‌شود.

در بیان اوصاف اخلاقی این فرزند نیک‌سیرت، همین بس که به گفته برادرش «حسین» استناد می‌کنیم؛ «یک روز به من گفت: برادر! راه خانه تا مسجد خیلی دور است. بهتر است یک دوچرخه برای خودمان بخریم. دوچرخه را خریدیم؛ اما یک روز دیدم که پیاده به خانه برگشت. گفتم: پس دوچرخه کجاست؟ گفت: شریکم برد. پرسیدم: ماجرای شریک چیست؟ جواب داد: موقع وضو گرفتن، دوچرخه را گوشه حیاط مسجد گذاشتم. وقتی برگشتم، نبود.»

زمزمه‌های انقلاب که در شهر پیچید، احمد که نوجوانی بیش نبود، هم‌پای دیگر تظاهرات‌کنندگان، ندای آزادی سر داد و خواستار براندازی حکومت جور شد.

با پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج، احمد فعالیت‌هایش را با هدف تحقق دستاوردهای انقلاب، در قالب توزیع نشریه و بیداری فکری جوانان از سر گرفت.

حسین در ادامه سخنش، فصل دیگری از زندگی برادرش را این‌گونه ورق می‌زند: «یک روز به پدرم گفت: دیگر نمی‌خواهم درس بخوانم. می‌خواهم به جبهه بروم. در آن‌جا به نیرو نیاز دارند. پدرم گفت: تو باید درس بخوانی. من به جایت به منطقه می‌روم. گفت: نه پدر جان! تو بمان و به خانواده رسیدگی کن. من بروم بهتر است.»

احمد در سال 1360 در جامه بسیجی، رهسپار عملیات پیروزمندانه فتح‌المبین شد.

در بهمن 1360 نیز، جهت سرکوب تحرکات عناصر ضد انقلاب، در غائله آمل حضور یافت.

هم‌زمان با عضویت در سپاه در 18/03/1361، به سمت مسئول امور رزمندگان لشکر25 کربلا منصوب شد.

آوردگاه عملیاتی والفجر 8، از دیگر میادین حضور احمد محسوب می‌شود.

«اسماعیل سخایی» از هم‌رزم دیرینش سخن می‌راند: «دین‌داری‌اش زبانزد بود و یک‌قدم جلوتر از من و دیگر بچه‌ها. اکثر شب‌ها، با وجود خستگی ناشی از حضور در محور عملیاتی، نیمه‌شب مشغول نماز می‌شد.»

شوق به شهادت، چنان قرار از قلب بی‌قرار احمد ربوده بود که حتی محبت زن و فرزندش نیز، او را دلبسته شهر و دیارش نکرد. لذا، گل‌گفته‌های بانو «فریده کاظمی»، خود گواه این مدعاست: «وقتی به او می‌گفتم که بیشتر در خانه بمان، می‌گفت: مجاهدان عراقی دارند برای ما می‌جنگند؛ آن‌وقت من در خانه بنشینم !؟»

احمد در طول مدت حضورش در جنگ تحمیلی، چند مرتبه زخمی شده، و در بیمارستان اهواز، آبادان و مریوان بستری شد.

«اسماعیل» از آخرین اعزام برادرش روایت می‌کند: «شب قبل از آخرین اعزامش، به منزل دوست شهیدش «جمال‌الدین قیاسی» رفت و به پدرش گفت: اگر پیغامی برای جمال داری، بگو. من می‌خواهم به دیدنش بروم. آن بنده خدا گفت: چه می‌گویی؟ تو چطور می‌خواهی به دیدنش بروی، در حالی که او شهید شده است؟ احمد جواب داد: این بار دیگر رفتنم به جبهه، برگشتی ندارد.»

و سرانجام، احمد در 9/04/1365 خاک جبهه «مهران» را به خون خود متبرک کرد و نامش را در طومار غیور مردان عملیات کربلای 4 جاودانه ساخت. پیکر پاکش نیز با وداع تنها یادگارش «زینب»، تا بوستان شهدای «غیاثکلا» در بابلسر بدرقه شد.