شهید «سید احمد (جعفر) کریمیان»
نام پدر: میرشفیع
«صبح روز عملیات کربلای 1 با هدف آزادسازی مهران، در حال نظارت و کمک به نیروها، جهت نصب چادر تعاون لشکر 25 بود که هواپیمای عراقی آنجا را مورد هدف قرار داد. شهادت او و هشت تن از نیروهایش در آن روز، تاثیر زیادی در روحیه بچهها گذاشته بود.»
با گفتههای «سید صالح نوروزیان»، گذری به تقویم زندگانی همرزم دیرینش میزنیم؛
طلیعه حضور «سید احمد»، در نخستین پگاه پاییز سال 1341 شادی مضاعفی به کاشانه «میرشفیع و رقیه» بخشید؛ نورسیدهای برخاسته از روستای «چمازکتی» قائمشهر، و در دامان زوجی کشاورز و متدین.
اگرچه نامش «احمد» بود، اما اغلب «جعفر» صدایش میکردند.
تحصیلاتش به پایه دوم متوسطه در رشته فرهنگ و ادب در دبیرستان «صمدیه لباف» در آمل ختم میشود.
در بیان اوصاف اخلاقی این فرزند نیکسیرت، همین بس که به گفته برادرش «حسین» استناد میکنیم؛ «یک روز به من گفت: برادر! راه خانه تا مسجد خیلی دور است. بهتر است یک دوچرخه برای خودمان بخریم. دوچرخه را خریدیم؛ اما یک روز دیدم که پیاده به خانه برگشت. گفتم: پس دوچرخه کجاست؟ گفت: شریکم برد. پرسیدم: ماجرای شریک چیست؟ جواب داد: موقع وضو گرفتن، دوچرخه را گوشه حیاط مسجد گذاشتم. وقتی برگشتم، نبود.»
زمزمههای انقلاب که در شهر پیچید، احمد که نوجوانی بیش نبود، همپای دیگر تظاهراتکنندگان، ندای آزادی سر داد و خواستار براندازی حکومت جور شد.
با پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج، احمد فعالیتهایش را با هدف تحقق دستاوردهای انقلاب، در قالب توزیع نشریه و بیداری فکری جوانان از سر گرفت.
حسین در ادامه سخنش، فصل دیگری از زندگی برادرش را اینگونه ورق میزند: «یک روز به پدرم گفت: دیگر نمیخواهم درس بخوانم. میخواهم به جبهه بروم. در آنجا به نیرو نیاز دارند. پدرم گفت: تو باید درس بخوانی. من به جایت به منطقه میروم. گفت: نه پدر جان! تو بمان و به خانواده رسیدگی کن. من بروم بهتر است.»
احمد در سال 1360 در جامه بسیجی، رهسپار عملیات پیروزمندانه فتحالمبین شد.
در بهمن 1360 نیز، جهت سرکوب تحرکات عناصر ضد انقلاب، در غائله آمل حضور یافت.
همزمان با عضویت در سپاه در 18/03/1361، به سمت مسئول امور رزمندگان لشکر25 کربلا منصوب شد.
آوردگاه عملیاتی والفجر 8، از دیگر میادین حضور احمد محسوب میشود.
«اسماعیل سخایی» از همرزم دیرینش سخن میراند: «دینداریاش زبانزد بود و یکقدم جلوتر از من و دیگر بچهها. اکثر شبها، با وجود خستگی ناشی از حضور در محور عملیاتی، نیمهشب مشغول نماز میشد.»
شوق به شهادت، چنان قرار از قلب بیقرار احمد ربوده بود که حتی محبت زن و فرزندش نیز، او را دلبسته شهر و دیارش نکرد. لذا، گلگفتههای بانو «فریده کاظمی»، خود گواه این مدعاست: «وقتی به او میگفتم که بیشتر در خانه بمان، میگفت: مجاهدان عراقی دارند برای ما میجنگند؛ آنوقت من در خانه بنشینم !؟»
احمد در طول مدت حضورش در جنگ تحمیلی، چند مرتبه زخمی شده، و در بیمارستان اهواز، آبادان و مریوان بستری شد.
«اسماعیل» از آخرین اعزام برادرش روایت میکند: «شب قبل از آخرین اعزامش، به منزل دوست شهیدش «جمالالدین قیاسی» رفت و به پدرش گفت: اگر پیغامی برای جمال داری، بگو. من میخواهم به دیدنش بروم. آن بنده خدا گفت: چه میگویی؟ تو چطور میخواهی به دیدنش بروی، در حالی که او شهید شده است؟ احمد جواب داد: این بار دیگر رفتنم به جبهه، برگشتی ندارد.»
و سرانجام، احمد در 9/04/1365 خاک جبهه «مهران» را به خون خود متبرک کرد و نامش را در طومار غیور مردان عملیات کربلای 4 جاودانه ساخت. پیکر پاکش نیز با وداع تنها یادگارش «زینب»، تا بوستان شهدای «غیاثکلا» در بابلسر بدرقه شد.