نام پدر : رجب علی
تاریخ تولد :1341/01/10
تاریخ شهادت : 1365/02/25
محل شهادت : حاج عمران

زندگی نامه

شهيد «عبدالمناف كاويان‌پور»

نام پدر: رجب‌علي

در دهمين روز از اولین ماه فصل بهار 1341، روستاي «كاسه‌گرمحله» از توابع «رويان» نور، چشم به راه نوزادي بود که نامش را «عبدالمناف» نهادند. پنجمين فرزند خانواده و چشم و چراغ پدر و مادري چون «رجب‌علي و سيده‌فاطمه» بود. خانواده‌ای که با پيشه كشاورزي، روزگار مي‌گذراندند.

روزهاي ابتدائي تحصيلي عبدالمناف، در دبستان «دانش» روستا سپري شد. سپس به مدرسه راهنمائي در زادگاهش راه يافت؛ اما به دليل اوضاع نابسامان مالي، در همين مقطع، ترك تحصيل كرد و كمك‌حال پدرش در امر كشاورزي و دامداري شد.

پسرخاله‌اش «عليرضا كوزه‌گر» فعاليت‌هاي انقلابي عبدالمناف را این‌گونه روایت می‌کند: «در روستاي محل زندگي‌مان، يك پاسگاه ژاندارمري بود كه فرمانده‌اش از طرفداران سرسخت رژيم طاغوت به شمار مي‌رفت. به‌گونه‌اي كه سعي مي‌كرد، نگذارد كه كسي در حوزه مأموريتي او اغتشاش كند. امّا عبدالمناف با شهامت تمام، شعار مرگ بر شاه را روي يك كارتن نوشت و در بیست متري پاسگاه نصب كرد. فردا صبح در محل، سروصدا شد كه چنين اتفاقي افتاده است. در نتیجه، فرمانده پاسگاه، كدخدا را مأمور كرد كه آن فرد را پيدا كند؛ امّا او نتوانست بفهمد كه چه كسي اين كار را كرده است.»

توزيع اعلاميه و پوستر، حضور در تظاهرات و محافل سیاسی و دینی نيز، از ديگر مبارزات سياسي عبدالمناف محسوب مي‌شود.

آقای کوزه‌گر در ادامه، به نقل از دوستان عبدالمناف، می‌گوید: «او در دستگیری یکی از اعضای بمب‌گذاری که منجر به مجروح شدن مقام معظم رهبری شده بود،  نقش به‌سزایی داشت.»

عبدالمناف، جهت سرکوب تحرکات منافقین در طرح ویژه جنگل نیز، دوشادوش دیگر نیروهای انقلابی حضوری فعال داشت.

این فرزند برومند وطن، در 15/6/1359  به عضویت سپاه در آمد. یک‌سال بعد، با حضور در مناطق هفت‌تپه، شوش، شلمچه و انديمشك، عمليات‌هاي فتح‌المبين، بيت‌المقدس و رمضان را در كارنامه افتخارات خود به ثبت رسانيد.

ناگفته نماند كه اين رزمنده دلير، با طي دوره آموزش فرماندهي در پادگان الغدير اصفهان، در سال 1362 با سِمَت فرمانده گروهان، در واحد اطلاعات- عملیات سپاه مهاباد مشغول به خدمت شد. اگرچه، او در همین‌جا، يك‌بار از ناحيه كتف آسيب ديد.

او در 6/5/1363، دوباره به جبهه غرب عزيمت كرد و در طول مدت حضورش در جنگ تحميلي، خدمات ارزنده‌اي در كِسوت تك‌تيرانداز، آرپي‌جي‌زن، و كمک‌آرپي‌جي‌زن از خود ارائه كرد.

برادرش «عبدالخالق» می‌گوید: «مرخصی‌هایش را طوری هماهنگ می‌کرد که بتواند در کار کشاورزی به پدر کمک کند. خیلی به پدر و مادر احترام می‌گذاشت و می‌گفت: به خاطر زحماتی که برایم کشیده‌اید، از شما شرمنده‌ام.»

  و سرانجام، عبدالمناف در 25/2/1365، با حضور در عملیات کربلای 2 در منطقه حاج‌عمران، به خيل ياران شهيدش پيوست. پیکرش با همراهي اهالي قدردان نور، در گوشه­اي از بوستان شهداي كاسه‌گر محله آرام گرفت.

«رجب‌علي» از خاطره آخرین دیدار با فرزندش می‌گوید: «آخرین‌بار که با هم روبوسی کردیم، خیلی خوشحال بود. وقتی می‌خواست به مرخصی بیاید، درگیری شدیدی در منطقه انجام شد. او هم در آن‌جا ماند و به شهادت رسید. زمانی که جنازه اش را آوردند، برگه مرخصی او در جیبش بود.»

در روایتی دیگر از شهادت عبدالمناف، خواهرش «سکینه» می‌گوید: «بعد از شهادتش، مادرم گفت که می‌خواهم وضو بگیرم و نماز شکرانه بخوانم. بعد رویش را به سوی عکس برادرم کرد و گفت: واقعا پاسداری، عبدالمناف! شیری که به تو دادم، حلال باشد.»


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید عبدالمناف کاویان پور*

 

بسم لله الرحمن الرحیم

 

... و شهید قلب تاریخ است

وَلا تَحسَبَنَّ الذينَ قُتِلوا في سَبيلِ الله أمواتا بَل اَحياء عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون.

جنگ، جنگ است و عزّت و شرف ما در گرو همين مبارزات است.

با درود و سلام به امام زمان (عج) و درود و سلام به رهبر انقلاب اسلامی ایران و درود و سلام به سرور آزادگان، حسین (ع) و شهیدان گلگون کفن انقلاب اسلامی ایران.

 به تو ای پدر و مادر بزرگوارم! و به تو ای برادر و خواهر عزیزم! و بستگان محترم! خدمت شما سلام عرض می­کنم و امیدوارم همواره پیرو خط امام که همان خط انبیاء است باشید.

 پدر عزیزم! از شما می­خواهم که مرا ببخشید چرا که برای بزرگ کردن ما زحمت­های فراوان کشیدید تا مارا به این­جا رساندید ولی زمان بزرگ شدن ما همراه با پیروزی انقلاب اسلامی گردیده و من به خاطر جبهه و جنگ نتوانستم آن خدمتی که شما نسبت به بنده کردید را جبران کنم که مرا ببخشید و از شما می­خواهم که مرا حلال کنید.

 ای مادر مهربانم! می­دانم که شما چه­قدر سختی کشیدید تا مرا بزرگ کردید و از شما می­خواهم که مرا ببخشید و حلالم کنید و شما را زیاد مورد اذیت و آزار قرار دادم ولی به خدا قسم خجالت می­کشم زمانی که به مرخصی می­آمدم و چهره­ی شما را نگاه می­کردم چون برای بزرگ کردن ما زحمت­ و سختی­های فراوانی کشیدید ولی من نتوانستم جبران بکنم و به عنوان یک فرزند نسبت به یک مادر چون شما حق بزرگی به عهده­ی من داشتید امیدوارم حلالم کنید.

و تو ای برادر بزرگوارم به خدا قسم خیلی شما را دوست دارم چون شما بودید که مرا به انقلاب نزدیک کردید و از خدای بزرگ می­خواهم در زندگی خود موفق باشید و برای پیروزی کامل انقلاب یعنی همان راه شهدا را ادمه دهید و از شما می­خواهم که هر بدی از من دیدید، مرا ببخشید و حلالم کنید.

و یک نصیحتی که نسبت به برادران دیگر خود دارم این است که همواره در خط انقلاب باشید و در پیروزی انقلاب کوتاهی نکنید و به جبهه بروید و همیشه حافظ خون شهدا باشید و این رشادت­ها و شهادت­ها را فراموش نکنید که خدای نکرده در روز قیامت در محضر خداوند متعالی شرمنده و خجل باشید و در واقع این جنگ سرنوشت اسلام و انقلاب را معلوم می­کند. سپس رفتن به جبهه از همه کارها بر شما واجب­تر است.

و از شما ای خواهران عزیزم! می­خواهم که همیشه پیرو خط امام و انقلاب باشیدو در تربیت بچه­های خود کوشا باشید. این شما هستید که باید در آینده­ی نزدیک فرزندان­ مسلمان و پیرو خط امام تحویل جامعه اسلامی بدهید. پس بچه­های خودتان را از کوچکی به اسلام آشنا کنید و از خواهران عزیزم می­خواهم که مرا ببخشند و حلالم کنند.

و یک نصیحت به بستگان خود دارم که پیرو خط امام باشند و جبهه­ها را پر کنند و هر بدی از من دیدند، مرا ببخشند و حلالم کنند.

و ای پدر و مادرم! ای برادران و خواهرانم می­خواهم که خداوند شهادت را نصیبم کند و وقتی که شهید شده­ام صبر داشته باشید و زیاد ناراحت نباشید چون ناراحتی و گریه شما باعث می­شود که ضد نقلاب خوشحال ­شود و به جای گریه کردن برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان دعا کنید و در تشییع جنازه­ام شعار حسین، حسین، حسین زیاد بگویید این حسین (ع) بود که ما را به این­جا کشانیده و در ضمن یک پرچم سبز را بر سر خانه­ی ما بزنید و روزهای جمعه به مزارم بیایید. منتظرم.

والسلام

خدیا، خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار

به امید پیروزی اسلام بر کفر جهانی و به امید شهید شدن

عبدالمناف کاویان­پور  22/10/64

ساعت 11 شب