نام پدر : محمد جعفر
تاریخ تولد :1341/04/06
تاریخ شهادت : 1364/11/24
محل شهادت : فاو

زندگی نامه

                               *زندگی نامه شهيد محمدعلي كامران كله­بستي*

 

نام پدر: محمدجعفر

در تير ماه 1341 در بابلسر ديده به هستي گشود. «محمدعلي» با قدومش در کاشانه «محمدجعفر و فاطمه‌صغري»، چشم و چراغ آن‌ها گردید؛ زوجی متدين و سختكوش، كه با عرق جبين‌شان در پي كسب روزي حلال، گذران عمر مي­كردند.

دوره ابتدائي محمدعلي در دبستان «شهيد فدائيان» فعلی در «كله­بست» بابلسر طي شد. سپس، با اتمام مقطع راهنمايي، موفق به اخذ ديپلم تجربي از دبيرستان «امام خميني» فعلی بابلسر شد.

پدرش می‌گوید: «نسبت به بی‌حجابی، بسیار حساس بود. از این‌که صدای یک زن در برابر نامحرم بلند بلند بود، ناراحت می‌شد. به حق‌الناس اهمیت می‌داد و ما را به شرکت در نماز جماعت سفارش می‌کرد. در اوقات فراغتش، کمک‌حال من در امر کشاورزی و باغداری بود.»

با آغاز جنگ تحميلي، محمدعلی در 4/10/1361 با حضور در گردان رزمي، راهی مناطق عملياتي شد.

«زهرا باباتبار» در گذر از آن روزها از همسرش چنین روایت می‌کند: «در صداقت گفتار و خلوص‌ نيتش در اعمال و رفتار، سبب شد تا به او پاسخ مثبت دهم. چون ازدواج­مان در بحبوحه جنگ بود، اعتقاد داشت كه هزينه مراسم را صرف كمك به جبهه كنيم. مي­گفت: وقتي رزمندگان به دور از خانواده به نبرد با دشمن مشغول هستند و به درجه رفيع شهادت مي­رسند، شايسته نيست كه ما جشن بگيريم. من هم با او موافقت كردم.»

محمدعلی از 23/3/1362 در سِمَت بسيج ويژه مشغول خدمت شد.

از 28/4/1363 الي 15/6/1364 به عنوان پزشك­يار واحد بهداري بابل به اداي تكليف پرداخت.

در 16/6/1364 در كسوت جانشين گروهان از گردان امام حسين(ع)، در جبهه­هاي نبرد به‌سر برد.

عمليات غرورآفرين والفجر 8، آخرين آوردگاه حضور محمدعلی به شمار مي­رود.

و اما مادرش از محمدعلی می‌گوید: «با برگشت از جبهه، علاقه بيشتري در او ايجاد مي­شد كه وادارش مي­كرد به منطقه برگردد. من به او گفتم: چرا اين­قدر به جبهه مي­روي؟ نيروهاي ديگري هم هستند كه در آن­جا حضور داشته باشند؛ ولي او مرا اين­طور قانع مي­كرد كه اگر من و امثال من به جبهه نرويم، امام خميني تنها مي­ماند.»

و سرانجام، او در 24 بهمن 1364 در فاو، شربت وصال را نوشيد و به ديدار دوست شتافت. سپس، با وداع يادگارانش «علي­اوسط و فاطمه»، در بوستان شهداي كله­بست آرام گرفت.


وصیت نامه

                                   * وصیت نامه شهید محمدعلی کامران*

 

                                                        بسم الله الرحمن الرحیم

«و قاتلواهم حتی لاتکون فتنه و یکونا الدین لله فان انتهوا فلا عدوان الاعلی الظالمین»

((با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد از روی زمین برطرف شود و همه را آیین دین خدا باشد و اگر از فتنه و جنگ دست کشیدند (با آنها عدالت کنید) که ستم جز بر ستمکاران روا نیست.)) (قرآن مجید)

با نام خدا و به یاد خدا و با سلام و درود و رحمت الهی که بر امام عزیز و شهیدان و در خون غلتیدگان اسلام و انقلاب باد و با سلام بر امت شهیدپرور و خانواده عزیز شهید.

این بنده حقیر محمدعلی کامران، وصیت خودم را که نکاتی چند و تذکری بیش نیست آغاز می کنم و امیدوارم که مثمر ثمر واقع گردد.

به دنبال اوج گیری انقلاب اسلامی به رهبری امام روح الله الموسوی و رشد و نمو و نمایان شدن دوباره اسلام عزیز که طی دوران زیاد و قرن ها که استعمارگران پلید و جیره خواران و ابرجنایتکاران آن را به فراموشی سپردند و به وسیله و طریقی چه نام تمدن بزرگ و آزادی بشر و آزادی حجاب و امثالهم مسلمین را از آن اسلام حقیقی دور می ساختند. اما با طلوع فجر این انقلاب و رهبری آن قائد بزرگوار و معرفی اسلام محمدی(ص) به مسلمین، این بنده حقیر به این انقلاب پیوستم و اسلام عزیز را که از همان ابتدا چون در خانواده مسلمان به دنیا آمده بودم و این هم نعمت است. اگر قدرش را بدانیم، بیشتر ایمان به خدا آورده و این انقلاب و اسلام تلاشم را بیشتر و کوشش و جهد خویش را افزایش بخشید تا اینکه چنین زمانی واقع گردید و این بار استعمارگران شیوه دیگری را الگو خود قرار داده و جنگ تحمیلی را به ما تحمیل کردند که این خود موجب جهالت آنهاست نسبت به دین مبین اسلام و مسلمین. زیرا که آنها هنوز این تشخیص را ندارند که این بندگان تا آخرین قطره خون با هر دسیسه و نیرنگی و با هر شیوه ای که استعمار در پیش بگیرد تا مانعی برای پیشبرد انقلاب بوجود آورد و در مقابل ایستاده و مبارزه می کنند تا آن را از بین نبرند و از میان برندارند، از پای نمی نشینند و مهمتر اینکه خداوند بندگانش را عزیز و گرامی تر دانسته و در هر مشکلی آنها را یاری می کند. اینجاست با آگاهی کامل که به شهادت دارم برای دفاع از اسلام و حیثیت انقلاب اسلامی و دفاع از مملکت اسلامی به فرمان بزرگ رهبر مسلمان جهاد و مرجع عالیقدر حضرت امام خمینی به جبهه حق علیه باطل شتافتم و امید است که خون ما نهال نو پای انقلاب را بارور کند و شهادت ما موجب آگاهی و رشد فکری جامعه جهانی اسلام گردد.

و ضمناً این را هم بگویم که از همان موقعی که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رفتم، با تمام شوق و آگاهی و ایمان شهادت را پذیرا شدم و لباس بسیجی را به عنوان کفن خود پذیرفتم.

برادرم، برادرانم و خواهرانم و دوستانم و همسنگرانم، هنگامی که خبر شهادتم به سمع شما رسید، قامت تان را بلند گیرید و همچون سرو استوار و با صلابت باشید و چون کوه ندای بلند الله اکبر و خمینی رهبر سر داده و سخن شهیدان راه خدا را به مردم برسانید که سخن شما پیروی از قرآن و خدا و احکام اسلام و امر امام عزیز است. «الله اکبر، لا اله الا الله»

گاهی از وقت هاست که دلم می گیرد، نمی دانم چرا؟ ولی جوابش را هنگامی می گیرم که به بالای کوهی یا تپه ای می روم و به این دشت پهناور و کوه ها و دره ها و این عاشقان اعم از پیر و جوان می نگرم، صحنه کربلا در ذهنم تجلی می کند و تازه می فهمم که چقدر عاشق حسین(ع) و چقدر دلم برای حسین(ع) و یارانش و بهشت او تنگ شده است.

بارها دعا کرده ام و شاید هر روز و در هر نماز که خدایا، مرگ مرا شهادت من قرار ده. خدایا من از تکه تکه شدن بدنم نمی ترسم. من از ترکش های خمپاره و گلوله هراسی ندارم و در زیر تانک ها و توپ ها له شدن هراسی ندارم. من از این هراس دارم که در این موقعیت که اسلام به خون احتیاج دارد و بهترین عزیزان و دوستان ما به این راه مقدس رفتند، من در بستر بمیرم. من فقط از همین ترس و هراس دارم که در راه خدا کشته نشوم و به برادران و دوستانم عرض می کنم که وصیت من به شما جز اطاعت از امام و احکام الهی نیست و اینکه باز به شما وصیت می کنم که هنگامی که زیر تابوت مرا می گیرید، با خدایتان و با خون شهید عهد ببندید که حتماً و تا آنجا که می توانید به جبهه های نبرد بروید و رزمندگان مظلوم و مسلمان ما را تنها نگذارید که به خدا نعمت است. در این جبهه ها خداوند خود شاهد است که این را با تمام خلوص می گویم که جبهه ها دانشگاهی است و بس بزرگ و آموزنده و پر از برکات الهی و نعمت هایی است که شاید در هیچ کجا نتوانید آن را بدست آورید یا مشاهده و درک کنید و اگر بسویش نشتابید بدانید که از رحمت الهی به دور خواهید ماند و باز هم سفارش می کنم بروید و با تمام وجود مخلصانه بروید، همانطور که قبل هم بعضی از شماها رفته اید.

مادرجان، می دانم که داغ فرزند برای مادر خیلی مشکل است ولی من از شما انتظار دارم که مانند بانوی بزرگوار اسلام همچون مادران دیگری که چندین تن از عزیزان خود را از دست داده اند، در برابر مشکلات و داغ فرزندان مقاومت نموده و سکوت را تا حد امکان رعایت کرده تا دشمنان اسلام و منافقین و بذله گویان و ------ و امثالهم بدانند که در هر زمان مادران شیرزن چون شما پیرو فاطمه و زینب هستند و فرزندان خود را با افتخار هدیه اسلام می کنند و البته به شما عرض می کنم که اگر بر این مصیبت ها و سختی های زودگذر ای دنیای فانی صبر کنید و آنچه را که خدا بر شما مقرر کرده و با کمال میل پذیرا باشید.

بدانید و آگاه باشید که به نعمت های ابدی و بی پایان خداوندی خواهید رسید و در دنیا و آخرت نزد پروردگار و رسول الله (ص) و ائمه معصومین، عزیز و مورد احترام خواهید بود.

مادر و پدر و برادرم، اصغر و خواهرانم و همسرم و دیگر عزیزان خوشحال باشید و چون کوه استوار لحظه ای از یاد خدای تبارک غافل نباشید. خدا خود گواه باشد که این را از ته دل و با تمام وجود می گویم. واقعاً خوشحال باشید که به آرزوی خودم رسیدم.

مادرم، خوشا به حال تو و پدرم خوشا به حال تو که لااقل فرزندی را که همان طور خداوند به شما امانت سپرده به او باز گردانیده و به بهترین وجه البته اگر خداوند قبول کند، انشاءالله.

و ای خانواده دیگر عزیزان به فرزندم نگویید که پدرت رفته سفر، بر می گردد. بگویید پدرت در راه اسلام و عزیزان خودش و در راه خدا فدا شد. به پسرم بگویید که پدرت شهید شده و دیگر نمی آید. به فرزندانم خبر شهادتم را دهید تا قلب کوچک فرزندانم بشکند و ننگ استعمار و دشمنان بر قلبشان باقی بماند تا وقتی که بزرگ شدند، اسلحه مرا بر دوش گیرند و راهم را ادامه دهند.

من مدتی است که فرزندان خودم را ندیده ام، دوست داشتم یک بار هم که شده آن را ببینم و صورت آنها را ببوسم. البته اگر فرزندانم را ندیدم و شهید شدم، لب فرزندانم را بر لب من بگذارید تا دلم آرام گیرد.

وصیتی با همسر گرامی خودم دارم، اینکه، همسرم، ناراحت نباش، افتخار کن که چنین شوهری در این راه دادی. همسرم خوشحال باش و من به تو قول می دهم آنقدر هستم و با هیچ کس ازدواج نمی کنم، بلکه تا تو بیایی و با تو ازدواج کنم.

ای مادران، ای پدران و ای کسانی که محمد رسول الله را پیامبر خود و علی (ع) را و حسن و حسین (ع) را پیشوا و امام و فاطمه و زینب(س) را الگو و مهدی موعود(عج) را امام زمان و روح الله را رهبر خود می دانید، مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه ها جلوگیری نمایید که فردا راستش نمی دانم چه بگویم. ولی شما فردا جواب خداوند و فاطمه و زینب(س) و جواب علی اصغر و علی اکبر و قاسم را چه خواهید داد و باز هم مطلب و نکته ای دیگر، مراسم و عزاداری را اگر می توانید، بیشتر بگیرید و بدین وسیله اسلام را بیشتر ترویج کنید که ما هر چه داریم، دنیا و آخرت ما از همین اسلام و قرآن است.

و ضمناً برایم بیشتر طلب مغفرت و آمرزش از خدا کنید و همچنین همیشه این دعا را بکنید، مخصوصاً در نمازهایتان که خداوند این قربانی شما را به حق همان خود حسین (ع) قبول فرماید، انشاءالله.

و در پایان این آخرین کلامم است که تا آخرین قطره خون خود سنگر اسلام و قرآن را و این جبهه های اسلام و کفر شکن را و سرزمین های پر از نعمت و برکت الهی را ترک نخواهم کرد تا گلوله ها و خمپاره و توپ و ترکش های آن بیگانگان از خدا بی خبر آمریکایی و اسراییلی و روسی و همدستانش همچون شربت خنک در گرمای سوزان مرا دریابد تا شاید..........................