بسمه تعالي
مختصري از زندگي و شهادت برادر شهيد پاسدار انقلاب اسلامي احمد كاكا
برادر شهيد احمد كاكا در يك خانواده مذهبي كارگري در يكي از سالهاي خفقان رژيم شاهنشاهي در شهرستان بابل دنيا آمد
خانه محقر و گلي شان نشان از زحمتكش بودن افراد خانواده داشت
شهيد سالهاي كودكي اش را با فقر و كار پشت سر گذاشت
و سالها سپري شد و به سنيني رسيد كه مي بايست به سربازي مي رفت عازم سربازي شد
و از قضا محل سربازي او گارد جاويدان قرار گرفت برنامه هاي شاهنشاهي و تبليغات رژيم نتوانست روح و فكر او را به دام اندازد و او را از جان نثاران شاهنشاه بسازد
انقلاب شكوهمند اسلامي ديگر آغاز شده بود و او كه خود از طبقات پائين جامعه بود
و فقر و بي عدالتي شاه عاري از مهر و اربابانش را ديده و لمس كرده بود
ديگر نمي توانست در لشگر گارد طاغوتي باقي بماند در همين زمان پيام امام مبني بر فرار سربازان از ارتش صادر شد و او هم فرمان امامش را لبيك گفت و از كار فرار كرد
روزهاي حمله به پادگانها او همراه مردم بود و در يكي از اين حمله ها اسلحه اي بدست آورد
و در روزهاي 21 و 22 بهمن و روزهاي بعد در مقابل گارد و سرو سر سپردگان شاه و اربابانش ايستادگي كرد مدت كمي بعد از پيروزي به بابل آمد و در كميته انقلاب اسلامي مدرسه ميرزا زكي مشغول فعاليت شد مدتي به فعاليت ادامه داد و بعد براي ادامه كار سابقش به محل كاري رفت و مدتي مشغول بكار شد اما كار پردرآمدش او را قانع مي ساخت
و عشق خدمت به اسلام دوباره او را به كميته اي كه بعد از كميته مدرسه مدرسه ميرزا زكي تشكيل شد كشاند و بعد از انجام امتحانات مربوطه به عضويت كميته انقلاب اسلامي بابل درآمد
مدت فعاليت او در كميته همزمان با فعاليت شديد منافقين و گروههاي ضد انقلاب اسلامي بود
و در ماموريت هاي مختلف با اين منحرفين مي پرداخت و يكي از اعضاي فعال كميته انقلاب اسلامي بابل به شمار مي رفت
مدتي گذشت و ابرقدرتها جنگ افروزي را بوسيله مزدوران عراقي بعثي شروع كردند
شهيد كاكا يكبار به همراه شهيد گرائيلي براي سركشي به نيروهاي اعزامي كميته به آبادان و جزيره مينو عزيمت كردند و بعد از بازگشت از جبهه مدتي نگذشت كه از كميته بابل استغفا داد
و براي نبرد و رويارويي با كفر عازم جبهه شد و مدتي در نوار مرزي مريوان نبرد عليه مزدوران كافر مشغول بود بعد از بازگشت از جبهه به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بابل درآمد
و در قسمت بازداشتگاه سپاه مشغول كار شد در بازداشتگاه رفتار او با زندانيان آنقدر خوب بود كه بازداشتي هاي منافقين و گروهكها هم عاشق اخلاق و رفتار اسلامي اش بودند
چند ماه از خدمتش در سپاه مي گذشت كه نام او را در ليست اعزام به جبهه خواندند
و او به همراهي ساير برادران عازم جنوب كشور شد و در عمليات بيت المقدس شركت كرد
در اين عمليات بزرگ بعد از فداكاري و فعاليتهاي زياد از ناحيه كف تير مي خورد و زخمي مي شود و از ميدان عمليات خارج مي شود و براي مداوا به بيمارستان اعزام مي شود
مدتي مي گذرد و بعد از التيام زخم دوباره به جبهه مي رود و در عمليات رمضان شركت مي كند
او در اين عمليات به سمت معاونت گردان منسوب مي شود و كساني كه با او كار مي كرده اند مي گويند كه او بالاتر از اينها بود و مانند يك برادر زيردست رفتار مي كرد و افراد گردان مجذوب و شيفته رفتار و كردار اسلامي او شده بودند
بالاخره عمليات رمضان با رمز يا صاحب الزمان (عج) شروع شد و برادر شهيدمان بعد از فداكاريها و زحمتها از ناحيه صورت و دست تير مي خورد و مجروح مي شود بطوري كه خود او از آن لحظات مي گفت لحظه اي كه تير به بالاي بيني ام خورد خون زيادي از صورتم سرازير شده
و احساس كردم كه دارم شهيد مي شوم
از اين وضع لذت زيادي مي بردم و شهادتين را بر زبان جاري ساختم :
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان ... ...
اما بعد از چند لحظه متوجه شدم كه به فوز عظيم شهادت نائل نگشتم و برادران امدادگر مرا از صحنه نبرد خراج كردند
بعد از مداواي زخمها بار ديگر به جبهه عزيمت نمود ولي هنوز تير داخل بيني اش بود
و بطوري كه خود او تعريف مي كرد مي گفت حدود يك هفته درد شديد در ناحيه بيني و صورت و دندان احساس مي كردم و بعد از پايان يك هفته درد يكي از روزها براي شستن صورت به دستشويي رفتم و هنگامي كه بر روي صورتم دست مي كشيدم ناگهان تير آرام از سوراخ بيني ام خارج شد و افتاد همان تيري كه دكترهاي متخصص مي گفتند براي بيرون آوردنش بايد صورت و بيني ام پاره و ريشه دندانهايم از بين رود و اين يكي از الطاف خداوند در حق من بشمار مي رود
عمليات محرم كم كم در حال فرا رسيدن بود و برادر كاكا طبق گفته بچه ها گوئي منتظر بود كه انتظار داشت در عمليات اخير شهادت نصيبش مي شود و بسوي خدا رود
او در اين عمليات معاونت يكي از گردانها را به عهده داشت زمان حمله فرا مي رسد
رمز عمليات بوسيله بي سيم ها اعلام مي شود يا زينب (س) يا سجاد (ع) عمليات شروع شد
طبق گفته يكي از شاهدان در زمان عمليات برادر كاكا به امام زمان (عج) توسل مي جويد و سرش را به روي خاك مي گذارد و با صداي يابن الحسن يابن الحسن امام زمان را صدا مي كند
اين حركت او گردان را تحت تاثير مي گذارد و آنها هم به تبعيت از او سرشان را به خاك مي گذارند و به امام زمانشان توسل مي جويند
بعد از شروع حمله در يكي از محورها برادرمان از ناحيه سينه ودست مورد اصابت گلوله مزدوران بعثي قرار مي گيرد و سينه اش كه مالامال از عشق به خدا اسلام امام زمان و امام خميني و ملت شهيد پرور بود پرخون مي شود
برادران سعي مي كنند او را به بيمارستان برسانند اما در بين راه به آرزويش مي رسد
و شهادت را در آغوش مي كشد و با ملائكته الله به سوي لقاء حق تعالي مي رود
والسلام