شهيد «مسيح الله كاظمي»
نام پدر: ابراهيم
در سال 1333 چونان آفتاب در تقدير «ابراهيم و خورشيد» درخشيد و به كاشانه اين زوج، گرمايي دگر بخشيد. نخستين فرزند خانواده بود و چشم و چراغ پدر و مادري كه در روستای «لشكنار» از توابع «رویان» نور، در سايه عنايت حق و با كسب روزي حلال، روزگار ميگذراندند.
«مسيح الله» شش ساله بود که از نعمت پدر محروم شد. از اینرو، با تربیت و توجه مادر رشد یافت.
دوره ابتدائي را در زادگاهش سپري کرد؛ اما در مقطع راهنمائی، دانشآموز پايه سوم بود كه به علت شرايط نامساعد مالي آن زمان، ترك تحصيل كرد.
در سال 1354، همزمان با ازدواجش با «مرضيه گرجي»، به تهران مهاجرت كرد و در شركت «كاسل سابق» در رشته برق مشغول به كار شد.
مسيح الله در تهران، تحتتأثير انديشههاي امامخميني، به جمع تظاهركنندگان پيوست و خواستار آزادي از بند ظلم شد.
«نادعلي سبحاني» از بستگان وي، چنين نقل ميكند: « وقتی از تهران به محل برگشت، منشاء تحولات براي جوانان شد. خود من پرورشيافته تحول فكري او هستم. مسيح الله اغلب در قالب جلسات مذهبي و كلاسهاي قرآن، به ايراد سخنراني میپرداخت.»
همسرش نیز در این خصوص میگوید: «او با ایجاد فضای مناسب در محل برای جوانان، از جمله کلاسهای قرآن و نهجالبلاغه، سعی در ارشاد آنان و جلوگیری از جذبشان به سمت کمونیستها داشت.»
خانم گرجي در ادامه از اوصاف اخلاقی همسرش، یاد میکند: «فردي صادق، خوشخلق و خانوادهدوست بود و در تواضع، زبانزد فاميل. علاوه بر آن، سادهزيستي را در كنار تلاش براي ارتقاي سطح زندگي دوست داشت و تا میتوانست به همنوع خود كمك ميكرد.»
ناگفته نماند كه مسیحالله، در تشكيل بسيج و انجمن اسلامي محل نیز، تلاشي چشمگير داشت.
او با حضور در غائله 6 بهمن آمل در کنار دیگر نیروهای انقلابی، به سركوب تحركات منافقين پرداخت.
مسيح الله در سال 1361 عازم مناطق عملياتي جنوب شد و دوشادوش برادران رزمنده اش، به نبرد با دشمن پرداخت.
او در 21/08/1362 به عضویت سپاه در آمد. سپس یکسال بعد، از طرف سپاه نور، به لشكر 5 نصر خراسان رفت و در قالب مأموريت، به مدت هشت ماه، در تيپ 21 امامرضا(ع) به سَر برد. او در كسوت مسئول مخابرات، خدمات بيشائبهاي از خود ارزاني داشت.
و سرانجام، مسیحالله در 24 اسفند 1363، طي عمليات بدر در جزيره مجنون، شربت شيرين شهادت را نوشيد.
و حالا سالهاست كه «معصومه، طاهره، صديقه، محمدابراهيم و علي اصغر» چشم به راه پدر شهيدشان هستند.
«سیدعباس حسینی» از همرزمش اینگونه روایت میکند: «تنها فرزند ذکور خانواده بود. با اینکه زمان جنگ، پنج بچه قدونیمقد داشت، ولی اعتقادش او را به جبهه کشاند؛ و حدود یکماه، بعد از حضورش در منطقه، به شهادت رسید.»