نام پدر : فرج الله
تاریخ تولد :1342/03/08
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : ام الرصاص

زندگی نامه

شهيد «عبدالكريم قُمي اُويلي»

نام پدر: فرج ­الله

با گذر از تقويم سال 1342، دفتر زندگي كودكي را ورق مي­زنيم با نام «عبدالكريم».

هفتمين فرزند «فرج­ الله و كوكب»، كه در دامان پرعاطفه اين زوج كشاورز و زحمتكش رشد يافت.

سال­هاي تحصیلی ابتدائي عبدالكريم، در زادگاهش «اُويل» از توابع نوشهر سپري شد. سپس، با ورود به مقطع راهنمائی، در پايه دوم همین مقطع، ترك تحصيل كرد.

«كلثوم» از خاطرات آن روزهاي برادرش نقل مي­كند:‌ «وقتی عبدالكريم به مدرسه مي­رفت، عكس شاه روي جلد كتاب بود. او آن برگه را پاره كرد و از معلمش كتك خورد. ما گفتيم:‌ عكس را پاره نكن! مي‌گفت: نه! من بايد به روش ائمه عمل كنم.»

با استناد به گفته‌های خانواده، تقيّدات ديني عبدالکریم را می‌توان این‌گونه بیان کرد: «بیشتر وقت‌ها در حال راز و نياز با خدا بود. شب­ها كه ما خواب بوديم، او به باغ مي­رفت و پای درخت، نماز مي­خواند تا ما بيدار نشويم. به او می‌گفتیم: حالا چرا آن‌جا می‌روی؟ می‌گفت: در باغ، صفای دیگری دارد! به فرائض واجب، خیلی اهمیت می‌داد و به ما می‌گفت: نماز و روزه‌تان را همیشه به جای آورید. او علاوه بر آن، در ادای اعمال مستحبی، از جمله روزه کوشا بود. گاهی وقت‌ها، برای این‌که ما را اذیت نکند، می‌گفت: سحری درست نکنید. او بدون خوردن غذا، روزه می‌گرفت.»

در بیان اوصاف اخلاقی این فرزند نیک‌سیرت، همین بس که احترام ویژه‌ای نسبت به پدر و مادر قائل بود و آنان را چونان گنجی گران‌بها می‌دانست. به‌گونه‌ای که همواره در جهت جلب رضایت آن‌ها و جبران زحمات‌شان تلاش می‌کرد.

زمزمه­ هاي انقلاب كه در شهر پيچيد، او نيز، به صفوف تظاهرات­كنندگان پيوست و هم‌صدا با آنان، نوای آزادي سر داد.

بعد از پیروزی انقلاب، عبدالكريم ابتدا به صورت بسيجي، رهسپار جبهه كردستان شد. سپس با پايان دوره سربازي در نيروي هوايي دزفول، به عضويت سپاه در آمد؛ و ديگر بار، رهسپار مناطق عملياتي گشت. ناگفته نماند كه يك‌بار نيز، دچار عارضه شيميائي شد.

خواهرش در ادامه می‌گوید: «در اولین اعزام، خیلی خوشحال بود. می‌گفت: بالاخره سعادت پیدا کردم و دارم به جبهه می‌روم که خدمت کنم. شما هم پشت جبهه را خالی نگذارید و در فعالیت‌های پشتیبانی شرکت کنید. او کاموا می‌خرید و ما دستکش و جوراب می‌بافتیم. بعد، آن را در منطقه بین رزمندگان پخش می‌کرد. از جبهه که می‌آمد، انتظار می‌کشید تا زودتر مرخصی‌اش تمام شود. می‌گفت: دوستانم در عملیات هستند، ولی من اینجا هستم. می‌گفتیم: همین‌جا پیش ما باش. می‌گفت: شما را هم دوست دارم، اما جبهه واجب‌تر است. پدرم هم او را تشویق می‌کرد و می‌گفت که باید در جبهه خدمت کنی. ما از برادرم سوال می‌کردیم که آن‌جا چکار می‌کنی؟ می‌گفت: من فقط می‌خورم و می‌خوابم و بچه‌های دیگر می‌جنگند. اما پسر عمویم می‌گفت: شما خبر ندارید! او فعالیتش در آن‌جا زیاد است. خودش نمی‌خواهد که چیزی بگوید. حتی با وجود سرفه‌های شدید ناشی از شیمیائی، به ما می‌گفت که سرما خوردم.»

حضور عبدالکریم در تشییع شهدا و خدمت او به خانواده‌های آنان، مایه تسلی و دلگرمی‌شان می‌شد. او که خود را مدیون خون شهیدان و ایثارگری‌های آنان می‌دانست، از نظر مادی و معنوی، در کنار بازماندگان شهدا، ادای تکلیف می‌کرد.

کلثوم در مورد این خصوصیت برادرش، این‌گونه نقل می‌کند: «از جبهه که می‌آمد، ساکش را روی ایوان می‌گذاشت و بلافاصله، به منزل عمویم می‌رفت. می‌گفت: اول باید به دیدار خانواده عمو بروم؛ چون پسر شهیدش هم‌رزمم بود.»

در نهايت، عبدالکریم در 4/10/1365، طي عمليات كربلاي 4، جامه سرخ شهادت را به تن كرد؛  و خاك پاك ام­الرصاص، اينك سال­هاست كه پيكر پاك عبدالكريم را چونان صدف، در دل خود به يادگار دارد.

و اما روایتی دیگر که شنیدنش خالی از لطف نیست: «هر بار که به جبهه می‌رفت، نمی‌گذاشت که او را ببوسیم؛ اما بار آخر گفت: بیایید روبوسی کنیم. این‌بار که رفتم، دیگر بر نمی‌گردم. [سفارش می‌کرد] که در شهادت من، سیاه نپوشید و دشمن را شاد نکنید. وقتی مردم به مراسم او آمده بودند، هیچ‌کس از خانواده ما لباس سیاه نپوشیده بود. آن‌ها نمی‌دانستند که ما خانواده شهید هستیم. برای همین، [مردم] به کسانی که لباس سیاه داشتند، تسلیت می‌گفتند.»


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید عبدالکریم قمی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«ان الذین آمنوا وهاجروا وجهدوا باموالهم وانفسهم فی سبیل الله والذین اووا ونصروا اولئک بعضهم اولیا بعض والذین آمنوا وهاجروا ما لکم من ولیهم من شی حتی یهاجروا وان استنصرواکم فی الدین فعلیکم النصر الا علی قوم بینکم وبینهم میثاق والله بما تعملون بصیر»

«همانا آنان که ایمان آوردند و از وطن خود هجرت کردند و جهاد کردند وکوشیدند با مال ها و جان های خود و در راه خدا وآنان که پناه دادند و یاری کردند همانا گروهی از ایشانند دوستان گروهی و آنان که ایمان آوردند و مهاجرت ننمودند از خانمان خود آواره نشدند نیست شما را از دوستی ایشان چیزی تا ترک خانمان کنند و هجرت کنندو اگر یاری خواستند از شما در دین پس برشماست یاری کردن مگر قومی که میان شما و ایشان است پیمانی و خداوند به آنچه می کنند بینا است.»

با نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود بر منجی عالم بشریت امام زمان مهدی موعود علیه السلام و نایب برحقش پیر جماران خمینی عزیز این اسطوره مقاومت که زندگی را به ما آموخت و با درود بر شهیدان  راه حق و فضیلت از کربلای حسین(ع)تا کربلای ایران و با درود بر رزمندگان غیور و سلحشور جان بر کف اسلام که به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین لبیک گفتند.

«ما مثل حسین (ع) در جنگ وارد شدیم و مثل حسین باید به شهادت برسیم»   (امام خمینی)

شهادت آخرین مرحله تکاملی است که انسان به وجود مطلق باری تعالی می پیوندد و اکنون هیچ اجباری در این پیوند که باعث نزدیکی انسان با خدا می باشد نیست. بلکه خود انسان باید راه رشد و تکامل را یافته و از طغیان بی بند و باری درآید تا بتواند ملاقات حق تعالی را که تضمین کننده تلاش و ایثارگری و از خود گذشتگی اوست در راه خدا برسد تنها دوراه در طول زندگی است که انسان می تواند انتخاب کند یا عزت یا ذلت یا کفر یا شهادت. پس عزت و شهادت که  تنها گرایش مکتب اسلام است که انسان را حسین گونه می سازد و به او ایمان می بخشد که هیچ گاه سر تسلیم در مقابل ظلم و ستم فرود نیاورد همانند حسین(ع)زندگی کند نه مانند یزید مرده زندگی کند، زندگی یعنی کاری کردند که زنده مانند، زنده ماندن تنها به حرکت و نفس کشیدن نیست و شما ملت شهید پرور و محترم میدانید که درخت اسلام احتیاج به خون دارد تا شکوفا شود و ثمر بخش باشد.

اکنون سخنی نه چندان کوچک بلکه پرمعنی که از امام عزیز آموخته و تحت عنوان وصیت یادآوری به شما ملت عرضه می دارم این است که این شمشیر نیست که پیروزی می آورد بلکه این خون است که پیروزی می آورد پس شما ملت غیور و قهرمان و شهید پرور این مرزو بوم.

 و شما ای جوانان عزیز! اسلام، اسلام را در این مقطع حساس  که تمام ابر قدرت ها برایش دندان تیز کرده اند دریابید و نها مگذارید و بدانید قدرت اسلام زیاد است که این چنین دشمنان برای مقابله با او خود را آماده کرده اند مبادا روزی شود که امام عزیزمان احساس تنهایی کند که انشاالله چنین روزی با بودن شما ملت با ایمان و جان نثار نخواهد آمد.

شما پدرو مادرارجمند وگرامی! که زحمات شما نسبت به حقیر خیلی زیاد بود، ولی حقیر خدمت به شما که وظیفه ام بود نکردم ، یعنی جوابگوی زحمات شما نبودم، امیدوارم که خداوند جبران زحمات شما را بکند، اگر انشالله لطف خداوند شامل حال حقیر گردید و لیاقت نوشیدن شربت شیرین شهادت را داد، بدانید که سعادتی بس بزرگ هم نصیب شما و هم من گردیده و بدانید سعادتی دیگر با آن توان برابری ندارد که پیغمبر اسلام (ص) فرمود: ما من قطره اوجب الی الله من قطره دم فی سبیل الله.

«هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت و درنزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شد بهتر نیست»

و بدانید روزی خواهد رسید از اینکه در راه خدا شهیدی داده اید و جوانی هدیه کرده اید پشیمان نشده بلکه خوشحال خواهید شد  بدانید که قلبم با شماست غمگین نباشید زیرا آن کس که به این حقیر جان و حیات داده است اینک جانم را می گیرد و من هم با کمال میل و رضایت او به رضای او و اشتیاق فراوان جانم را که چیز ناقابلی است در مقابل نعمت های او هدیه می کنم  و به چنین هدیه ای افتخار می کنم و می بالم و باز می گردم به کوی دوست.

 و از خداوند منان می خواهم که مرا در آخرت از شفاعت ابا عبدالله (ع) و اصحاب گرامی او محروم نکند انشاالله و با اولیا و شهدا و مقربان درگاهش همنشین بگرداند، انشاالله و جنازه حقیر را در اوایل کنار شهدا عزیز و گرامی دفن نمایید.

خداوند به شما اجر عنایت بفرماید و شما را از ادامه دهندگان راه شهدا قرار بدهد انشاالله.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار اسلام ورزمندگان پیروزشان بگردان.

                                                                                                   و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

                                                                                                                 عبدالکریم قمی