نام پدر : عبدالوهاب
تاریخ تولد :1345/05/06
تاریخ شهادت : 1365/04/11
محل شهادت : مهران

وصیت نامه

                               * وصیت نامه شهید علی اصغر قلی تبار*

 

                                                       بسم الله الرحمن الرحیم

«الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون»

((آنان که ایمان آوردند و از وطن خود هجرت گزیدند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند، آنها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.))

«الذی خلق الموت و الحیوه لیبلوکم ایکم احسن عملا»

((خدایی که مرگ و زندگی را آفرید که شما بندگان را بیازماید تا کدام نیکوکارتر و خلوص اعمالش بیشتر است.))

با درود و سلام خدمت حضرت بقیه الله اعظم امام زمان ارواح العالمین له الفدا و با درود و سلام خدمت حضرت امام و درود و سلام بر قائم مقام رهبری، آیت الله خامنه ای و با درود و سلام خدمت تمامی خانواده های شهدا و درود و سلام به ارواح طیبه شهدا، ابا عبدالله الحسین(ع) و شهدای صدر اسلام و شهدای گلگون کفن کربلای ایران و با درود و سلام فراوان بر شما امت حزب الله و شهیدپرور ایران و با درود و سلام مجدد وصیت نامه ام را شروع می کنم.

 اول بنام ایزد منان که ما را آفرید و به ما عقل و فکر داد و ما را برترین موجودات روی زمین قرار داده است و بنام خدایی که مهربانترین مهربانان است. شکر خدا می کنم که قدری مهلتم داد تا اسلام واقعی را بشناسم و بدانم دین من چی است و مکتب من کدام است. باز شکر خدا می کنم که مرا از نادانی و جهل بیرون کشید و اسلام واقعی را به من نشان داد و به من آموخت که چگونه زندگی کنم و چه چیزی را سرمشق زندگی قرار دهم و به من آموخت که زندگی نکبت بار است و روزی به آخر خواهد رسید و از این دنیا باید برویم.

خوشا به حال آن کسانی که در جبهه جنگ، که جبهه نور علیه ظلمت است، جانشان را تسلیم می کنند و من خوشحالم که جانم را نثار مکتب حسین (ع) و ائمه معصومین می کنم و خوشحالم که فقط بنده و عبد خدایم هستم و من با چشمانی باز و با عزمی راسخ به استقبال مرگ می روم، همان مرگ با عزت که حضرت علی(ع) فرمودند مرگ در رختخواب برایم ننگ است، بدانید که مرگ در رختخواب و در خانه و کاشانه برای من شیعه علی (ع) ننگ بود و امیدوارم که در روز قیامت با ائمه و شهدا محشور شوم، انشاءالله.

حال که من برای عملیات می روم، خودم را آماده کرده ام برای شهادت، خودم را آماده کرده ام تا بروم پیش دوستان خودم، آن دوستانی که عمری با هم در جبهه بودیم و آنها یکی یکی رفتند و الان مدتی است که آنها از من جدا شدند و رفتند پیش معبود خویش و امیدوارم که من هم به آنها بپیوندم. من احساس خوشحالی می کنم که به شهادت دارم لحظه به لحظه نزدیکتر می شوم. الان من موقعی دارم وصیت نامه ام را می نویسم که فقط لحظه هایی به عملیات باقی مانده است و امیدوارم که آخرین روزهای عمر من باشد.

 ولی برادرانم بدانید که دنیا زودگذر است و روزی به آخر خواهد رسید و حضرت عزرائیل به سراغ تان خواهد آمد. اینقدر به فکر مسائل دنیوی نباشید. به آخرت تان بیاندیشید. نمازتان را بخوانید. بیایید از خدا طلب مغفرت کنید و بنده خدا باشید. بنده هوی و هوس خود نباشید. برادرم اکبر، جبهه جنگ را فراموش نکن و بیا به عنوان یک سرباز کوچک امام زمان در جبهه خدمت کن که اسلام الان به شما احتیاج دارد. برادرم، اکبر، در خط انقلاب و اسلام باش و با کسانی همنشین باش که در خط اسلام و انقلاب می باشند.

 سلام به پدر و مادر عزیزم: از اینکه حس می کردم در مکانی راحت قرار بگیرم و در سنگرم نباشم، غمگین بودم. من نمی توانستم به خود بقبولانم که برادرانم در مرزها شهید بشوند و من هر روز شاهد این باشم که فلان نفر کشته و یا فلان نفر زخمی شدند.

پدر و مادر عزیزم، چگونه من می توانستم مشاهده کنم که هر روز عده ای از بهترین جوانان ما کشته می شوند و من به کارهای روزمره مشغول باشم. می دانم که از دست دادنم شاید برای شما سنگین باشد، ولی غم از دست دادن حسین(ع) بر زینب سنگین نبود. مگر آنها نبودند که کشته شدند تا دین اسلام پابرجا بماند و من هم به نوبه خود از آقا و سرورم امام حسین (ع) درس مبارزه و جهاد، درس شهادت را یاد گرفتم. من آموختم که زندگی نکبت بار است و روزی به آخر خواهد رسید.

پدر و مادر گرامی و مهربانم، از زحماتی که برایم کشیدید و مرا بزرگ کردید، قدردانی و تشکر می کنم ولی پدرجان، بدان که ما به خودمان تعلق نداریم، بلکه متعلق به اسلام و قرآن می باشیم. ما یک روزی هم باید برویم، پس چه بهتر که در راه خدا شهید بشویم. پدر، من خانواده ام را به دست تو می سپارم. پدر مهربانم، مادر، سعی کن با آنها طوری رفتار کنید که آنها احساس نبودنم را نکنند و ای مادر مهربانم، من نمی دانم با چه زبانی از شما تقدیر کنم. ولی مادر من خیلی علاقه زیادی به تو دارم و ای مادر، بعد از خدا مهربانترین کس نزد من تو هستی. ولی مادر اگر بدی از من دیدی به مادری ات مرا حلال کن . مادر مرا ببخش و مادرم سعی کن در مرگم زیاد گریه و شیون نکنی و همچون کوه استوار و مقاوم باش و جنازه ام را خودت به خاک بسپار و خودت مرا تحویل خدا بده، که مردم بدانند که تو با شناختی که به اسلام داشتی، مرا فرستادی جبهه و خودت مرا تحویل خدا دادی و انشاءالله در روز قیامت با حضرت زینب و حضرت زهرا(س) محشور شوی، انشاءالله. پدر و مادر عزیزم، خوشحال باشید که فرزندتان جان خود را فدای اسلام و قرآن کرده است و وقتی که جنازه ام را آوردند و آمدید کنار جنازه ام، بگویید خدا امانتی را که تو 20 سال پیش تحویل ما داده ای دوباره تحویل تو می دهیم و بگو خدا این هدیه ناقابل را از ما بپذیر.

و اما خواهرانم، به شما سفارش می کنم که از کربلای حسین درس بگیرید و از زینب(س) سرمشق بگیرید و پیام رسان خون شهدا باشید و نمازتان را اول وقت بخوانید و از غیبت و تهمت و از مجالس پرخرج دوری کنید که خدا از شما راضی باشد. خواهرانم با خانواده ام بیشتر رابطه داشته باشید و به آنها تسکین قلب دهید و از شما می خواهم که در خط انقلاب و امام باشید و گوش به حرف های بی مورد آن کسانی که انقلاب را نشناخته اند، ندهید.

همسرم، من از شما عذر می خواهم که نتوانستم بیشتر از این با هم زندگی کنیم. مصلحت در این بود که من می بایست می آمدم جبهه و به یاوران امام زمان می پیوستم و در خدمت اسلام و قرآن می بودم و بر من ننگ بود که دوستانم یک به یک شهید می شدند و من در خانه می ماندم. من نمی توانستم به خود بقبولانم که دوستانم هر روز شهید بشوند و من در خانه آسوده و راحت باشم. همسرم مرا ببخش و آن صحبت هایی را که با تو می کردم، همان ها را سرمشق زندگی خود قرار بده و شکرگزار خداوند باش.

همسرم، فرزندم را به دست تو می سپارم و امیدوارم که او را خوب تربیت کنی و به جامعه اسلامی تحویل بدهی. همسرم، بعد از من، تو باید برای محسن هم پدر باشی و هم مادر و سعی کن صبر را پیشه زندگی خود قرار دهی. هر وقت پسرم از شما تقاضای پدر کرده است، بگویید پدرت رفته سفر، بگویید پدرت رفته جبهه نور علیه ظلمت و با دشمنان اسلام جنگید و جان خود را تسلیم اسلام کرده است و در راه خدا شهید شده است، تا فرزندم بداند که پدرش بخاطر چه چیز کشته شده است. همسرم در آخر ز شما طلب مغفرت می کنم و بری پیروزی لشکریان اسلام دعا کنید.

و ای امت شهیدپرور و همیشه در صحنه من نمی خواهم وقت تان را زیاد بگیرم، ولی بدانید که صحنه کربلای حسین در اینجا نمودار شده است. شمایی که در---- های سال های گذشته فریاد می زدید، ای حسین، ای کاش ما در کربلا بودیم و در رکابت می جنگیدیم و شهید می شدیم، ولی بدانید اینجا کربلای حسین است. مگر کربلای سال 61 هجری با الان چه فرقی دارد و آن وقت یزید بن معاویه یک طرف و حسین بن علی (ع) یک طرف روبروی همدیگر قرار گرفته بودند و الان هم فرزند حسین(ع) امام امت، این قلب تپنده ملت اسلام و از طرفی یزید زمان، صدام، روبروی هم صف آرایی کرده اند. آیا روز عاشورا با امروز فرقی می کند. ای مردم شعار ندهید، بیایید عمل کنید و ای مردم به حساب خودتان رسیدگی کنید تا به حساب شما نرسیده اند.

ای مردم بدانید که دنیا محل گذر است، می دانم دوست داشتنی و زیباست، و جدا شدن از دنیا برای بعضی ها خیلی مشکل، ولی بدانید که پایدار نیست و باید این همه زیبایی دنیا و اموال را گذاشت و با یک کفن و اعمال خویش رفت به سرای دیگر که عاد و روز قیامت است. مردم منتظر نباشید که مرگ به سراغ تان بیاید بلکه خود عاشقانه به سوی مرگ بروید. مگر انسان ها یک بار بیشتر می میرند، پس چه بهتر که آن یک بار هم در راه خدا باشد که آرزوی تمام عاشقان اباعبدالله الحسین می باشد. من در این دنیا بهترین نعمت خدا را شهادت می دانم که انشاءالله به آن درجه خواهم رسید. خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده، آنها که در راه خدا جهاد می کنند که دشمنان دین را به قتل رسانند و یا خود کشته شوند، این وعده قطعی خداست و عهدیست که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده و از خدا باوفاتر کیست. ای اهل ایمان شما به خود در این معامله بشارت دهید که این معامله با خدا به حقیقت سعادت و پیروزی بزرگی است برای اهل ایمان.

ای جوانان، بیایید خودتان را وقف انقلاب نمایید. اینقدر دنبال بی بند و باری نروید که ضرر خواهید کرد و از نادانی و جهل بیرون بیایید. به حساب خود رسیدگی کنید. به آخرت تان بیاندیشید. ای خواهران با حجاب خویش پاسدار حرمت خون شهیدان باشید و با حجاب خود مشتی بر دهان استکبار بزنید و جوانان ما را آلوده به فساد نکنید و در خط انقلاب باشید و فردا در دامن شما باید فرزندانی تربیت شوند که در خدمت اسلام باشند و یک گله من از این مادران و خواهران دارم، این است که عصر پنج شنبه ها بر سر مزار شهدا می آیند، به حرف های بی مورد نپردازند و خنده های بی مورد نکنند و فاتحه ای به ارواح شهدا و شهدای محل بخوانند و قبرستان را ترک کنند و به تهمت و غیبت نپردازند. من از خواهران عذر می خواهم که چنین حرفی را زدم ولی دل خانواده های شهدا را درد نیاورید. بدانید این حرف ها را خیلی از کسانی که با شما می آمدند به سر مزار به من گفتند و من در اینجا نوشتم تا به گوش شما برسد و خطاب به جوانان محل، بدانید که بهترین معلم شما امام و بهترین مدرسه شما جبهه و بهترین درس شما سنگر مبارزه است. بشتابید به سوی جبهه، جبهه جنگ آموزگار بزرگی است برای همه ما و ای مردم به داد مسلمانان جهان و به داد مظلومین که در فشار قدرت های بزرگی هستند، برسید. در آخر سفارش من به شما برادران و خواهران و پدران پیر که من به عنوان فرزند کوچک شما به شما بزرگان می گویم که با اسلام قهر نکنید و بیایید اسلام واقعی را که حضرت علی (ع) می گفت، بشناسید و از شیعیان واقعی حضرت علی باشید. بیایید خودتان را به انقلاب هدیه کنید که این انقلاب آن چیزی را که اسلام فرموده است، می باشد. و این انقلاب جز نجات مسلمین چیز دیگری را نمی خواهد و بعضی از مسائلی را که مثل من پاسدار و روحانی انجام می دهند، به اسم اسلام و قرآن و انقلاب تمام نکنید که این خلاف من بود، نه اسلام و انقلاب و به چشم انقلاب نگیرید. ای مردم این جنگ فقط برای من و محسن و محمدعلی، شعبان و حسین، عسکری و دیگران نیامده است بلکه برای همه ما آمده است. و همه ما وظیفه داریم در مقابلش بایستیم و دفاع کنیم از نوامیس اسلام و بدانید که دفاع از اسلام از اهم واجبات می باشد. ای مردم، امروز دیگر عذری نیست، همه تان باید بیایید و از وطن خود دفاع کنید. و امروز بر همه تان تکلیف است که به جبهه بیایید تا فتنه را ریشه کن کنید و تا کفر بر کنده شود.

در آخر، من از همه شما عذر می خواهم و اگر حقوقی به گردن من دارید، می خواهم مرا ببخشید و اگر من هم حقی بر گردن کسی دارم، او را حلال خواهم کرد.

کســی حرف دل ما را نـدانست                         بهــای محفل ما را ندانست

بجز طوفان کسی در شهر رفتن                          نشان و منــزل ما را ندانست

کسی شیپور رفتن می نوازد                               سر هر کوه و برزن می نوازد

همه یاران من رفتند گویی                                            بـرای رفتن من می نوازد

 

                                                      دعا به جان امام را فراموش نکنید.

«علی اصغر قلی تبار»

********************************************

 


زندگی نامه

شهید «علی‌اصغر قلی‌تبار»

نام پدر: عبدالوهاب

«در آخرین روز مرخصی، قرار بود که برای عمل جراحی پایش، به بیمارستان امیرکلا برود؛ اما برای خداحافظی با پدر به خانه آمد. ما فکر کردیم که می‌خواهد به بیمارستان برود. زمان خداحافظی، مادرم زیر گلویش را بوسید. علی اصغر گفت: مادر جان! درست به جایی بوسه زدی که تیر می‌خورد. فردا صبح که برادرم اکبر به خانه‌مان آمد، گفتم: بالاخره اصغر به بیمارستان رفت تا پایش را عمل کند. گفت: او که به جبهه رفت. ترکش را هم خودش از پایش در آورد. می‌گفت: مگر قرار است چقدر عمر کنم که به بیمارستان بروم و این کار را انجام بدهم!؟»

به بهانه خواهرانه‌های «فاطمه»، گذری به تقویم زندگانی برادرش می‌زنیم؛ آن‌گاه که در ششمین طلوع خرداد 1345، صدای گریه‌اش در کاشانه «عبدالوهاب و گلابی» طنین‌انداز شد؛ نورسیده‌ای برخاسته از طبیعت سرسبز «اوجاکسر» در بابلسر، و در دامان خانواده‌ای کشاورز و متدین.

علی‌اصغر با طی دوره ابتدائی در زادگاهش، تحصیلاتش را تا مقطع راهنمایی در مدرسه «امیرکبیر» بابلسر ادامه داد.

این فرزند نیک‌سیرت که هماره خود را به زیور فضائل اخلاقی می‌آراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعت‌پذیری از آنان، پیشتاز. گذشته از آن، به سبب گشاده‌روئی و صدق گفتار، از محبوبیتی ویژه نزد دیگران بهره داشت.

وی که پرورش‌یافته یک تربیت دینی بود، پیوسته در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی دیگرگونه به خرج می‌داد و از انجام محرمات امتناع می‌ورزید. با قرآن، این مصباح هدایت بشر نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

فاطمه در ادامه سخنش، بُعد دیگری از شخصیت برادرش را با ذکر خاطره‌ای، این‌گونه به تصویر می‌کشد: «یک روز من و اصغر، در کودکی بدون اجازه همسایه، از باغ‌شان هلو و آلوچه چیدیم. وقتی او به جبهه رفت، از آن‌جا برای صاحب باغ نامه‌ای نوشت و مبلغ پانصد تومان برایش فرستاد. علی‌اصغر از همسایه‌مان طلب مغفرت کرده بود و در نامه نوشته بود که من آن زمان بچه بودم و متوجه نبودم که کارم درست نیست. آن بنده خدا هم در جوابش گفت که آن میوه‌ها از شیر مادر به تو حلال‌تر باشد! حتی پولش را نیز به او برگرداند.»

با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، فصل دیگری از زندگی علی‌اصغر که در آن ایام، نوجوانی بیش نبود، ورق خورد. او که دانش‌آموخته مکتب امام خمینی بود، با تشکیل انجمن اسلامی و بسیج، فعالیت‌هایش را در این راستا تحقق بخشید. سپس هم‌زمان با آغاز تحرکات عناصر ضد انقلاب، دوشادوش دیگر غیورمردان این آب و خاک، به خنثی کردن اقدامات منافقان و کشف خانه‌های تیمی در بابلسر و آمل مشغول شد.

او بعد از پوشیدن جامه پاسداری، جهت دفاع از وطن، در کسوت آرپی‌جی‌زن، راهی جنوب شد.

سال 1364 نیز با حضور در عملیات غرورآفرین والفجر 8، در سمت جانشین گردان، خدمات شایانی از خود ارائه نمود.

«ابراهیم حبیب‌زاده» از هم‌رزم دیرینش اینگونه روایت می‌کند: «در بعضی مناطق جنگی که به کندن کانال نیاز بود، با هم به کمین می‌رفتیم. من و بقیه بچه‌ها، گاهی از خستگی می‌خوابیدیم؛ ولی او به جای ما پست می‌داد.»

علی‌اصغر در طول مدت حضورش در جنگ تحمیلی، چهار مرتبه دچار جراحت شده، در بیمارستان‌های امام رضا(ع) مشهد، خاتم‌الانبیا تهران، شهید «یحیی‌نژاد» بابل و امیرکلا بستری شد.

«فرحناز قلی‌تبار» از همسرش چنین می‌گوید: «وقتی بچه گریه می‌کرد، می‌گفتم: علی‌اصغر!  بچه دارد نگاهت می‌کند. بغلش کن. می‌گفت: دوست ندارم این کار را بکنم. اگر او را در آغوش بگیرم، محبتش در دلم می‌ماند.»

و سرانجام، علی‌اصغر در 10/04/1365، خاک مهران را به خونش متبرک کرد و نامش را در طومار شهدای غیورمردان کربلای 1 جاودانه ساخت. پیکر پاکش نیز با وداع یادگارانش «علی‌اصغر و محسن»، تا بوستان شهدای زادگاهش بدرقه شد.