نام پدر : میران
تاریخ تولد :1329/11/14
تاریخ شهادت : 1363/12/22
محل شهادت : شرق دجله

وصیت نامه

*فرازی از وصيت­نامه شهید قلي اكبري*

 

 

خدايا! اين بنده ناچيز را از نعمت و رحمت اين جنگ بي­نصيب مگردان و از اين سفره رنگارنگ و پرطعام مرا گرسنه رها مكن. بارالها! خود شاهدي كه از سوي عاشقان خسته مي­آيم و نداي هَل مِن ناصر يَنصُرني امام حسين (ع) را از حلقوم پاك و مقدس نماينده او، امام خميني شنيده­ام و با جان و دل لبيك گفتم و از تو مي­خواهم كه مرا در آن لبيك ياري كني. خود شاهدي كه من هرگز حضور در جبهه را كسب مقام و ماديات انتخاب نكرده­ام. هدف­ام خدمت و در نهايت اگر قابل­ام دانستي، شهادت در راه خودت هست و تو را قسم به حق مقربين درگاهت مرا در اين نيّت موفق بدار.

خداوندا! تقاضاي ديگري در پيشگاه تو دارم و آن اين­كه دوست دارم جنازه ناقابل من از جنازه مقدس شهداي كربلا خصوصاً سرور شهيدان، حسين­بن­علي (ع) سالم­تر نباشد؛ چون در پيشگاه مبارك­شان خجالت مي­كشم. من مدعي هستم كه راه امام حسين (ع) را دنبال مي­كنم به همين نيّت تقاضا مي­كنم كه در موقع شهادت سر و دست در بدن نداشته باشم. وقتي به مال يا مقام يا شهرت و يا قدرت رسيدند، مواظب باشيد شيطان در شما نفوذ نكند. خودتان را نگيريد و مغرور نباشيد و به گذشته­گان فكر كنيد. هميشه با رفتار و اعمال­تان نيكو با ديگران برخورد كنيد و اخلاق اسلامي را در هر شرايطي رعايت كنيد و اگر توانستيد به مال برسيد، دست ناتوان را بگيريد.

 


زندگی نامه

شهید قلــی(حمزه) اکبری

فرزند: میران

در سال ۱۳۲۹ در قائمشهر، پسری در خانۀ میران و بمانی به دنیا آمد که نامش را قلی گذاشتند. اما بعدها حمزه صدایش می کردند.

پدرش كشاورز بود و از راه زراعت زندگی خانواده را اداره می‌كرد.

قلی دوران كودكی را در روستای پاشاكلانور از توابع سوادكوه شهرستان قائمشهر سپری كرد. پس از گذران دوران كودكی، وارد دبستان شد و به تحصیل پرداخت، اما به علت فقر خانواده و دوری از زادگاهش ترك تحصیل كرد.

سپس برای انجام كار رهسپار تهران شد. در تهران به كار گلگیرسازی اتومبیل مشغول بود و از این راه تامین معاش می‌كرد. تا فرا رسیدن زمان خدمت سربازی به این كار ادامه داد.

پس از آن برای خدمت سربازی به ارتش پیوست و مشغول خدمت سربازی شد. به گفته برادرش، با ارتش شاه موافق نبود و هزینه ای که از ارتش می گرفت را خرج نمی کرد.

بعد از خدمت سربازی مجدداً به شغل گلگیرسازی ادامه داد.

در سال۱۳۵۰ با خانم رقیه بخشنده ازدواج كرد که ثمرۀ آن 5 فرزند به نام های علیرضا، حمیدرضا، زینب، حسین و مصطفی می باشد.

اكبری هر وقت از تهران به زادگاهش می‌رفت، مردم را در حسینیه روستای پاشاکلا جمع می‌كرد و برای آنها سخنرانی می‌كرد. در یكی از این سخنرانی ها، تحت تعقیب مأموران رژیم شاه قرار گرفت.

رفتار او با پدر و مادر و همچنین خانواده اش و همه اهالی و مردم منطقه بسیار خوب و زبانزد خاص و عام بود و به همین جهت همه او را دوست می داشتند. در سال ۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد .

با آغاز جنگ تحمیلی در سن ۲۹ سالگی برای نخستین بار عازم جبهه شد. در شورای مسجد تهران فعالیت می‌كرد و هر از چندگاه كه به زادگاهش بازمی‌گشت، مراسم دعای كمیل برگزار می کرد و برای روشنگری مردم، از انقلاب اسلامی سخن می‌گفت.

او طی مدت حضور در جبهه سه بار مجروح شد. برادرش از مجروحیت‌های وی می‌گوید:

“یك بار كه مجروح شده بود از جبهه بازگشت. گفتم تو كه مجروح شده‌ای و عصا به دست گرفته‌ای به جبهه نرو. كاری از تو برنمی‌آید. اما اوكه هرگز خودستایی نمی‌كرد، گفت: “من با همین عصا كارهایی می توانم بكنم كه تو نمی‌توانی”

وی سرانجام پس از ۴۸ ماه حضور مداوم در جبهه، در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ در جریان عملیات بدر در حالی كه معاونت فرماندهی گردان انصار از لشكر حضر رسول(ص) را بر عهده داشت، در منطقه عملیاتی شرق دجله در جزیره مجنون به شهادت رسید.

پیكر پاك او مدتی در منطقه عملیاتی باقی ماند و سرانجام در سال 1374 پس از كشف و تشییع، در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.