*زندگی نامه شهيد فرهاد قطببهايي*
نام پدر: هاشم
سال 1340، ششمين ثمره زندگي «هاشم و ملوك» قدم به هستي نهاد. نورسيدهاي با نام «فرهاد»، برخاسته از دامان سرسبز روستاي «اَلامِل» از توابع «مرزنآباد» چالوس.
دوره ابتدائياش در مرزنآباد طي شد. سپس با گذر از مقطع راهنمايي، همراه برادر بزرگترش به تهران مهاجرت كرد و تا سال دوم دبيرستان ادامه تحصيل داد.
اوقات فراغتش اغلب به كار در امور كشاورزي و دامداري سپري ميشد.
در توصيف خلقوخوی فرهاد، ميتوان چنين گفت كه فردي خوشرو و رئوف بود و در رفتار با ديگران، مؤدب و موقّر. علاوه بر آن، خواهران و برادرانش را نيز، به انجام رفتار و كردار شايسته تشويق ميكرد.
مادرش از تقيّدات ديني فرهاد چنین میگوید: «اغلب اوقات با دوستانش به مسجد ميرفت و به روضهخواني اهل بيت(ع) ميپرداخت. علاوه بر آن، در انجام واجبات پيشقدم بود. فرهاد همواره يك قرآن جيبي به همراه داشت كه آن را تلاوت ميكرد.»
با اظهارات آقاي «ردايي» ـ داماد فرهاد ـ فصل ديگري از زندگي او را مرور ميكنيم: «يك روز كه به مدرسه او رفتم، معلمش گفت كه دو روز است به مدرسه نميآيد. از فرهاد پرسيدم: چرا به مدرسه نميروي؟ گفت: ميخواهم اعلاميه امام خميني را توزيع كنم. ميترسم بروم سر كلاس و مدير اخراجم كند.»
حضور در تظاهرات ضدّ رژيم تهران نيز، از ديگر فعاليتهاي اين نوجوان آگاه انقلابي محسوب ميشود. او علاوه بر آن، در سرکوب تحرکات عناصر ضدانقلاب نیز، حضور موثری داشت. پدر ش در اینخصوص نقل میکند: «زمانی که منزل پسرم در تهران بودیم، یک روز ناگهان سر و صدایی از بیرون شنیدیم. قضیه از این قرار بود که پسرم و چهار منافق با هم درگیر شده بودند. وقتی ما به آنجا رسیدیم، آنها پا به فرار گذاشتند. خدا را شکر که فرهاد آن روز صدمهای ندید.»
او در سال 1359، راهی جبهه نبرد با دشمن شد. سپس، با عضويت در سپاه تهران، از پادگان امام حسين(ع) به منطقه غرب عزيمت كرد.
و عاقبت، فرهاد در سال 1361 در اطراف سَقّز به درجه والاي شهادت نائل آمد. پيكر مطهّرش نيز، با همراهي اهالي قهرمانپرور اَلامل، در «امامزاده اسماعيل» اين روستا به خاك سپرده شد.
و اما دلگفتهای دیگر از هاشم، درباره فرزندش: «همیشه میگفت که باید با دفاع از دین و ناموسمان، دست اجانب را از میهنمان کوتاه کنیم و در این راه به شهادت برسیم.»