نام پدر : مرتضی
تاریخ تولد :1343/03/10
تاریخ شهادت : 1363/12/22
محل شهادت : شرق دجله

زندگی نامه

                      *زندگی نامه شهيد ابوطالب (محمدرضا) قصّاب عمران*

 

نام پدر: مرتضي

هفتمين ثمره زندگي «مرتضي و زينب»، در سال 1343 در آمل چشم به دنيا گشود. پدرش قصّاب بود و از اين راه به امرار معاش مي‌پرداخت.

«ابوطالب» كه اغلب با نام «محمدرضا» صدايش مي‌زدند، در هفت سالگي به دبستان «سعدی» زادگاهش راه يافت. سپس به مدرسه راهنمایي «خانزاد» آمل راه يافت. اما بعد در پايه اول اين مقطع، ترك تحصيل کرد و كمك‌كار پدر در قصّابي شد.

غائله 6 بهمن آمل كه شكل گرفت، ابوطالب نيز خود را به جمع مبارزان عليه منافقين رساند.

او که دوره آموزشی خود را در چالوس گذرانده بود، همیشه سفارش می‌کرد: «سنگر جبهه را تا پیروزی اسلام حفظ کنید و امام را تنها نگذارید.»  

در سال 1361 و در دفاع از کشور، به عنوان تك‌تيرانداز گروهان از گردان جندالله، عازم جبهه نبرد شد.

او به مدت شش ماه نيز، در سِمَت جانشيني دسته در گروهانِ گردان رزمي حضرت رسول(ص) به خدمت مشغول بود.

در 12/11/1362 به عضويت سپاه فيروزكوه در آمد و با تعهدي بيش از پيش، به دفاع از كشور پرداخت.

یک بار پدرش به او گفت: «پسرم تو چند بار به جبهه رفتی و وظیفه‌ات را انجام دادی. دیگر نرو و کمک‌حالم در کار مغازه باش. من پیر شدم و از پس این‌همه کار بر نمی‌آیم. ابوطالب در جواب پدرش گفت: پدر تا اسلام پیروز نشود و در جبهه به من نیاز باشد، می‌روم. شما هم بر خدا توکل کنید.»

ابوطالب كه تجربه حضور در آوردگاه‌هايي چون رمضان، خيبر، والفجر مقدماتي و 2 را داشت، یک بار از ناحیه گردن، مجروح شد و مدتی در بیمارستان اهواز بستری گشت.  

و سرانجام، ابوطالب در 22/12/1362، طي عمليات بدر در منطقه هورالهويزه، جامه سرخ شهادت به تن كرد و به جمع ياران شهيدش پيوست. پیکر مطهرش، سال‌هاست كه در هور به يادگار مانده است.  


وصیت نامه

                                         *وصیت نامه شهید ابوطالب قصاب عمران*

 

                                                                    بسم الله الرحمن الرحیم

اِنَّ اللهَ اشتَری مِنَ المؤمِنینَ اَنفُسِهُم وَ اَموالَهُم بِاَنَّ لَهُمَ الجَنَّهَ و.......

بدرستی که خداوند می خرد جانها و اموال مؤمنین و در مقابلش بهشت  عطا می کند ((قرآن کریم))

با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب ایلامی ایران نائب بر حق امام زمان لبیک گوی صدای (هل من ناصر) حسینی و بت شکن زمان ابراهیم قرن موسی زمان امام عظیم، روح الله الموسی الخمینی و با سلام ودرود به ارواح پاک وطیبه شهداءکه با نثار خونشان درخت اسلام را آبیاری کردند .

در جبهه نبرد حق علیه باطل وصیت می کنم که اگر در راه خدا کشته شدم این کشته شدنم در راه خدا یک افتخار      می باشد که خداوند این لیاقت را به من داده است که در جبهه حق علیه باطل به شهادت برسم شهادت در راه خدا یک چیز کوچکی نیست شهادت نصیب هر انسان و هر رزمنده ای نمی شود شهادت خیلی مهم می باشد که خداوند نصیب بنده خود می کند و این بنده باید افتخار کند که شهادت نصیب او شد ؟

ای پدر عزیزم تا حال من مرده بودم و این لحظه آغاز جهاد و شهادت است این احساس را در خود می بینم که تازه دارم متولد می شوم زندگی جاویدانه خود را آغاز می کنم شهادت مرا به درجه اعلا ملکوتی می رساند و چقدر شهادت در راه خدا زیباست .

ای برادران عزیزم ناراحت نباشید که برادرتان به شهادت رسیده خوشحال باشید که برادرتان مردانه جنگید مانند اباعبدالله به شهادت رسید ای کاش ای خدای بزرگ من هزاران جان داشتم و این جانها من در هر عملیات بود و به شهادت        می رسید .

و اما ای خواهران عزیزم شما را به خدا مانند زینب باشید و دلهایتان مانند کوه باشد که زینب همچون دلی داشت بعد از شهادت برادر و فرزند خود و امام را دعا کنید که این رهبر یک فرشته می باشد نصیب ملت شهید پرور ایران شد و ملت باید قدر این امام را بدانند که مانند حسین ابن علی مبارزه می کند و مبارزه او برای خدا و بریا رضای خدا می باشد .

 نمی دانم در مورد مادر چه بنویسم که مادر نداشتم و مرا تنها گذاشته مانند فاطمه زهرا که حسن و حسین خود را تنها گذاشته . مادری که می بایست دست مهر مادری را بر سر فرزند بکشد و فرزند را به میدان جنگ بفرستد پیش از شهادت فرزند خود از دنیا می رود .

و اما شما برادرزاده های من مانند عموتان و دوستان عموتان شجاع باشید و اسلحهه بر زمین افتاده مرا بگیرید و مبارزه کنید تا آخرین قطره خونتان و و در روز عروسی من که همین تشیع جنازه من می باشد لباس رزم مرا بپوشید و چشم دشمنان اسلام را کور کنید که دشمنان بدانند عمویتان برادرزاده ای داشته و دارد که مبارزه کند تا درخت اسلام سیر آب شود .

همسنگران عزیزم نمی دانم در مورد شماها چه بنویسم و به چه زبانی بگویم که دوستتان داشتم همانطوری که اباعبدالله را دوست داشتم شماها را دوست داشتم همسنگران عزیز من وقتی که پیش امام عزیز در گوشه جماران رفته اید به امام بگوئید که عمرانی دست بوستان بود .

مرا با لباس خونین دفن کنید تا پیش فرمانده من حسین ابن علی باشم در روز قیامت .

والسلام علیکم به رحمه الله و برکاته

خدایا ، خدایا ، تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی تو را به جان مهدی خمینی را نگهدار  (آمین )

                                                                                                       برادر شما ابوطالب قصاب حسینی 13/11/1363