*وصیت نامه شهید داداش قاسمی*
الذین آمنو یقاتلون فی سبیله اله و الذین کفرو یقاتلون فی سبیل الله الطاغوت فقاتلو اولیاء الشیطان اِن کید الشیطان کان ضعیفاً ( قرآن مجید)
اهل ایمان در راه خدا و کافران در راه شیطان جهاد میکنند، پس شما مومنان با دوستان شیطان بجنگید. و از آنها هیچ بیم و اندیشه مکنید که مکر و سیاست شیطان بسیار است وضعیف.
درود و سلام خدا بر پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) که در تمام عمرش با کفار و منافقین مبارزه نمود تا اینکه دین مبین را به امت خویش رسانده است. سلام و درود خدا بر ولی عصر امام زمان عج الله و نائب بر حقش، امید محرومان، نور هدایت مسلمانان جهان امام خمینی که با تقوایش ابرقدرت ها را به وحشت انداخته است. بار خدایا خود میدانی که نه برای مقام و نه برای مال دنیوی به جبهه میروم بلکه برای رضای تو و نابودی کفر به جهاد میروم. بار خدایا من کسی نیستم که بتوانم حق را از باطل جدا کنم. خدایا من در مقابل عظمت و جلالت تو هیچ هستم.
بار خدایا من نمیتوانم در مقابل یکی از نعمتهای شکر به جا آورم چطور میتوانم حق را از باطل تشخیص دهم این تو هستی که حق را از باطل جدا میکنی. خدایا کار من و جان من در مقابل بزرگیت هیچ است. اما امید بخشش از تو را دارم چون که در قرانت فرمودی آنانکه به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند اینان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند که خدا بر آنها بخشاینده و مهربان است و اما توصیهای که به ملت شهیدپرور ایران خصوصاً از امت شهیدپرور بابل دارم این است که ما در حال حاضر در موقعیتی قرار گرفتهایم که تمام ابرقدرتها و دشمنان اسلام بر علیه ملت تمام کردند و همگی آنان نابودی کشور مارا میخواهند. آیا علتش را میدانید؟ چرا قبل از انقلاب با ما اینطور نبودند؟ پس آنان با مردم ما کاری ندارند آنان میخواهند اسلام را از بین ببرند. آنان میخواهند دوستی ائمه اطهار را از دلهای ما بگیرند و میدانند این دوستی ائمه اطهار است که راهیان کربلا را با عظمت به جبهه میکشاند. شما کجای دنیا دیدهاید مردم یک کشور از پیر و جوان برای جان دادن گریه کنند اینطور علاقه به شهادت حتی در صدر اسلام دیده نشده است. پس قدر این رهبر بزرگ را بدانید و گوش به فرمانش باشید که پیروزید. ای امت حزب الله نماز جمعه و دعای پر شکوه کمیل را ترک نکنید که دشمنان اسلام از اینها وحشت دارند چون در نماز جمعه دروغ های ابر قدرت ها و شایعه پراکنیهای منافقین افشاء میشود و این نماز جمعه است که وحدت و همبستگی بین مسلمین میآورد و اما دعای کمیل شب جمعه که این دعاها است که انسان را به خدا نزدیک میکند و این دعاها است که انسان را گناه باز میدارد. ای مومنین آیا به سزاوار است علی ( ع) در شب جمعه به در گاه خداوند ناله بزند که علی (ع) امام اول، معصوم بوده است. اما گناه من و تو تمام شده نیست. در شب جمعه با خیال راحت بخوابیم، اما پدر و مادر گرامیام میدانم که برایمم خیلی زحمت کشیدهاید و میدانم که خیلی دوستم میداشتید و این را بدانید که اسلام بالاتر از من است و من در مقابل اسلام هیچ ارزشی ندارم و برای خدا صبر را پیشه خود سازید. و اما همسر عزیزم که فرزند خود را ندیدم اگر پسر است اسمش را علی اکبر و اگر دختر بود اسمش را زهرا بگیرید و آنطوری تربیت کن که اسلام میخواهد اما برادران وخواهران عزیز همیشه مطیع فرمان رهبر انقلاب باشید تا در دنیا و آخرت سعادتمند باشید که الحمدالله هستید و خواهران؛ باید توجه داشته باشید که زینب (س) چگونه پیام شهدا کربلا را به گوش جهانیان رساند و گریه را برای شهدای کربلای امام حسین (ع) بکنند ونه بر این حقیر که در مقابل هیچ هستیم.
خدایا خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
شهید داداش قاسمی دون
فرزند: شیرزاد
پسرم داداش متولد سوّم تير 1346 است. در بابل به دنيا آمد. وقتي چشمهاي پرفروغش را به روي دنيا باز كرد، از خوشحالي در پوست خود نميگنجيدم. نميدانم چرا؛ امّا حالا كه فكر ميكنم معني خوشحالي آن را ميفهمم. من هشت فرزند دارم، او اولين فرزندمان بود. تا كلاس چهارم بيشتر نخواند. نميدانم چه شد كه ديگر نخواست به تحصيل ادامه دهد. شايد ميخواست در تأمين مخارج زندگي كمك حال پدر كشاورزش باشد. مهربان بود و اهل صلهرحم. سال 62 بود كه با «فاطمه شهاب الملک» ازدواج كرد. يك پسر داشت به نام علياكبر. هر وقت گله و ناراحتي ميكردم كه چرا در كردستان خدمت ميكني، بيا نزديكتر، ميخنديد و ميگفت: «مادر جان! چرا ناراحتي ميكني. خداوند به تو امانتي داده و يك روز اين امانت را از تو ميگيرد. بايد خودت را آماده كني.» به راستي پسرم ميدانست كه روزي به شهادت ميرسد.
دوستاش، سيد نصرالله علياكبرزاده در مورد خصوصياتش ميگويد:
«مهربان، مؤدب و دلسوز بود. آن زمان ما در محل دو ماشين بيشتر نداشتيم. اين دو تا ماشين فقط صبح مردم را به شهر ميرساند و ظهر برميگرداند. وقتي سوار ماشين ميشد، هميشه سرش پايين بود. به مسئله حجاب اهميت ميداد. اگر فرد مسنّي را ميديد سرپا است، سريع بلند ميشد تا آن فرد بنشيند. بسيار مؤدب بود.»
برادرش، جانعلي ميگويد:
«سال 62 با هم در جبهه حضور داشتيم. او معاون فرماندهي بود و در واحد تخريب لشكر كار ميكرد. آنجا از لحاظ غذايي در مضيقه بوديم. من سير نميشدم. به او ميگفتم: برادر جان! اينجا غذا كم است، سير نميشوم. غذاي خودش را به من ميداد. يا در نگهباني هر وقت نوبت من بود، خوابم ميگرفت، به جاي من نگهباني ميداد. آنها سه نفر بودند. 21/11/64 براي شناسايي رفتند سمت محور اروند. موقع برگشتن تير خوردند. دو نفر درجا شهيد شدند و يك نفر زخمي. كسي كه زخمي بود، اين دو شهيد را روي سيمخاردار گذاشت تا آب آنها را نبرد. بعد آمد دنبال كمك. وقتي آنها را به عقب برگرداندند، پلاك برادرم 217 بود، اشتباهی آن را 212 خواندند و او را بردند بهشهر تشييع كردند. ما پيگير بوديم كه پيكرش چي شد كه بعد فهميديم چنين اشتباهي رخ داد. از دفتر مقام معظم رهبري در بابل اجازه گرفتيم و پيكرش را به بابل انتقال داديم و در گلزار شهداي بابل به خاك سپرده شد.