نام پدر : حسین قلی
تاریخ تولد :1347/07/16
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : ام الرصاص

خاطرات

پدر شهید: وقتی شهید می خواست اعزام شود، رضایت نامه می خواستند. چند خط خودش نوشت و به مادرش گفت: من پیش بابا رفتم، گفت اگر مادرت راضی است آن را امضا کن. مادر اگر امضا نکنی باید جواب حضرت زهرا(س) را بدهی.

انگشت مادرش را خودکاری کرد و به کاغذ زد. آمد نزد من و گفت: ببین مادرم رضایت داد. اگر شما رضایت ندهی مدیون می شوی.

من هم امضا کردم و رضایت دادم.

وقتی به خانه آمدم، دیدم مادرش می گوید: اول تو امضا زدی.

اینجا متوجه شدیم به هردوی ما گفته دیگری رضایت دارد و از این طریق از ما امضا گرفته است.

واقعا شوق زیادی برای جبهه رفتن داشت.

 

 

 

*مادر شهید

وقتی پسرم در عملیات والفجر8 شهید نشد، آمد خانه خواهرش و آنجا ماند.

تلفن زدم به ایشان و گفتم: پسرم ما قربانی گرفتیم، برای چه تهران ماندی؟

گفت: برای من قربانی گرفتید؟ این گوسفند را ببرید برای بهزیستی. پس شما نذر کردید که من به مراد دلم نرسیدم. من نمی آیم که این گوسفند را قربانی کنید. چون عملیات ما به نام امام رضا(ع) بود، از همین جا می روم مشهد و نصف شب می آیم تا شما قربانی نکنید و گوسفند را به بهزیستی بدهید.

من هم با حاج آقا جباری تماس گرفتم و گفتم: این قضیه را که ایشان هم گفت: چون نذر کردید که این خون را دم در بریزید، باید انجام دهید. اگر بعد از کشتن میخواهید قربانی را به بهزیستی تحویل دهید، اشکال ندارد ولی باید اینجا قربانی شود.

گفتم: شهید اینطوری گفت.

حاج آقا هم گفت: حتما نباید ایشان رسید قربانی کنید. می توانید دیرتر قربانی کنید. ما هم همین کار را کردیم. از همان تهران رفت مشهد و آمد به ما گفت: چرا شما نذر می کنید؟ من باید به آن اهدافی که دارم برسم.